پس بگذارید نگاهی بیندازیم و ببینیم که آنها چگونه به دغدغه- های خودشان میرسند. آنهایی که ما برای خواستشان کار می- کنیم، خود را وقف میکنیم و شور و شوق داریم.
شما همواره دانستههای ژرفی دارید که دربارهی خدا ارائه دهید و هزاران سال است که «ژرفای جوهرِ الوهیت را گشته» و به کنهِ آن نظر دوختهاید. پس بدون شک میتوانید به ما بگویید که چگونه خداوند خودش به دنبال «خواستِ خدا هست. خواستی که ما جهتِ خدمت کردن به آن فراخوانده شدهایم؛ و البته شما کردارِ خدا را هم که پنهان نمیکنید. حال، خواست او چیست؟ آیا او نیز همانطور که از ما خواسته شده ، خواستی بیگانه چون حقیقت یا عشق برای خود ساخته یا خواستِ خود را دارد؟ شما از این شبهه میهراسید و به ما اندرز می دهید که مسلماً خواستِ خدا همان خواستِ حقیقت و عشق است اما این خواست را نمیتوان برای او بیگانه خواند چراکه خداوند خودش حقیقت و عشق است. شما از این فرضیه میهراسید که خداوند ممکن است همچون ما کرمهای حقیر خواستی بیگانه را بر خواستِ خودش ارجحیت بخشد. «اگر خداوند خودش حقیقت نباشد، آیا باید خواستِ حقیقت را کنار بگذارد؟» او فقط به خواستِ خودش اهمیت میدهد، اما چون او همه چیز است ، پس همه چیز خواست اوست! اما ما همه چیز نیستیم و خواست ما روی همرفته کوچک و حقیر است، پس ما باید «در خدمتِ خواستِ بزرگتری باشیم.» اکنون روشن میشود که خداوند تنها به خودش اهمیت می- دهد. خودش تنها دغدغهی اوست. تنها به خودش میاندیشد و فقط خودش در برابر دیدگاناش قرار دارد. وای بر کسانی که به قدر کافی برایش خوشایند نباشند. او به هیچکس ورای خودش خدمت نمیکند و تنها خود را خرسند می سازد. خواستِ او، خواستی خودمدارانه است.
در مورد نوعِ انسان چه؟ در مورد او که میبایست خواستاش را خواستِ خود سازیم. آیا خواستِ او از آنِ دیگری است یا اینکه نوع انسان در خدمت خواستِ والاتری قرار دارد؟ خیر. او تنها به خود مینگرد. نوع انسان تنها منفعتِ نوع انسان را فزونی میدهد. او خودشْ خواستِ خود است. دلیلِ پیشرفتاش این است که سبب میشود ملت ها و افراد در راه خدمت به آن فرسوده شوند و زمانی که آنها آنچه را که نوع انسان نیاز دارد به انجام رساندند، او آن ها را به نشانهی سپاس به انبوه زباله دان تاریخ پرتاب میکند. آیا خواستِ نوعِ انسان خواستی تماما خودمدارانه نیست؟
هیچ نیازی نمیبینم که چیز ی را بپذیرم که میخواهد خواست -اش را به دوش ما بیندازد و به ما نشان دهد که تنها دل مشغولِ خودش و منفعتِ خودش است، نه ما و منفعتمان. خودتان به باقی نظر کنید. آیا حقیقت، آزادی، بشریت و عدالت چیزی جز این می- خواهند که شما شیفتهشان شده و به آنها خدمت کنید؟
آن ها همه از کرنشِ غیرتمندانه برای خود لذت می برند. تنها به کشورهایی که وطنپرستانی ازجانگذشته از آنان دفاع میکنند، نظر کنید. وطنپرستان در نبرد با گرسنگی و احتیاج به درون جنگی خونین میافتند. این ها برای وطن چه اهمیتی دارد؟ وطن با کودی از اجساد آنها «شکوفا میشود.» افراد برای ِ«خواستِ بزرگِ وطن» کشته میشوند و وطن با چند کلمه از آنان سپاسگزاری کرده و بهره- ی خود را میبرد. من این را نوعِ بهادهندهی خودمداری مینامم.
حال فقط به پادشاهی نظر کنید که عاشقانه به مردماش اهمیت میدهد. آیا عمل او ازخودگذشتگیِ ناب نیست؟ و آیا او نیست که اینگونه ساعت به ساعت خودش را فدای مردماش کرده است؟ آری، برای «مردماش.» فقط امتحان کنید. نشان دهید که مال او نیستید و به خود تعلق دارید. به خاطر خارج شدن از خودمداری او، شما یک سفر راهی زندان میشوید. پادشاه خواستِ خود را بر هیچ چیز جز خودش قرار نداده است. او تمام و کمال از آنِ خودش است . او فقط و فقط متعلق به خود است و هر کس که جرئت کند یکی از «مردمِ او» نباشد را تحمل نمی کند.
آیا شما با این مثال های هوشمندانه نمیآموزید که خودمدار بهترین توفیق را دارد؟ من به نوبه ی خودم از اینها درس میگیرم و پیشنهاد میدهم به جای آنکه در منشِ غیرخودخواهانه به آن خودمداران خدمت کنم، یک خودمدار باشم.
💡 معرفی کتاب 💡
کتاب :
#خود_و_آنچه_از_اوست | نویسنده : #ماکس_اشتیرنر | ترجمه : #نیما_حیاتی_مهر| صفحات 10 تا 13| 💬نشر شدت
شما همواره دانستههای ژرفی دارید که دربارهی خدا ارائه دهید و هزاران سال است که «ژرفای جوهرِ الوهیت را گشته» و به کنهِ آن نظر دوختهاید. پس بدون شک میتوانید به ما بگویید که چگونه خداوند خودش به دنبال «خواستِ خدا هست. خواستی که ما جهتِ خدمت کردن به آن فراخوانده شدهایم؛ و البته شما کردارِ خدا را هم که پنهان نمیکنید. حال، خواست او چیست؟ آیا او نیز همانطور که از ما خواسته شده ، خواستی بیگانه چون حقیقت یا عشق برای خود ساخته یا خواستِ خود را دارد؟ شما از این شبهه میهراسید و به ما اندرز می دهید که مسلماً خواستِ خدا همان خواستِ حقیقت و عشق است اما این خواست را نمیتوان برای او بیگانه خواند چراکه خداوند خودش حقیقت و عشق است. شما از این فرضیه میهراسید که خداوند ممکن است همچون ما کرمهای حقیر خواستی بیگانه را بر خواستِ خودش ارجحیت بخشد. «اگر خداوند خودش حقیقت نباشد، آیا باید خواستِ حقیقت را کنار بگذارد؟» او فقط به خواستِ خودش اهمیت میدهد، اما چون او همه چیز است ، پس همه چیز خواست اوست! اما ما همه چیز نیستیم و خواست ما روی همرفته کوچک و حقیر است، پس ما باید «در خدمتِ خواستِ بزرگتری باشیم.» اکنون روشن میشود که خداوند تنها به خودش اهمیت می- دهد. خودش تنها دغدغهی اوست. تنها به خودش میاندیشد و فقط خودش در برابر دیدگاناش قرار دارد. وای بر کسانی که به قدر کافی برایش خوشایند نباشند. او به هیچکس ورای خودش خدمت نمیکند و تنها خود را خرسند می سازد. خواستِ او، خواستی خودمدارانه است.
در مورد نوعِ انسان چه؟ در مورد او که میبایست خواستاش را خواستِ خود سازیم. آیا خواستِ او از آنِ دیگری است یا اینکه نوع انسان در خدمت خواستِ والاتری قرار دارد؟ خیر. او تنها به خود مینگرد. نوع انسان تنها منفعتِ نوع انسان را فزونی میدهد. او خودشْ خواستِ خود است. دلیلِ پیشرفتاش این است که سبب میشود ملت ها و افراد در راه خدمت به آن فرسوده شوند و زمانی که آنها آنچه را که نوع انسان نیاز دارد به انجام رساندند، او آن ها را به نشانهی سپاس به انبوه زباله دان تاریخ پرتاب میکند. آیا خواستِ نوعِ انسان خواستی تماما خودمدارانه نیست؟
هیچ نیازی نمیبینم که چیز ی را بپذیرم که میخواهد خواست -اش را به دوش ما بیندازد و به ما نشان دهد که تنها دل مشغولِ خودش و منفعتِ خودش است، نه ما و منفعتمان. خودتان به باقی نظر کنید. آیا حقیقت، آزادی، بشریت و عدالت چیزی جز این می- خواهند که شما شیفتهشان شده و به آنها خدمت کنید؟
آن ها همه از کرنشِ غیرتمندانه برای خود لذت می برند. تنها به کشورهایی که وطنپرستانی ازجانگذشته از آنان دفاع میکنند، نظر کنید. وطنپرستان در نبرد با گرسنگی و احتیاج به درون جنگی خونین میافتند. این ها برای وطن چه اهمیتی دارد؟ وطن با کودی از اجساد آنها «شکوفا میشود.» افراد برای ِ«خواستِ بزرگِ وطن» کشته میشوند و وطن با چند کلمه از آنان سپاسگزاری کرده و بهره- ی خود را میبرد. من این را نوعِ بهادهندهی خودمداری مینامم.
حال فقط به پادشاهی نظر کنید که عاشقانه به مردماش اهمیت میدهد. آیا عمل او ازخودگذشتگیِ ناب نیست؟ و آیا او نیست که اینگونه ساعت به ساعت خودش را فدای مردماش کرده است؟ آری، برای «مردماش.» فقط امتحان کنید. نشان دهید که مال او نیستید و به خود تعلق دارید. به خاطر خارج شدن از خودمداری او، شما یک سفر راهی زندان میشوید. پادشاه خواستِ خود را بر هیچ چیز جز خودش قرار نداده است. او تمام و کمال از آنِ خودش است . او فقط و فقط متعلق به خود است و هر کس که جرئت کند یکی از «مردمِ او» نباشد را تحمل نمی کند.
آیا شما با این مثال های هوشمندانه نمیآموزید که خودمدار بهترین توفیق را دارد؟ من به نوبه ی خودم از اینها درس میگیرم و پیشنهاد میدهم به جای آنکه در منشِ غیرخودخواهانه به آن خودمداران خدمت کنم، یک خودمدار باشم.
💡 معرفی کتاب 💡
کتاب :
#خود_و_آنچه_از_اوست | نویسنده : #ماکس_اشتیرنر | ترجمه : #نیما_حیاتی_مهر| صفحات 10 تا 13| 💬نشر شدت