#تلخی_شیرین
#پارت_51
#مست_سنگدل
_ خب مامان من عاشق سارام
+ محمد میدونی سارا ۴ سال ازت بزرگتره دیگه ؟
_ آره میدونم و اینکه استاد دانشگاهمم هست
مامان ایندفعه با لحن مهربون تری و با حرصی گفت:
+ خسته نباشید انگار نه انگار دختر دشمن باباته
با پرویی تمام گفتم:
_ سلامت باشی مامانم، حال کردی چه عروسی برات پیدا کردم ؟
یهو با لحنی عصبی و توام با شوخی گفت:
+ هوس یه سیلی دیگه کردی ؟
_ شاید
یهو لحنش جدی شد و گفت:
+ واقعا عاشق سارا شدی ؟
منم به تبعیت از اون گفتم:
_ آره و جدیم
چند لحظه مکث کردم که واکنش مامانم رو ببینم بعد ادامه دادم:
_ قرار بود فردا عمو کریم رو ببینم بفهمم چرا بابا و دایی دشمن خونی همدیگه ان.
+ پریسا دهن لق موضوع این که حسن داداشمه رو بهت گفت ؟
_ اونم نمیگفت خلاصه خودم میفهمیدم
مامانم سرش رو به نشونه تفهیم تکون داد و چند لحظه مکث کرد!
معلوم بود داره فکر میکنه چجوری داستان رو برام تعریف کنه
البته هدفش شاید این بود منو منصرف کنه ؟ نمیدونم تا نمیگفت چیزی نمیفهمیدم
+ خب ببین درسته حسن داداش من و دایی خونی تو و پریساست و سارا هم دختر داییته
همیشه به این فکر میکردم دلیل دشمنی داداشم و بابات رو بهت یه روز باید بگم ولی اینکه تو و دختر داییت عاشق هم بشید برام غیر قابل پیشبینی بود.....
یهو پریسا نگران و سریع اومد داخل و گفت:
+ مامان سارا بهوش اومده و داره سراغ محمد رو میگیره
بدجور داره بی قراری میکنه
وقتی اینا رو از زبون پریسا شنیدم خوشحال شدم که سارا بهوش اومده و دلم میخواست پاشم برم بغلش کنم ولی نمیتونستم تکون بخورم که به مامانم نگاه کردم
مامانم انگار که بالاخره باور کرده باشه عشق من و سارا رو
دلش به حالمون سوخته بود با حالت کلافه ای رو به من گفت:
+ بعدا برات تعریف میکنم؛ فعلا صبر کن به پرستار بگم سارا رو بیاره این اتاق
_ ممنونم مامانم
حالا سارا میومد من چطوری باید جلوی مامانم باهاش رفتار میکردم ؟
درسته بهش گفته بودم عاشق سارام ولی خب اون مامانم بود نمیتونستم اونطوری که پیش پیش پریسا رفتار میکردم رفتار کنم.
شایدم باید میتونستم ؟.........
🌑 @Dark_moon_story