💞در جنگ جهانی دوم ،
سربازی نامهای اعتراض آمیز ، با این متن برای فرماندهاش نوشت:
جناب فرمانده اسلحهام را زیر خاک پنهان کردم، دیگر نمیخواهم بجنگم،
این تصمیم بخاطر ترس از مرگ نیست...
راستش را بخواهی، بعد از آنکه یک سرباز دشمن را کشتم، درون جیبهایش را گشتم و چیز عجیبی دیدم. روی یک تکه کاغذ آغشته به خون نوشته شده بود: “پدرم از روزی که تنهایم گذاشتی ورفتی به جنگ ،هر صبح تا غروب جلوی دَر ،چشم به راه تو ام...
پدر جان، بخدا اگر این بار برگردی تو را محکم در آغوش میگیرم و اجازه نمیدهم دوباره به جنگ برگردی...”
من این کودک را در انتظاری بیهوده گذاشتم. او تا چند غروب دیگر چشم انتظار پدر خواهد ماند؟ لعنت بر جنگی که کودکی را از آغوش مهر پدر بیبهره میکند وتا ابد از داشتن پدر محروم کرد .
نخل سومار در تلگرام 👇👇👇
https://t.me/Sumarpalm
لینک عضویت در کانال جدیدم در روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/oldmusicchanel
سربازی نامهای اعتراض آمیز ، با این متن برای فرماندهاش نوشت:
جناب فرمانده اسلحهام را زیر خاک پنهان کردم، دیگر نمیخواهم بجنگم،
این تصمیم بخاطر ترس از مرگ نیست...
راستش را بخواهی، بعد از آنکه یک سرباز دشمن را کشتم، درون جیبهایش را گشتم و چیز عجیبی دیدم. روی یک تکه کاغذ آغشته به خون نوشته شده بود: “پدرم از روزی که تنهایم گذاشتی ورفتی به جنگ ،هر صبح تا غروب جلوی دَر ،چشم به راه تو ام...
پدر جان، بخدا اگر این بار برگردی تو را محکم در آغوش میگیرم و اجازه نمیدهم دوباره به جنگ برگردی...”
من این کودک را در انتظاری بیهوده گذاشتم. او تا چند غروب دیگر چشم انتظار پدر خواهد ماند؟ لعنت بر جنگی که کودکی را از آغوش مهر پدر بیبهره میکند وتا ابد از داشتن پدر محروم کرد .
نخل سومار در تلگرام 👇👇👇
https://t.me/Sumarpalm
لینک عضویت در کانال جدیدم در روبیکا
👇👇👇
https://rubika.ir/oldmusicchanel