تجربه زیسته l امین بزرگیان


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Telegram


آنکه خانه‌ای ندارد، در نوشتن خانه می‌کند. آدورنو
(استفاده، انتشار و به اشتراک گذاری مطالب این صفحه با ذکر نام نویسنده بدون اشکال است)
Contact : aminbozorgian60
https://linktr.ee/amin.bozorgian

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Telegram
Статистика
Фильтр публикаций


~ مخالفت با ایده «براندازی» و کارگزاران آن یعنی مجموعه اپوزیسیون راست‌گرای سلطنت‌طلب و غیره متکی بر این دیدگاه بود -حداقل از جانب من- که براندازان با دستکاری در مفهوم «انقلاب» آن را بر عکس کرده و می‌خواهند از بالا و با کمک قدرت‌های دیگر، نه برای تحقق دموکراسی و عدالت که به هدف جانشین کردن کسی با کسان دیگر، نظام سیاسی موجود را ساقط کنند. آنها در واقع در همه این سال‌ها از انقلاب سیاست‌زدایی کرده‌اند. برای نیروی رهایی‌بخش، سیاست تغییر تمام مناسباتی است که سلطه کنونی را ساخته‌اند. نیروی رهایی‌بخش شاید انقلاب را در لحظه حاضر ناممکن بداند اما ایده‌ی انقلاب را موتور پیش‌برنده هر نوع سیاست راستینی می‌داند.

انسداد در تحقق انقلاب افراد را به سمت شکل‌های جعلی آن همچون براندازی می‌کشاند. پیشتر در گفت‌وگویی توضیح داده‌ام که گرایش به سلطنت‌طلبی چگونه محصول استیصال شهروندان بوده است. تصویر کلی امروزین درباره انتخابات نیز جلوه‌ای دیگر از این سیاست است؛ وضعیت استیصالی که می‌تواند افراد را به انتخابات بکشاند. در انسداد واقعی و مادی «اصلاحات» ما با گرایشی روبروییم که تفسیری کاملاً محافظه‌کارانه از اصلاح را جایگزین «جنبش» اصلاحات کرده است. در انتخابات اخیر نیروهای سیاسی اصلاح‌طلب حول‌وحوش چیزی اجماع کرده‌اند که به وضوح نه «اصلاحات» که -همانطور که در گفتارشان برجسته شده- «بدتر نشدن اوضاع» است. استیصال جمعی ممکن است افرادی را به رأی دادن بکشاند، همانطور که به «وکالت» دادن کشاند.

انتخابات و جرج تاونیسم صحنه‌ی بازی حامی سیاست رهایی‌بخش نیست حتی اگر رأی و وکالت دادن اطرافیانش را بتواند بفهمد یا حتی رأی بدهد. اگر جامعه‌ای چشم در آن معنای بنیادین از سیاست داشته باشد، رأی دادن یا ندادن در این وضعیت نمی‌تواند عامل چندان مؤثری در چشم‌انداز کلی او برای استراتژی جامعه در مسیر تحقق سعادت جمعی باشد.

مجادلات اخیر در معنادهی به مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات، ادبیات استیصال است؛ بیانی است برای بحران‌ موجود که چندی پیش در شکلی دیگر نیز با حمایت از شاه و اسراییل و علی‌نژادها ظاهر شده بود.

اگر کسی می‌گوید رأی دادن به پزشکیان «خیر» یا «شرّ» است، فراسوی این صحنه را به یاد بیاورید، جایی که همه ما حداقل یکبار تجربه کرده‌ایم: لحظه تخیل رهایی؛ دوم خرداد ٧۶ یا بیست‌وپنجم خرداد ٨٨ و یا لحظه‌ی بالا رفتن ویدا موحد از آن جعبه برق.
@AminBozorgiyan


~ روزگاری اصلاح‌طلبان ازین حیث مورد اهمیت و توجه قرار گرفتند که چهره متخاصمی در برابر رهبری، هاشمی رفسنجانی، سپاه و غیره داشتند، و از آزادی و جامعه مدنی و دموکراسی حرف می‌زدند. در واقع آنها ازین حیث مورد توجه قرار گرفتند که «بلند پرواز» بودند.
امروزه اما ازین حیث مورد تقدیر قرار گرفته‌اند که -از زبان پزشکیان-می‌گویند: قرار نیست کار شاقّی انجام دهیم، فقط می‌خواهیم وضع ازین بدتر نشود. به تعبیر محمدجواد کاشی، ستون خیمه اصلاحات خوابیده است. در واقع می‌توان از خلال انتخابات اخیر مشاهده کرد که تعریف اصلاحات به سمت جریان محافظه‌کارتر این جبهه گرایش پیدا کرده است.
این گرایش پس از جنبشی سر برآورده است که از حیث گفتمانی رادیکال بود. اگر بخاطر بیاوریم، گرایش قبلی مهم جبهه اصلاحات به سمت محافظه‌کاری به پس از جنبش ٨٨ بر می‌گردد. چگونه است که پس از یک جنبش اعتراضی، از جبهه اصلاحات در مجموع طلب می‌شود که هرچه بیشتر از بلندپروازی‌های سیاسی، دموکراسی‌خواهی و مقابله با سازوکارهای حاکمیت عقب‌نشینی کند و به تعبیر رایج «واقع‌بین» شود؟

جنبش‌ها وقتی در دستاوردهای سیاسی‌شان ناکام می‌شوند، دیدگاهی که معتقد است: «تغییرات از طریق جنبش‌های اعتراضی ممکن نیست»، تقویت می‌شود. حتی بسیاری از مشارکت‌کنندگان در جنبش مردد می‌شوند، یک قدم به عقب بر می‌دارند و ریل عوض می‌کنند. اگر در اطراف خود مشاهده می‌کنید که برخی حامیان مشارکت در انتخابات فعلی، چندی پیش برانداز بودند، به همین واقعیت اجتماعی بر می‌گردد.
مطالعات بر روی جنبش‌های اجتماعی و حتی انقلاب‌ها نشان داده‌اند که از نتایج شکست جنبش‌ها، ظهور قوی‌تر دیدگاه‌ها و گروه‌های محافظه‌کارتر است.
بر این اساس -و دلایل دیگر- پیش‌بینی من از انتخابات پیش رو مشارکت بیشتر طبقه متوسط نسبت به انتخابات اخیر است. محافظه‌کارتر شدن اصلاح‌طلبان با استقبال بیشتری روبرو خواهد شد و ۵۵ تا ۶٠ درصد واجدان در انتخابات شرکت خواهند کرد، که بطور مشخص محصول تجربه‌ی طبقه متوسط است؛ تجربه‌ای که می‌تواند تغییر کند و در انتخابات بعدی رفتار دیگری را تولید کند.
حضور و عدم حضور افراد در انتخابات در نسبت با مسایل مادی و ذهنی‌ای است که به مرور ساخته می‌شوند.
@AminBozorgiyan


~ یک روز قبل از انتخابات سال ۱۳۸۴ سرمقاله روزنامه شرق را درباره اهمیت تسخیر دولت نوشتم. یادداشت من در نقد تحریم انتخابات بود. در سال‌های پیش ازین مقالات زیادی در نقد اصلاح‌طلبان نوشته بودم اما فکر می‌کردم تداوم حضور اصلاح‌طلبان در نهادهای حکمرانی جا را برای جامعه مدنی باز می‌کند. آن انتخابات تحریم نشد اما در نهایت احمدی‌نژاد به ریاست رسید. درک جمعی از سیاست در آن زمان محدود به انتخابات و نظام نمایندگی بود. امروزه هر چند ساختار سیاسی تصلب بیشتری پیدا کرده است اما معنای سیاست در افکار عمومی گسترش یافته است و کمتر کسی دیگر اصلاحات تدریجی را تنها آلترناتيو وضعیت معرفی می‌کند.
انتخابات پیش رو هر نتیجه‌ای داشته باشد، تخیل سیاسی گسترش یافته و بازی پایان نیافته است.
—————————————
٢۶ خرداد ١٣٨۴/ روزنامه شرق
کمک به سلطه
امين بزرگيان

۱- آنتونيو گرامشى در نقد ديدگاه‌هاى ارتدوكس از ماركسيسم معتقد است، ماركسيست‌هاى اوليه تحت تاثير جنبش كارگرى و سوسياليستى بيش از آنكه درباره ساخت دولت سرمايه‌دارى تأمل كنند، به انقلاب و شرايط وقوع آن مى‌انديشيدند.از نظر ماركسيست-لنينيست‌ها، دولت چيزى جز ابزار خدمتگزار طبقه مسلط نيست و كاركردى جز سركوب طبقات فرودست را به عهده ندارد. در اين رويكرد دولت نهادى غيرمستقل و منشعب از نظام بورژوازى است كه كاملاً تحت سلطه اين نظام قرار دارد و چون در تصرف كامل اين نظام است اساساً اصلاح‌ناپذير است. به طور خلاصه دولت موجود به هيچ عنوان نمی‌تواند وسيله‌اى براى اصلاح اجتماعى باشد. چون در ذات سركوبگر و فاسد است و تنها راه مقابله با اين ذات ايدئولوژيك انقلاب، شورش همگانى و تأسیس دولت پرولتری است.
۲- از ديد گرامشى قدرت دولت هر چند محدود به دستگاه دولت نيست، اما غالباً از طريق دستگاه دولت اعمال مى‌شود. گرامشى در اين تلقى قائل به يك تفكيك مهم است. تمايز ميان قدرت دولت و دستگاه دولت. گرامشى در نقد ماركسيست‌هاى اوليه بر اين اعتقاد است كه آنان «قدرت» را داراى يك مركز (center) خاص و راه مبارزه با اين «قدرت» را حمله به اين «مركز» مى‌دانند. از ديد آنان اين مركز، بى‌شك «دولت» و شيوه و راه مقابله با آن فروپاشى اين «دولت» از طريق «انقلاب» است. از ديد گرامشى «قدرت» نه در يك مركز بلكه در سطح جامعه پخش است. به عبارتى ديگر «قدرت» نه از يك مركز بلكه از مراكز متعددى اعمال مى‌شود كه در هر بخش به طور جداگانه «سركوب» مى‌کند. همين رويكرد است كه توجه گرامشى را از «دولت» به سمت «جامعه مدنى» مى‌كشاند و منجر به اين مى‌شود كه وى به تحليل روابط خرد «قدرت» بپردازد. نكته‌اى كه بايد در ديدگاه گرامشى به آن بسيار توجه كرد اين مسئله است كه از نظر وى اين قدرت‌هاى محدود و پراكنده، هر چند سعى مى‌كنند قدرت خود را از طريق دستگاه قدرت دولت اعمال نمايند اما بى‌شك مى‌بايد ميان قدرت دولت و دستگاه دولت تمايز قائل شد. اين سخن بدين معناست كه هرچند قدرت دولت فارغ از مركز عمل مى‌كند و در سطح اجزاى بسيار و حتى در جامعه مدنى پراكنده است اما به سبب تجميع امكانات سركوب در دست دولت، كنشگران فعال در جامعه مدنى كه همواره سعى مى‌كنند با اجزاى قدرت دولت در سطح خرد، مبارزه كنند مى‌بايد همواره به اختلال در دستگاه دولت پرداخته و آن را از گفتمان مسلط تهى كنند.
۳- نتيجه‌اى كه از ديدگاه گرامشى مى‌توان گرفت اين نكته محورى است كه يكى از بهترين و موثرترين شيوه‌هاى تضعيف قدرت دولت، تسخير دستگاه دولت است.اختلال در مهمترين ابزار اعمال قدرت دولت يعنى دستگاه دولت، با تسخير همه يا بخشى از آن به تقويت نيروهاى متضاد منجر شده و از سلطه همه جايى و توان سركوب‌گرى آن مى‌كاهد و امكان مبارزه را به سمت وضعيت مطلوب بيشتر مهيا مى‌كند.
۴- وضعيت ايران در هشت سال گذشته نشان داد تمايز جدى ميان قدرت دولت و دستگاه دولت وجود دارد. نيروهايى فارغ از دستگاه دولت همواره وجود داشته‌اند و دارند كه برخلاف ميل دولت با قدرت عمل مى‌كنند و حتى تا جايى پيش مى‌روند كه از خود دولت نيز امتياز يا قربانى مى‌گيرند. راه حل پراتيك طرفداران «تحريم» تحويل دستگاه دولت به قدرت دولت و يگانه و همراه ساختن اين دو است. عينى‌ترين نتيجه اين تلقى، فارغ از رويكردهاى يوتوپياگرايانه افزايش حجم سركوب و جراحات بيشتر سركوب‌شدگان است.
۵- آلتوسر ديگر روشنفكر برجسته ماركسيست معتقد است ايدئولوژى طبقه حاكم همواره و برخلاف تصور رايج ماركسيستى بدون توسل به خشونت و با همكارى خود سركوب‌شدگان اعمال مى‌شود. از نظر وى اين سركوب‌شدگان هستند كه در مقاطع مختلف تاريخى امكان سركوب را به قدرت مى‌دهند. سئوالى كه بايد پرسيد اين است كه آيا مى‌توان به سبب پايدارى قدرت دولت در ايران به نوع دستگاه دولت بى‌تفاوت بود؟
@AminBozorgiyan


پی‌نوشت: تکه‌هایی از این داستان کافکا دو سه روز است مدام به ذهنم می‌آید و محو می‌شود. این داستان به‌گونه‌ای جادویی و همزمان به وضعیت امروز ایران و فرانسه ارجاع می‌دهد -جاهایی که هستم-، استیصال در برابر امر مسلط، رسیدن کار به جایی که در انتخابات پیش روی ایران می‌بینیم، و انتخابات از سر گذشته در اروپا و ظهور قریب‌الوقوع نئوفاشیسم در نهادهای حقوقی آن.
همه نیز به تماشا.
@AminBozorgiyan


نوشته‌ای قدیمی
فرانتس کافکا

چنین پیداست که در دفاع از وطن‌مان سهل‌انگاری زیادی شده است. ما تا به حال اعتنایی به این مسأله نداشته‌ایم و به کسب و کارمان پرداخته‌ایم؛ اما حوادث اخیر نگرانمان کرده است. من در میدان مقابل کاخ امپراتوری، یک کارگاه کفاشی دارم. در گرگ و میش صبح هنوز مغازه‌ام را باز نکرده‌ام که مدخل همه کوچه‌های منتهی به میدان را پر از افراد مسلح می‌بینم. اما اینها سربازهای ما نیستند بلکه از قرار معلوم چادر‌نشینهایی هستند که از سرزمین‌های شمال به طرزی که درکش برایم محال است تا به پایتخت، به این پایتختی که فاصله‌اش تا مرز بسیار زیاد است، رسوخ کرده‌اند. در هر حال فعلاً که اینجا هستند، و اینطور که پیداست تعدادشان هر روز بیشتر می‌شود. به اقتضای سرشتشان در هوای آزاد اردو می‌زنند، چون از خانه و ساختمان منزجرند وقتشان را به تیز کردن لبه شمشیر و نوک تیر و به تمرین سواری می‌گذرانند از این میدان ساکت که همیشه با ترس و لرز تمیز نگه داشته می‌شده طویله‌ای به تمام معنی ساخته‌اند.
البته ما گاه و بیگاه سعی می‌کنیم که از مغازه‌هامان بیرون برویم و لااقل بدترین کثافت‌ها را از میان برداریم ولی این کار روز به روز کمتر صورت می‌گیرد، چون زحمت‌مان بی‌فایده است و علاوه بر این، این خطر را هم دارد که زیر سم اسب‌های وحشی بیفتیم یا از ضربه شلا‌ق‌ها زخم برداریم.
حرف با این چادرنشین‌ها نمی‌شود زد، زبان ما را نمی‌فهمند. اصلاً خودشان هم زبان بخصوصی ندارند. حرف‌شان را مثل زاغچه‌ها به هم می‌فهمانند. این فریاد زاغچه‌وار دائماً بلند است. راه و رسم زندگی ما برای آنها همان‌قدر که غیر قابل درک است علی‌السویه هم هست. به همین علت است که با زبان اشارات میانه‌ای ندارند. چانه‌ات را هم اگر از جا در کنی و دستهایت را از مفصل جدا کنی، باز هم می‌بینی که مقصودت را نفهمیده‌اند و هرگز هم نخواهند فهمید. اغلب شکلک در می‌آورند؛ آن وقت است که می‌بینی سفیدی چشم‌هاشان جابجا می‌شود و از دهانشان کف بیرون می‌زند اما با این کار نه می‌خواهند چیزی گفته باشند و نه کسی را ترسانده باشند؛ طبیعتاً این طوراند هر چه بخواهند بر می‌دارند. نمی‌شود گفت که زور بکار می‌برند دست که دراز می‌کنند آدم کنار می‌رود و همه چیز را در اختیارشان می‌گذارد.
از انبار خود من تا به حال چیزهای نخبه‌ای به چنگ آورده‌اند. اما وقتی می‌بینم که قصاب آن طرف میدان، فی‌المثل، چه روزگاری دارد، جای شکایتی برایم باقی نمی‌ماند. هنوز بارش را به داخل مغازه نیاورده که می‌بینی همه‌اش را قاپیده و بلعیده‌اند. اسبهاشان هم گوشت می‌خورند؛ بارها پیش آمده است که سواری کنار اسبش دراز کشیده، هر کدام یک سر تکه گوشتی را به دندان گرفته‌اند و با هم می‌خورند. گوشت‌فروش می‌ترسد و جرأت نمی‌کند که از تحویل گوشت دست بردارد و ما که به جریان واردیم، پول روی هم می‌گذاریم و کمکش می‌کنیم. آخر اگر چادرنشین‌ها گوشت گیرشان نیاید معلوم نیست چه فکرهایی به سرشان بزند؛ البته اگر هر روز هم گوشت گیرشان بیاید باز هم معلوم نیست چه فکرهایی به سرشان خواهد زد.
این اواخر قصاب فکر کرد می‌تواند دست کم زحمت کشتار کردن را به خودش ندهد و صبح که شد یک گاو زنده را به مغازه آورد. این کار را دیگر نباید تکرار کند. اگر اشتباه نکرده باشم من یک ساعت تمام ته کارگاهم تخت روی زمین دراز کشیده بودم و همه لباس‌ها و لحاف‌ها و بالش‌ها را روی سرم انباشته بودم فقط برای اینکه نعره گاو را نشنوم که چادرنشین‌ها از هر طرف رویش افتاده بودند تا با دندان، تکه‌هایی از گوشت گرمش را پاره کنند. من تا مدتی بعد از آنکه سر و صدا خوابیده بود هنوز جرأت نمی‌کردم بیرون بروم؛ خسته مثل سیاه‌مست‌های دور خمره شراب، کنار پس‌مانده‌های گاو افتاده بودند. درست در این وقت بود که گمان می‌کنم خود امپراتور را پشت یکی از پنجره‌های کاخ دیدم؛ در موارد دیگر هرگز به اتاق‌های بیرونی کاخ نمی‌آید همیشه در درونی‌ترین باغ کاخ روز می‌گذراند. اما این بار دست کم به نظر من این طور می‌آمد پشت یکی از پنجره‌ها ایستاده بود، سرش را پائین انداخته بود و جنجال جلو قصرش را تماشا می‌کرد.
همه ما از خودمان می‌پرسیم عاقبتش چه خواهد شد؟ این رنج و عذاب را تا کی باید تحمل کرد؟ کاخ امپراتوری چادرنشین‌ها را به این جا کشانده است ولی نمی‌داند چطور آنها را بتاراند. دروازه را همانطور بسته‌اند. نگهبان‌ها که پیش از این همیشه با شکوه و جلال به داخل و خارج کاخ قدم می‌رفتند از پشت پنجره‌های میله‌دار تکان نمی‌خورند. نجات وطن به ما پیشه‌ورها و کاسب‌ها محول شده است؛ ولی ما برای چنین تکلیفی ساخته نشده‌ایم؛ هرگز هم داعیه قابلیتش را نداشته‌ایم. سوتفاهمی در میان است که نابودمان خواهد کرد.
@AminBozorgiyan


~ قرائت ذات‌گرا معتقد است که هر كنشی به خودی خود و برای خود می‌بايد مورد توجه قرار گيرد؛ يعنی مستقل از مجموعه رفتارهايی كه می‌توان آنها را جايگزين آن نوع كنش كرد. این رویکرد رابطه ميان جايگاه اجتماعی و سليقه يا رفتار را رابطه‌‌ای مكانيكی و مستقيم می‌داند و در يك خطای بزرگ نظری بعضی رفتارها و كنش‌های «به ظاهر» متفاوت را «به واقع» متفاوت می‌بيند؛ پیر بورديو مثال درخشانی از اين نوع تفاوت‌های ظاهری كه در پس آن يك ساخت مشترك وجود دارد، می‌زند كه برای فهم موضوع راهگشاست. بررسی‌های بوردیو نشان می‌دهد که بالاترين نرخ مشاركت سياسی در ژاپن متعلق به زنان كم‌سواد روستايی است، در حالی كه در فرانسه پايين‌ترين نرخ مشاركت (يا به تعبير ديگر بالاترين نرخ بی‌تفاوتی سياسی) متعلق به زنان كم‌سواد روستايی است. تفاوت ظاهری، عيان و تكان‌دهنده است. اما سؤالی كه بورديو می‌پرسد اين است كه آيا به واقع هم در اينجا تفاوتی وجود دارد؟ از نظر او يك تفاوت ظاهری، يك اشتراك راستين را پوشانده است، و آن سياست‌گريزی است. در میان روستائیان فرانسه نبود شرايط لازم براي توليد مناسب عقيده سياسی خود را به شكل غيبت و دوری از فضای مشاركت سياسی جلوه می‌دهد و در ژاپن در قالب يك نوع مشاركت سياسی سياست‌گريز. زنان كم‌سواد روستايی در ژاپن برای اينكه از دست سياست و دغدغه‌های سياسی راحت شوند، همگی يا اكثراً در انتخابات شركت می‌كنند. يعنی هر دو گروه در واقع يك كنش انجام می‌دهند: سياست‌گريزی؛ در فرانسه با عدم شركت، در ژاپن با شركت.

با اين چارچوب نظری مشاركت افراد در يك دوره و عدم مشارکت در دوره دیگر نباید ما را فریب دهد که لزوماً ما با دو جامعه متفاوت روبرو هستیم. فهم این واقعیت را جامعه‌شناس با دقت در منطق پیچیده جهان اجتماعی می‌تواند به دست بیاورد. طبقه متوسط در ایران در دو دهه اخیر نشان داده یک ایده اساسی با دو بخش دارد: «۱. مخالف حکومت و از آن ناراضی است، ۲. نمی‌خواهد اوضاع ازین بدتر شود». این ایده‌ی ترکیبی مجموعه رفتارهای سیاسی‌ای ساخته که هرچند در ظاهر متفاوت و متمایز بوده‌اند اما هر بار بگونه‌ای تأیید این ایده کلی بوده‌اند. حضور و عدم حضور در انتخابات یا در صورت‌بندی کلی‌تر: اعتراض و اطاعت، جلوه‌های گوناگون یک ایده است. در واقع، این ایده کلی هر بار در رفتار خاصی انعکاس یافته است. تناقض‌های رفتاری که باعث غیرقابل پیش‌بینی شدن جامعه شده محصول تناقضی است که در خود این ایده وجود دارد؛ ایده‌ای که توأمان خواهان تغییر و حفظ وضعیت است.
اگر جامعه در انتخابات پیش رو به هر دلیلی مشارکت کرد، این خطر وجود دارد که از سوی حاکمیت و اپوزیسیون با این خطای بینشی روبرو شویم که با جامعه‌ای متفاوت از جنبش زن زندگی آزادی روبرو شده‌ایم؛ این گونه فهم از جامعه ناشی از نوعی ذات‌گرایی و عدم توجه به رابطه رفتار با عناصر اجتماعی دیگر است.
@AminBozorgiyan


~ آنهایی که با فوتبال دم‌خور هستند احتمالاً با برنامه و سایت اینترنتی فوتبال ٣۶٠ آشنایند. فوتبال ٣۶٠ را بطور مشخص می‌توان معادلی برای نیروهای اصلاح‌طلب میانه‌رو و اعتدالیون در میدان سیاست دانست؛ افراد و گروه‌هایی که از نهادهای حکمرانی هرچند حذف شدند اما از حیات سیاسی حذف نشده‌اند.
عادل فردوسی‌پور بعد از اقبال عمومی و حذف از تلویزیون، سایت اینترنتی‌ای در حوزه فوتبال راه انداخت که مورد توجه هم قرار گرفته است. برنامه‌های او ترکیبی‌اند از اخبار فوتبال، سرگرمی، نقد مدیران و رفتارها در این حوزه، با مجموعه‌ای که در میدان فوتبال به نوعی از نهاد رسمی این صنعت کنار گذاشته شده‌اند.
برای شناخت و درک سازوکارهای حکمرانی مثال فوتبال ٣۶٠ می‌تواند کمک کند. نظام حکمرانی هرچند از یکسو مدام بدنبال خالص‌سازی بوده اما همواره راه‌هایی را برای «مدیریت امور» لحاظ کرده است. نظم سیاسی میداند که همواره منتقدانی باید داشت که در فاصله‌ای نه خیلی دور، نه خیلی نزدیک در تنگناها به عنوان یک «دیگری» از التهاب موجود بکاهند. اینجا منظور از نظام حکمرانی، گروه حاکم یا رهبر و سپاه و اینها نیست، بلکه منطق نهاد دولت است که فارغ از اعضای هیأت حاکمه خود را بر وضعیت تحمیل می‌کند. به این معنا که شاید خود افراد هم تمایلی به تداوم حیات فردوسی‌پور یا لاریجانی نداشته باشند، اما منطق حکمرانی اجازه نمیدهد که آنها از حاشیه هم حذف شوند؛ مثل اتفاقی که برای موسوی یا منتظری افتاد، کسانی که کامل حذف شدند.
هر انتخاباتی میتواند به لحظه‌ای از حضور دوباره‌ی این به حاشیه‌رفتگان منجر شود. این منطق حکمرانی است که باعث میشود حتی انتخابات برای طبقه حاکم که قدرت را قبضه کرده است به پدیده‌ای بحرانی مبدل شود. اکنون هیچ یک از گروه‌های سیاسی نمی‌دانند ما با شکلی از انتخابات ١٣٩٢ روبرو خواهیم بود یا ١۴٠٠، به همین دلیل این تعداد از افراد برای غیر دموکراتیک‌ترین شکل انتخابات ثبت‌نام کرده‌اند. هر کسی و گروهی این امید را دارد که منطق نهاد حکمرانی او را برای «حفظ نظام» فرا بخواند.
نظم حکمرانی اگر از شما آنتن تلویزیون را گرفته اما تا آن جایی که برایش ممکن باشد، همه چیز را نخواهد گرفت. دولت در معنای کلی‌اش از طریق این گرفتن‌ها و دادن‌هاست که در تمام این سال‌ها تداوم یافته است. نکته مهم اینجاست که جامعه نیز نشان داده که هیچگاه بطور کامل از این رابطه و معامله خود را کنار نکشیده است.
صدها برابر نهاد حکمرانی این جامعه است که غیرقابل پیش‌بینی بوده؛ جامعه پدیداری فوق‌العاده پیچیده برای دولت بوده است. مردم گفته‌اند در انتخابات پیش‌رو نخواهند آمد اما کسی قطعی نمی‌داند.
@AminBozorgiyan


~ نارسیس -یکی از اساطیر مهم یونان- جوانی بود که با دیدن تصویر خویش در آب شیفته‌ی خود شد. عبارت نارسیسیسم یا خودشیفتگی اشاره به این اسطوره دارد. هرچند تاریخ خودشیفتگی به اندازه تاریخ انسان است اما عصر مدرن به سبب تغییر کمی و کیفی جایگاه انسان در طبیعت و توانایی‌های او در پیشرفت تکنولوژیک، دورانی است که خودشیفتگی در شدیدترین اشکال خود بروز یافته است.
خودشیفتگی البته فقط پدیده‌ای مربوط به روان فردی نیست و می‌تواند در شکلی جمعی نیز تجسم پیدا کند؛ تا جایی که به تعبیر هابزباوم یکی از ابزار تمایز بخشی میان وطن‌دوستی و وطن‌پرستی (یا همان چیزی که تحت عنوان ناسیونالیسم می‌شناسیم) نسبت هریک از این گرایش‌ها با نوعی خودشیفتگی جمعی است. خودشیفتگی جمعی هیچ معنایی ندارد جز اینکه جامعه بزرگی از افراد، جهان اطراف خود را تنها در نسبت اخلاقی و سیاسی با وضعیت وطن یا قوم خودشان ادراک کنند و بفهمند. در واقع بخواهند موضع سیاسی و اخلاقی‌شان را منوط به رابطه آن موضوع با خود، کشور و منافع‌شان نمایند. می‌دانیم که این دیدگاه تا چه میزان رایج است. خودشیفتگی ملی محصولی متأخر و شدت گرفته در دوران راست‌گرایی فزاینده در دنیای امروز است.
خودشیفتگی ملی یعنی اینکه ایران در مرکز بحث درباره فلسطین، افغانستان یا هر سرزمین دیگری باشد - کاری که شاید از وظایف دولت باشد اما سرایت آن به جامعه می‌تواند از فاصله‌ای نه چندان دور دروازه‌های نیمه‌گشوده‌ی فاشیسم را نشان دهد. اینکه یک جامعه‌ای نتواند به رنج افراد دیگر بیندیشد و به آن فارغ از نسبت این رنج با خود واکنش نشان دهد قطعاً یک بیماری فراگیر است.
چگونه می‌توان پذیرفت که یک شهروند فرانسه از وضعیت کودکان در بلوچستان با خبر شود و آن را تنها در نسبت با پاریس ارزیابی کند، مثلاً بگوید مگر بلوچ‌ها وقتی ما در خلال جنبش جلیقه ‌زردها کتک می‌خوردیم از ما حمایت کردند که حمایت کنیم؟ یا اینکه به این فکر کند که آیا نفعی از حمایت از ایرانیان خواهد برد یا نه؟ یکبار باید خطاب به جامعه‌ی خودشیفته پرسید: چرا مدام در میانه مسأله افغانستان و فلسطین و دیگر جاها «ایران» را پیش می‌کشید؟ این خودشیفتگی از کجا می‌آید و چگونه است که این آموزه بنیادین اخلاق مدرن ناممکن شده که مسوولیت انسانی نسبت به دیگری مسوولیتی تام است؛ یعنی به رغم هر چیز دیگر است.
کریستوفر لش نشان داده که بیماری‌های روانی در هر دوره‌ای نمایانگر ساختارهای منش افرادی است که در آن دوره زندگی می‌کنند. از نظر او دوره اکنونْ عصر اعتلای اسطوره خودشیفتگی است، و مشخصه بارزش جامعه‌ای است که از نوعی ناراحتی روانی رنج می‌برد.
@AminBozorgiyan


~ وقتی دقیقتر به روشنفکرانی که «ایران» را برای حمایت از اسراییل پیش می‌کشند توجه می‌کنم حقیقتی جالب را متوجه می‌شوم: آنان غالباً کسانی هستند که در ارتباطی صلح‌آمیز با حکومت‌اند، کتاب‌هایشان منتشر می‌شود و کسی کاری به کارشان ندارد. از حیث تیپ‌شناسی در مجموع سازگارند. هر چند گاهی غری می‌زنند اما خط قرمزهای حکومت را رعایت می‌کنند. این اصلا چیز عجیبی نیست. فقط کسانی که یک عمر توانسته‌اند چنین توازنی برقرار کنند، خواهند توانست از کنار جنایت‌های دیگر بگذرند. چشم بستن بر جنایت کار ساده‌ای نیست، تمرین و ورزیدگی می‌خواهد. مترجمی -که با کتابی از هگل یا بوردیو زیر بغل- می‌تواند به اسراییل لبخند بزند، در اتاق‌های ارشاد و دانشگاه و فلان جای دیگر آن را تمرین کرده است. او فکر می‌کند با ایستادن کنار اسراییل می‌تواند امتیازهای دیگری که داده است را جبران کند؛ اما تاریخ نشان داده که دو بار در جهنم خواهد سوخت.
@AminBozorgiyan


~ جمعیت حاضر در مراسم تشییع جنازه ابراهیم رییسی همانگونه که انتظار می‌رفت به مقبولیت و مشروعیت نظام سیاسی معنا شده است. مخالفان حکومت اما این جمعیت را بی‌اهمیت ارزیابی کرده و میزان آرای رییسی و مشارکت در انتخابات را مطرح کرده‌اند. با هر نگاهی ازین موضوع نمی‌توان چشم‌پوشی کرد که جمعیت حاضر در تشییع جنازه قابل توجه بوده است، هرچند تعدادی که در رسانه‌های رسمی تخمین زده شده است به شوخی می‌ماند.

بخاطر می‌آوریم که در میانه اعتراضات جنبش زن، زندگی، آزادی حکومت این توان را نداشت که جمعیت زیادی را در حمایت از خود جمع کند، تا جایی که اپوزیسیون اعلام کرد که دیگر حتی حامیان همیشگی هم از او حمایت نمی‌کنند. حالا سؤالی که اپوزیسیون باید از خود بپرسد این است که جمعیت تشییع جنازه از کجا آمده‌اند؟ یکی، دو سال پیش کجا بودند؟ نمی‌توان این جمعیت را به اتوبوس و برنامه دولتی تقلیل داد، آنگونه که برخی علاقه دارند چنین فهمی از آن داشته باشند، زیرا که به سرعت این پرسش مطرح می‌شود چگونه است که در میانه‌ی جنبش این برنامه وجود نداشته است؟

حامیان نظم حاکم (نه لزوماً طرفداران حکومت) افرادی هستند که به سبب پیوستگی‌ها به نهادهای دولتی مثل بانک، هرچند که مخالف حکومت باشند، حامی تغییرات بنیادی و کامل نیستند. آنها همچنان چیزهایی برای از دست دادن دارند. این افراد و گروه‌ها که می‌توان «حامیان ثبات» نامید و بخشی از طبقه متوسط را تشکیل می‌دهند هم مخالف حکومت‌اند و هم موافق ثبات. این وضعیت متناقض‌نما اگر شناخته نشود، تحلیلگر سیاسی دچار روان‌پریشی و گزافه‌گویی می‌شود.

این بخش از طبقه متوسط مثل بخش‌های دیگر این طبقه در مواقع مخاطره‌آمیز مشارکت نمی‌کند و حاضر نیست حمایتش از ثبات را در میانه‌ی یک جنبش اجتماعی نشان دهد؛ آنچه در این لحظات برای او با اهمیت می‌شود خصلت نارضایتی او از حکومت است. اما در وضعیت پساجنبش، ایده ثبات دوباره مهم می‌شود که می‌توان آن را در اهمیت یافتن دوباره انتخابات برای او نیز رصد کرد.

جمعیت حاضر در تشییع جنازه هرچند از حامیان حکومت تشکیل شده که کم هم نیستند، اما لزوماً همه آنان حامی حکومت نیستند، حامی ثبات‌اند. از سوی دیگر محیط برای اعلان این دیدگاه را مناسب می‌بینند همانطور که اگر محیط را امن بیابند مخالفتشان با حکومت را نیز اعلام می‌کنند و احتمالاً کرده‌اند. مواجهه ساده‌گیرانه در نامیدن این جمعیت به «حامیان حکومت» کاری بیشتر تبلیغاتی است همانطور که نادیده‌گرفتن آنان.
@AminBozorgiyan


~ فیلسوفان درباره رابطه میان زبان و مرگ بسیار اندیشیده‌اند. زبان در چه نسبتی با مرگ است؟ زبان پدیداری است که ارتباط میان افراد بدان وابسته است. زبان میانجی پیوند است، اما مرگ تماماً بر گسست و جدایی بنیان دارد؛ بنابراین اینگونه می‌توان موضوع را ادراک کرد که زبان پدیداری است برای غلبه بر یادآوری مرگ و به تأخیر انداختن آن. ما از طریق زبان با دیگران ارتباط برقرار می‌کنیم تا بتوانیم از سرایت مرگ (یا به تعبیر دیگر از سرایت گسست) به زندگی جلوگیری کنیم.

در فصل یازدهم از کتاب پیدایش، خدا به نفع یادآوری فانی بودن حیات، زبان را در هم می‌شکند. زمانی که انسان‌ها دارای یک زبان بودند، تصمیم می‌گیرند شهری بسازند و در آن شهر، برج بلند بابِل را برپا کنند تا به ملکوت نزدیک شوند. خدا با آشفته کردن زبان مانع از کار ایشان می‌شود، و آنها با نفهمیدن زبان یکدیگر، دیگر نمی‌توانند برجی بسازند. خداوند اتحاد زبانی آنها را بر هم می‌زند تا فانی بودن و جدایی را یادآوری کند. در واقع ما با نوعی خصومت میان زبان و مرگ همواره روبرو بوده‌ایم.

مترجم کسی است که برای ساختن برج بابل پا پیش می‌گذارد و با آشنا کردن یک متن بیگانه و غلبه بر گسست، مرگ را عقب می‌زند. او یادآور دورانی اساطیری است که همگان به یک زبان سخن می‌گفتند و خداوند در عزلت بود.

از سویی دیگر، کودکان به سبب اجتماعی نشدنِ کامل، تنها کسانی هستند که زیستن در زبان مطلق را تجربه می‌کنند زیرا که در دورترین فاصله با مرگ‌اند. آنان زندگی تام‌اند و بدین سبب نسبت به زبان و بروز آن چون قصه و شعر تماماً گشوده‌اند، هر زبانی را می‌پذیرند و تکرار می‌کنند.کودکان در برج بابِل ساکن‌اند.

*تسلیت به اسدالله و امیلی امرایی بابت از دست دادن نیلو امرایی، مترجم ادبیات کودک.
@AminBozorgiyan


چرا نیچه از سوسیالیسم متنفر است .pdf
514.4Кб
نقدی بر چپ‌های نیچه‌ای
گفتگوی مجله ژاکوبن با دنیل تات
ترجمه: امین بزرگیان


مقدمه مترجم: هنگامی‌که کتاب «چگونه انگل‌وار بخوانیم: چرا چپْ نیچه را ارتقا داده است» از دنیل تات، استاد دانشگاه واشنگتن، را خواندم از نقد بی‌پروای او به تفسیر چپ‌گرایانه از نیچه، یعنی کاری که اهالی فرنچ‌تئوری در همه این یک قرن اخیر انجام داده‌اند، عصبانی شدم به این دلیل ساده که نمی‌توانستم از علاقه همزمانم به نیچه و مارکس چشم‌پوشی کنم.
@AminBozorgiyan


Репост из: Radio Zamaneh
چرا نیچه از سوسیالیسم متنفر است

نقدی بر چپ‌های نیچه‌ای - گفت‌وگوی مجله ژاکوبن با دنیل تات نویسنده کتابی درباره چپ و نیچه

https://t.me/iv?url=https://www.radiozamaneh.com/817569/&rhash=0ceb6994783a68

@RadioZamaneh | رادیو زمانه


Репост из: نشر افکار
منتشر می‌شود:

تفاوت
گفت‌وگوی مصطفی شریف با ژاک دریدا دربارۀ اسلام و غرب
به پیوست گفت‌وگوی صبا محمود با طلال اسد
ترجمۀ مریم وحدتی و امین بزرگیان
مجموعۀ گفت‌وگوی شرق و غرب - ۱
@NashrAfkar


~ امیر عبداللهیان گفته بود که «مهسا امینی به مرگ طبیعی مرده است». در وهله اول گفته او غلط بنظر می‌رسید اما با دقت در سخن او و با توجه به خصلت‌های دولت می‌توان گفت که حرف او چندان هم غلط نبود. دولت به سبب جایگاه نوینش که جایگزین «دستگاه ملکوت» شده، همان قدرت قاهری است که زندگی و مرگ را توزیع می‌کند: زیستن و نکبت را، سعادت و بدبختی را. بنابراین کشته شدن مهسا را می‌توان در این تفسیر «مرگ طبیعی» فهمید.

اما نکته جالب این است که آنچه برای خود وی رخ داد بیش از هرچیز یادآور نظم پیشین فکری است: تقدیر. در مرگ وی، جهان‌بینی الهیاتی و مفهوم سرنوشت دوباره زنده شد: اراده خداوند. بیراه نیست که در خلال این مرگ آنچه در گفتار عمومی برجسته شده مفاهیم الهیاتی‌ای چون تاوان عمل یا «کارما»بوده‌است؛ آن امر متافیزیکالی که ورای قدرت مادی سازنده‌ی سرنوشت است. در این چند ساعت مدام اعمال و گفتار کشته‌شدگان بالگرد یادآوری شده و این مرگ در نسبت با اعمال آنان صورت‌بندی می‌شود.

در این لحظات خاص است که نه تنها اهمیت جهان‌بینی الهیاتی در بافتار پنهان ذهن جمعی مدرن روشن می‌شود که جای دولت مذهبی با جامعه سکولار نیز به گونه‌ای آیرونیک جابجا می‌شود: مردم ایده الهیاتی را تبلیغ می‌کنند و دولت سعی می‌کند با آن مقابله کند.
@AminBozorgiyan


~ در نامه‌ی اخیراً عیان‌شده‌ی ابراهیم گلستان به صادق چوبک آنچه بیش از هر چیز طنین یافته نسبت نویسنده / سوگوار با اویی است که از دست رفته است. سوگوار، ابژه‌ی از دست‌داده را به گونه‌ای متفاوت از دیگران می‌فهمد، و این فهمِ متفاوت است که به او خصلت سوگوار می‌دهد. سوگوار زیر بار موقعیت تازه‌ی‌ فرد از دست‌رفته نمی‌رود؛ نمی‌پذیرد که او رفته یا مُرده است. در واقع، سوگواری موقعیتی است که فرد در برابر «واقعیت» با تمامی وجود و هستی‌اش قد علم می‌کند و «تحول» در وضعیت را نفی می‌کند. او شاید در ظاهر و به سبب زندگی اجتماعی، از دست‌دادن را پذیرفته باشد اما مسأله اینست که در عرصه‌هایی که دیگران بدان به سختی دسترسی دارند، واقعیت را نپذیرفته و در برابر آن مقاومت می‌کند.
سوگوار یک مبارز شکست خورده باقی می‌ماند که نمی‌تواند میدان جنگش را رها کند؛ زیرا او با (یا برای) کسی می‌جنگد که اساساً هر میدان جنگی را رها کرده و رفته است. سوگوار ابدی هیچگاه نمی‌تواند جنگ را پایان دهد به این دلیل که آنکه می‌تواند با قدرت اقناع‌گرش او را از جنگیدن با واقعیت منصرف کند، عمیقاً رفته است.
@AminBozorgiyan


~ در چند سال اخیر، گفتمان براندازی تقریباً گفتمان تمام نیروهای جایگزین داخلی از بروکرات و اصلاح‌طلب تا چپ را تضعیف کرده و تا حدی توانسته امیدواری به آنان را از بین ببرد، اما میدانیم که توان تحقق خواسته‌اش یعنی «براندازی» را ندارد. در این وضعیت بی‌جانشینی‌ست که سپاه مدام اهمیت یافته است. این آلترناتیو تازه، به دلیل وضعیت امنیتی منطقه‌ و ترس از عدم امنیت در وجدان طبقه متوسط، تا حدودی توانسته خود را میان بخش بزرگی از لایه‌های اجتماعی حتی مخالف حکومت و بدنه میانی مدیران ایران، به عنوان تنها امکان موجودی معرفی کند که هم امنیت را حفظ میکند و هم  قدرت مالی و واقعی دارد.

رسانه‌های داخلی و خارجی به دو گونه‌ی متفاوت، سپاه را قدرت اصلی و بعنوان «راه‌حل» تبلیغ کرده‌اند. سپاه به سعی رسانه‌ها، امروزه، در اذهان عمومی، نیرویی است قدرتمند با منابع مالی بسیار که زور هیچ‌کس و نهادی به آن نمی‌رسد، نیرویی که کارآمدتر از دولت است و بواقع اوست که کشور را اداره می‌کند. ایده مشترک این است که مملکت دست سپاه است. این تصویر، در زمانه‌ی فقدان جانشین سیاسی، به ساختن این میلِ بیان‌ناشدنی در افکار عمومی منجر می‌شود که فقدان حاکمیت در وضعیت حاضر را به نفع نیروی قدرتمند پایان داده تا بتوانیم زنده بمانیم و اوضاع بدتر نشود.

در هر جامعه‌ای که مسأله‌ی «خطر حیات» پیش‌آید و نیروی سیاسی قدرتمندی هم وجود نداشته باشد، نیروهای نظامی و مقتدر (رضاخان /قاسم سلیمانی) به عنوان آلترناتیو سیاسی سر برمی‌آورند. براندازی، گفتمان‌های سیاسی داخل ایران را تضعیف کرده و در فقدان جانشین، با تاکید بر مسأله‌ی امنیت و ناکارآمدی دولت موجود، سپاه به مثابه منجی برجسته شده است. در واقع، عملاً تمامی شرایط اکنونی یعنی بحران کارآمدی دولت، خطرهای امنیتی خاورمیانه، خاطره‌ی شکست و ضعف اصلاح‌طلبان، نزدیکی به زمان تعیین جانشین رهبر و ناتوانی براندازان از براندازی واقعی نظام، سپاه را بعنوان یک نیروی سیاسی جایگزین که بطور مقبول و قانونی قدرت اجرایی را در آینده‌ای نزدیک، بطور کامل در اختیار بگیرد، به واقعیت نزدیک کرده است.

تلاش نافرجام گروه‌های اپوزیسیون برای تروریستی اعلام کردن سپاه نیز عملاً بر قدرت آن در افکار عمومی به عنوان نیرویی که آمریکا را به مبارزه طلبیده، افزوده است. هر تصویری از قدرتمندی سپاه که مخالفان ارائه داده‌اند او را به مثابه آلترناتیو بر کشیده است. در ساحت جامعه‌شناختی این اعلان‌ها و این تصاویرند که «راه‌های نجات» را در ذهن مخاطبان (و طبقات میانی مخالف وضعیت) میسازند هرچند که برای هدفی دیگر سازماندهی شده بودند.
———————————————
- در اینباره نگاه کنید به:

https://t.me/AminBozorgiyan/1311

@AminBozorgiyan


~ نگریستن به ماه در شب -بیش از بی‌کرانگی هستی و راز آلودگی آسمان- برای من یادآور تاریخ، و رمز و راز تنیده شده با آن است. من چه تجربه مشترکی با همه انسان‌های پیش از خود دارم؟ چه چیز مشترکی همه ما دیده‌ایم؟ هر انسانی در هر زمان تاریخی و در هر جایی، ماه را در آسمان دیده است. تمامی تاریخ از دوران انسان غارنشین (و حتی پیش از آن) تا همین اکنون (همین امشب) در لحظه‌ی تماشای ماه است که برای من یادآوری می‌شود. هر آنکه در تاریخ می‌شناسیم (یا نمی‌شناسیم) با ما در این تجربه سهیم بوده‌ که به شی‌ای یکسان و مشترک نگریسته‌ایم - هرچند اندیشه‌ها یا احساس‌های متفاوتی را تجربه نموده‌ایم. رئالیسم ماه یادآور «تاریخ» است.

اما آنچه گفته شد بدین معنا نیز است که این قدر مشترک، و این تجربه اشتراکی (یعنی نگریستن به ماه) واجد یادآوری نوع انسان فارغ از تاریخ (زمان و مکان) است. ماه هرچند تاریخ را به یاد می‌آورد اما در واقع، یادآور انسان بماهو انسان است؛ انسان غیر تاریخی، ذات انسان. ایده‌آلیسم موجود در ماه به سبب ارتباط آن با امر «غیرتاریخی» است.

بنابراین نگریستن به ماه هم تاریخ در کلیّتش را به یاد می‌آورد و هم ارجاع به امر غیر تاریخی انسان دارد. شاید رمز و راز اساطیری نهفته در ماه به این خصلت تناقض‌نمای آن باز می‌گردد.

حال باید پرسید چرا ماه؟ با وجود شباهت‌ها اما به خورشید نمی‌توان نگریست. تجربه نگریستن به خورشید ناچیز و مشکل است. نمی‌توان به خورشید به اندازه دلخواه نگاه کرد. دیگر ستارگان نیز بر اساس آموزه‌های ستاره‌شناسی در تاریخ درازنای بشر ثابت نبوده‌اند؛ پنهان شده‌اند و گاهی حتی ناپدید شده‌اند. تجربه مشترک آدمیان از ستاره و ابر و درخت و دیگر پدیدارهای طبیعت تجربه‌‌ی «نوع» آنها بوده است و نه دقیقا ً یک شی واحد و مشخص. تنها همین ماه موجود را من و انسان‌های هزاران سال پیش و پس دیده‌ایم و می‌بینیم. به تعبیر مولانا: «قرن‌ها بگذشت و این قرن نوی است/
ماه آن ماه است و آب آن آب نیست».
بنابراین بیراه نیست که هر بار نگریستن به ماه من را با عدم خودم روبرو می‌کند؛ در واقع، از طریق چنین شی‌ای که در حضورش تام است غیابم را به خاطر می‌آورم و تحمل می‌کنم.
@AminBozorgiyan


~ وقایع مهم و بزرگ همچون جنبش زن، زندگی، آزادی و کشتار غزه و غیره باعث می‌شوند که آدم‌ها یکدیگر را بهتر بشناسند. وقایع بزرگ در واقع نه فقط می‌توانند همبستگی‌های بزرگ که نیز جدایی‌های بزرگ بسازند زیرا که اینگونه وقایع اجازه می‌دهند که آدمیان همه آنچیزهایی که پنهان کرده بودند را علنی کنند. به تعبیر محمد مختاری «انقلاب ذات ما را عریان کرد».
@AminBozorgiyan


Репост из: تجربه زیسته l امین بزرگیان
رستگاری در خیابان. امین بزرگیان.pdf
2.2Мб
نگارش کتاب رستگاری در خیابان از روزهای ابتدایی جنبش سبز تا سال ٩٨ ادامه یافت. در این متن تلاش داشتم با تکیه بر تجربه شخصی خود از جنبش، اثرات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آن واقعه عظیم را مکتوب کنم. برای خود من ثبت آن تجربه به خودی خود دارای اهمیت بود.
کتاب در سال ١٣٩٩ منتشر شد و آن را اکنون در سالگرد ٢۵ خرداد بصورت رایگان در اختیار همگان قرار می‌دهم.
@AminBozorgiyan

Показано 20 последних публикаций.