نمیدانند؛
قرار هم نیست بدانند که چه چیز هایے تحمل کردیم تا همه چیز آرام باقے بماند!
استخوان در گلو زندگے کردیم و خیال کردند بے تفاوتیم!
پشتِ خنده هایمان اشڪ ریختیم و خیال کردند خوشے زده زیرِ دلمان...
کدام دل؟!
همان دلے که با خواب و خیالے مسموم شکستند...
ساکت ماندیم...
خیال کردند نمیفهمیم؛
اما نمیدانستند آدم اگر دلش بشکند ساکت میشود!
قرار هم نیست بدانند که چه چیز هایے تحمل کردیم تا همه چیز آرام باقے بماند!
استخوان در گلو زندگے کردیم و خیال کردند بے تفاوتیم!
پشتِ خنده هایمان اشڪ ریختیم و خیال کردند خوشے زده زیرِ دلمان...
کدام دل؟!
همان دلے که با خواب و خیالے مسموم شکستند...
ساکت ماندیم...
خیال کردند نمیفهمیم؛
اما نمیدانستند آدم اگر دلش بشکند ساکت میشود!