این غم هر روز من، در پس غرور بزرگیست که بود، زمانی...،
گذشت، صبحها دمید و شب ها بر آن چیره شد،
مثل شب سیاه، بختی سیاه، بر این غرور بزرگ چیره شد، خردش کرد،
چنان ضربه های کوچکی هر روزه به آن زد و زد، تا پس گذشت ماه ها، فرسایشی عظیم رخ داد،
از آن غرور بزرگ، تنها ترسی نحیف مانده بود، یادش که میافتاد، مات و مبهوت میدید، گاهی حسرت و ندامت میکرد، گاهی گریان و عذاب مبتلایش میکرد،
آری دوست من، من را ببین، من سوختم به پای این زندگی نکبت بار، اما به تو التماس میکنم، تو نسوز... غرورت را هرجایی خرج نکن، با ترس معامله نکن...
✍Ⓜ
@MahdiJamalpour
گذشت، صبحها دمید و شب ها بر آن چیره شد،
مثل شب سیاه، بختی سیاه، بر این غرور بزرگ چیره شد، خردش کرد،
چنان ضربه های کوچکی هر روزه به آن زد و زد، تا پس گذشت ماه ها، فرسایشی عظیم رخ داد،
از آن غرور بزرگ، تنها ترسی نحیف مانده بود، یادش که میافتاد، مات و مبهوت میدید، گاهی حسرت و ندامت میکرد، گاهی گریان و عذاب مبتلایش میکرد،
آری دوست من، من را ببین، من سوختم به پای این زندگی نکبت بار، اما به تو التماس میکنم، تو نسوز... غرورت را هرجایی خرج نکن، با ترس معامله نکن...
✍Ⓜ
@MahdiJamalpour