آقای دغدغه | علیرضا سیف


Гео и язык канала: Иран, Фарси
Категория: Блоги


دغدغه‌های علیرضا سیف { ادبیات، کتاب، سینما }
مذهب من، فرهنگ است | بهرام بیضایی

Связанные каналы  |  Похожие каналы

Гео и язык канала
Иран, Фарси
Категория
Блоги
Статистика
Фильтр публикаций


لطف سانسور

سانسور گاهی در حق مولفان و مصنفان لطف می‌کند و ابتذال و توزردی آن را می‌پوشاند. ولی در حق مخاطبان همیشه ظلم می‌کند، چون اثر را ناقص و گاهی دگرگون تحویل مخاطب می‌دهد و حقیقت را از او دریغ می‌‌کند. مثلا همین فیلم که ترجمه رایج نامش دفترچه امیدبخش است و یک زباله هالیوودی است! اما دوبله فارسی و نسخه پخش شده از تلویزیون آن را تزئین و منحرف می‌کند. در نسخه دوبله شما ممکن است با این فیلم همراه شوید ولی احتمالا نسخه اصلی آن را پس می‌زنید از بس چرت و چرک است!
فقط بخشی از فیلم را تغییر داده‌اند. اما گمراه‌کننده ترین دروغ، بیان بخشی از حقیقت است.¹ مخاطب وقتی نسخه دوبله و اصل را مقایسه می‌کند به حقیقتی هولناک پی می‌برد:

اینکه دروغ را به جای راست به او خورانده‌اند! از طرفی، سانسورچی‌ها گاهی از فرط زرنگی به حماقت می‌رسند. راستش گاهی نیاز نیست با شعار و بلندگو بگوییم فرهنگ آمریکا هم پلیدی‌هایی دارد. کافیست از کنترل و دست‌کاری دست برداریم و حقیقت را راست و عریان و بی‌‌کم و کاست جلوی مخاطب بگذاریم تا ببیند آمریکا هم آشغال تولید می‌کند و واقعا چرک و کثافت کم ندارد!

✍ آقای دغدغه

۱: رضا بابایی

#سینما


فشارهای روحی و جوانمرگی شاعران

این یادداشت زیبا و پرسوز از دکتر لیلا معصومی نایینی حقیقتِ زندگی بسیاری از جوانان شاعر است:

"بعد از  مرگ علی شوش و علی کریمی کلایه در  ماه‌های اخیر، مرگ ابراهیم روزبهانی شاعر جوان، موضوع مرگ شاعران جوان را در ذهنم پررنگ کرد. حقیقت آن است که آمار مرگ و خودکشی در جوانان آماری نگران‌کننده است.  در این میان مرگ شاعران، نویسندگان و  هنرمندان جوان موضوعی است که عموماً مغفول مانده است. شاعرانی جوان و مهجور، جوانانی با روحیاتی شکننده و حساس، روحیه‌ای که اگر نباشد شعری هم در کار نیست. حساسیتی بسیار فراتر از انسان‌های معمولی و البته سبک زندگی عموماً غیرنرمال و گاه ناسالم. از طرفی همین نوع روحیه و نوعی خروج از نُرم و تعادل، اسباب اصلی آفرینش است و از سوی دیگر همین اسباب، عامل مرگی زودهنگام برای این جوانان است. من از جزییات زندگی این سه شاعر جوان باخبر نیستم؛ اما آنچه از زندگی بسیاری از اهل قلم و اهل هنر می‌دانم گواه نوعی از زندگی نابسامان است. شب‌بیداری های مکرر، خوردن غذای ناسالم در ساعاتی نامنظم، مصرف دخانیات و گاه مخدرات و الکل، زندگی نابسامان عاطفی و تأثیرگیری عمیق این گروه از حوادث عاطفی و احساسی، وضعیت عموماً نابسامان در معیشت، بیماری، ناتوانی در مدیریت مالی، تنهایی عاطفی و فکری و فلسفی در میان عموم مردم و نیز خانواده و کوچکی حلقۀ دوستان، زندگی را بر جوان اهل فکر و اهل قلم دشوار می‌کند. جز این آنکه اهل فکر است و می‌نویسد دربارۀ آنچه در اطرافش می گذرد بیمناک‌تر و حساس‌تر از عامۀ مردم است. اساساً نوشتن یعنی حساسیت و خواه‌ناخواه آنکه او آگاه‌تر رخ زردتر. به‌علاوه انزوایی که نظام سیاسی بر اهل قلم و اندیشه تحمیل می‌کند نیز خود به تنهایی برای دق‌دادن اندیشمند و هنرمند کافی است. سویۀ دیگر این وضعیت، آبشخورهای فکری هنرمندان و شاعران و نویسندگان است. کافی است در این آشفته‌بازار غرق شده باشد در رمانتیسم سیاه یا ادبیاتی که یکسره از پوچی و بیهودگی حرف می‌زند. کسی که به هر دلیل نتوانسته به سمت روشن زندگی نیز توجه کند و از آبشخور ادبیات و اندیشه‌ای که می‌تواند زندگی‌ساز باشد دور افتاده است بیشتر در معرض آسیب خواهد بود. نمی‌دانم اصلاً در اوضاع آشفتۀ این روزهای این مملکت بلازده نوشتن از این چیزها چه دردی را دوا می‌کند؟ وضعیتی است که هرکس که وجدانی نیم‌بند داشته باشد بر هر درد روزی چند بار خواهد گریست، شاعر و نویسنده که جای خود دارد؛ اما حس می‌کنم این مردمان، بسیار تنهامانده و رنجور و مهجورند. نمی‌دانم چطور می‌شود بین شاعری، زیست شاعرانه و یک زندگی نسبتاً نرمال اتفاق و آشتی برقرار کرد؟ اساساً طریق نوشتن طریق مصلحت و عافیت نیست؛ به‌خصوص در این تاریخ و این جغرافیا. در مباحث روان‌شناسان و درمانگران حوزۀ روان، عموماً بحث سلامت روان هنرمندان مغفول مانده است. اتفاق مرگ جوانان همیشه غمگین و دل‌آزرده‌ام می‌کند. انگار که میوه‌ای یا به قول فردوسی نارسیده ترنجی پیش از رسیدن و پختگی، با طوفان مرگ، کال بر زمین می‌افتد. بودنی قبل از شدن و به کمال رسیدن از دست می‌رود. جوان صاحب استعداد و فکر و اندیشه و احساس که می‌تواند کلماتش نوری باشد در تاریکی، خود، کشتۀ تاریکی می‌شود. شاید این کلمات که در این نیمه‌شب دلگیر می‌نویسم تنها طلب استمدادی است که حواسمان به آدم‌های دوروبرمان باشد. ما نمی‌دانیم آدم‌ها هر کدام در چه عرصات دشواری روز را شب می‌کنند. اهل قلم و هنر به شیوه‌ای دیگر. شاید اگر چتر شفقت ما بر سر یکدیگر گسترده باشد، شاید اگر یاریگر هم باشیم، شاید پرهیز ما از بخل و حسادت و دشمنی و شاید یک کلام، یک جمله که به ما قدرت ببخشد برای بودن، چراغ زندگی این جوانان را در کنج زندگی محقر و کوچکشان روشن نگه دارد و جرأت ببخشد به این انسان‌های حساس و آسیب‌پذیر برای بودن و برای با اندیشه و واژه، چراغ افروختن. اینان که هر کدام دارند چنین جوان و زودهنگام در کنج تنهایی دق می‌کنند و چون گلی حساس به یک اشارۀ باد بر خاک می‌ریزند. آری، از یاد نبریم که غروب هر انسان، غروب خورشیدی است.

✍ لیلا معصومی نایینی "

#ادبیات


تصور نمی‌کنم هیچ سخنی درباره‌ی اینکه، شعر چگونه عمل می‌کند بتواند به پای سخنی برسد که کیتس در یکی از نامه‌هایش گفته است. او می‌پرسد چه می‌شد اگر هر کسی از تجربه‌ی تخیلی‌اش《دژی معلق》می‌ساخت مثل تاری که عنکبوت می‌تند و《هوا را با مداری زیبا می‌انباشت》زیرا به گفته‌ی او《آدمی نباید با همسایه‌اش درباره‌ی نتایج وارد بحث شود یا بر آن‌ها پای بفشارد، بلکه باید نتایج را برای همسایه‌اش نجوا کند و به این ترتیب، از این راه که هر نطفه‌ی روح، از خمیره‌ی اثیری قوت و قوّت می‌گیرد هر انسانی می‌تواند انسانی بزرگ شود و انسانیت به جای آن‌که خلنگزاری وسیع باشد پوشیده از رنگین‌زرد و خاربن‌ها با کاج یا بلوطی دور در این گوشه و آن گوشه، دموکراسی عظیمی از درختان جنگلی می‌شود!》

✍ جان دیویی
📚هنر به منزله تجربه

#کتاب #ادبیات

#پیشنهاد_مطالعه


یا رب! از ابر هدایت برسان بارانی

پیش‌تر زان که چو گردی ز میان برخیزم

✍ حافظ

#ادبیات


این روزها
اینگونه‌ام، ببین
دستم چه کند پیش می‌رود،‌
انگار هر شعرِ باکره‌ای را سروده‌ام
پایم چه خسته می‌کَشدم،‌
گویی کَت‌بسته از خَمِ هر راه رفته‌ام
تا زیرِ هرکجا
حتی شنوده‌ام، هربار،
شیونِ تیرِ خلاص را

ای دوست 
این روزها،
با هرکه دوست می‌شوم
احساس می‌کنم
آنقدر دوست بوده‌ایم
که دیگر وقتِ خیانت است

انبوهِ غم،
حریم و حرمت خود را
از دست داده‌ است
دیری‌ست هیچ کار ندارم
مانندِ یک وزیر

وقتی که هیچ‌کار نداری
تو هیچ‌کاره‌ای
من هیچ‌کاره‌ام؛ یعنی که شاعرم
گیرم از این کنایه هیچ نفهمی

این روزها
اینگونه‌ام:
فرهاد‌واره‌ای که تیشه‌ی خود را گم کرده است
آغازِ انهدام چنین است
این‌گونه بود آغازِ انقراضِ سلسله‌ی مردانِ یاران

وقتی صدای حادثه خوابید
برسنگِ گورِ من بنویسید:
یک جنگجو که نجنگید،
اما شکست خورد!

✍ نصرت رحمانی

#ادبیات


بوی فروپاشی!

عزیزترینم

چیزی روی وجدانم سنگینی می‌کند.
می‌خواهم بزرگترین دروغم را افشا کنم.
من همیشه از امید گفته‌ام و امید بخشیده‌ام
و پیش چشم دیگران امیدوارانه جنگیده‌ام
طوری که بر خلاف اسم شناسنامه‌ای‌ام که علیرضاست همه در قلب و ذهن‌شان مرا امید
ذخیره کرده‌اند!

ولی راستش همه‌چیز و همه جای این سرزمین بوی تند و تیز فروپاشی می‌دهد!
از امید گفتن من، عین اسپری کردن عطر توی دماغ دوستان و اطرافیان و مخاطبانم است
تا بینی آنان پُر شود و بوی گندِ فراگیر را استشمام نکنند اما شاید دیگر نشود چون هم عطر تمام شده، هم انگشتم دیگر خم نمی‌شود و هم پیس پیسِ اسپری به شکل دائمی خراب شده است!


حالا چه کنیم؟

گند را بو و نفس بکشیم و نم نم فرو بپاشیم

یا

دهان را ببندیم و بینی را بگیریم و جسم را مرخص کنیم و جان را آزادانه به در ببریم؟!

✍ آقای دغدغه

#فرهنگ


منیش ئەی بولبولی شەیدا وەکوو تۆم، لەیلم لەیل
وەها دورم لە هێلانه و گوڵی خۆم، لەیلم لەیل

منیش وەک تۆ لە کیسم چوو گوڵی سوور، لەیلم لەیل
منیش هێلانەکەم لێکراوە خاپوور، لەیلم لەیل

هەتا دوژمن نەگەوزێنم دەخوێنم، لەیلم لەیل
دەخوێنم بۆ گەلی خۆم هەر دەخوێنم، لەیلم لەیل

✨فارسی✨
ای بلبل شیدا در کوه و دشت منم همانند تو سرگردانم
منم همانندتوازخانه وکاشانەام متواری گشته‌ام(ای داد بر من)

همانند توکه گل سرخ را از دست دادی
منم عزیزانی را از دست دادم وزندگانی ام را باختم(ای داد بر من)

منم همانند تو مدام نوای صلح سر میدهم و تا دشمن را از پای درنیاورم آرام نمی نشینم و همیشە مردم وطنم را به سوی آشتی سوق میدهم(ای داد بر من)

با صدای ناصر رزازی

#موسیقی #ادبیات


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
غم نان اگر بگذارد

مردان عاشق زیادی این نجواها را در گوش محبوب خویش خوانده‌اند:

عزیزم

با تو همیشه بلند خواهم خندید
بعد در دل‌شان گفته‌اند: ...

با تو همیشه سرمست خواهم رقصید
بعد در دل‌شان گفته‌اند: ....

با تو سفرها خواهم رفت
بعد در دل‌شان گفته‌اند: ...

با تو راه‌ها خواهم پیمود
بعد در دل‌شان گفته‌اند:

با تو رویاها را زندگی و آرزوها را برآورده خواهم کرد
بعد در دل‌شان گفته‌اند: ...

در دل‌شان گفته‌اند: غم نان اگر بگذارد.

و غم نان نگذاشته است. غم نان عاشقان زیادی را زمین‌گیر کرده است و در پی خویش غم هجران آورده است.

✍ آقای دغدغه

پ.ن: ترانه ماندگار " از دست‌های گرم تو..." از اسطوره موسیقی کردستان استاد "ناصر رزازی" برگرفته از شعر "غزلی از نتوانستن" از احمد شاملو

#ادبیات


اسطوره ۶۹ ساله شد

بازنشر به مناسبت زادروز استاد رزازی(۳۰ خرداد ۱۳۳۴)

افسانه عصر ما

استاد ناصر رزازی نویسنده، شاعر، پژوهشگر و اسطوره موسیقی کردستان است؛ صدایش یکی از نمادهای فرهنگ کردستان و بخشی از زندگی کُردهاست به طوری که اگر مدتی صدای او را نشوند سر در گم خواهند شد و انگار گمشده یا کار بر زمین مانده‌ای دارند؛ کردها همیشه در آستانه عید، سال را با صدا یا مصاحبه یا خاطره‌ای از صدای استاد رزازی نو می‌کنند؛ برای هزاران کُردی که به خاطر تنگناها و نداری‌ها مجبور به جلای وطن ( کوچ به سایر نقاط ایران و جهان) شدند صدای ناصر رزازی عزیزترین و محکم‌ترین پیوند با کردستان است.

کردستان در موسیقی بزرگان زنده‌ و در قید حیات دیگری هم دارد اما هیچکدام محبوبیت مثال‌زدنی ناصر رزازی را ندارند؛ این شهرت و محبوبیت علاوه بر  موسیقی به گمانم سه دلیل دیگر هم دارد:

اول: آزادگی و مبارزات و مواضع سیاسی؛
او همیشه از دردها و رنج‌های کردستان گفت و در این راه هزینه‌ هم داد.

دوم: تسلطی کم‌نظیر بر تاریخ و فرهنگ و هنر کردستان؛ او پژوهشگری بزرگ است که تمام مناطق کردنشین را به چشم احترام نگریسته و در حفظ، شناسایی و معرفی تمام انشعابات زبان کردی تلاش کرده است و با بررسی زوایای مغفول تاریخ کردستان و تاکید برجذابیت‌های تمام شهرهای کردنشین عامل یکپارچگی و دلبستگی میان تمامی کردزبان‌های ایران است.

سوم: احترام به دیگر فرهنگ‌ها؛ او هیچگاه به دیگر اقوام و زبان‌ها و فرهنگ‌ها بی‌احترامی نکرد و همیشه با دیده تسامح و تساهل به آنان نگریست و این نگاه هم ناشی از بزرگ‌منشی اوست هم هوشمندی تاریخی‌اش.

عالیجناب ناصر رزازی نقطه عطف هنر کردستان و نمادی انکارناپذیر از فرهنگ کردستان است و سال‌هاست به چنین جایگاه رفیعی دست یافته است؛ نکته جالب ماجرا این‌جاست که این عظمت تاریخی و فرهنگی در حالیست که این جنتلمن موسیقی کردستان هنوز به هفتاد سالگی نرسیده است.

اگر از یک کُرد درباره ایشان بپرسید می‌گوید: ناصر رزازی از افسانه‌های عصر ماست...

زادروز او برای فرهنگ و هنر کردستان به مثابه "عید" است.


✍ آقای دغدغه


درست این نیست که ما بخواهیم که نویسنده آنچه را که ما می‌خوایم بگه، درست اونه که بگذاریم نویسنده آن طور که فکر می‌کنه بگه. و ما هم خودمون شخصاً فضایی به وجود میآریم که توش بتونیم آن چه رو که فکر می‌کنیم بگیم. احتمالاً فکرهایی که در زمینه با هم مساوی‌اند، یکی‌اند ولی طرز بیان، استقلال فکر یا احتمالاً جلوتر بودن یا بینش شخصی درش فرق کنه. شما نخواهید که یک هنرمند در پشت سر گروه و قافله بیاد. اون احتمالاً قراره که جلو بره. اون احتمالاً قراره نیازهایی رو بگه که جمع نمی‌دونه بهش احتیاج داره. احتمالاً این درست نیست که ما بخواهیم که یک نویسنده اون چیزی رو بگه که ما می‌خواستیم. اون کافی نیست. نویسنده باید یک چیزی بیشتر از اون رو بگه که ما می‌خواستیم.

سخنرانی بهرام بیضایی|شب‌های شعر گوته


#ادبیات


شاملوی روزنامه‌نگار

به قول شفیعی کدکنی شاملو مختلف‌الاضلاعی‌ست که چشمگیرترین ضلعش شاعری‌ست ولی او وجه و ضلع ستودنی دیگری هم دارد به نام روزنامه‌نگاری، که من فقط به دو تاثیر درخشان و انکارنشدنی‌اش اشاره می‌کنم و همین برای اثبات بزرگی شاملوی روزنامه‌نگار کافیست:

۱- هویت بخشیدن به نوشته‌های پرویز شاپور و خلق یا کشف قالبی به نام کاریکلماتور در دهه چهل شمسی از سوی شاملو که یک بنیان‌گذارِ تمام‌عیار است.

۲- انتشار شاهکار ادبیات نمایشی ایران، مرگ یزدگرد از بیضایی برای اولین بار در شماره ۱۵ مجله هفتگی کتاب جمعه به سردبیری شاملو.



پ.ن: از براهنی و شاملو دل خوشی ندارم.
ولی خشمم نه مرا جلو می‌برد نه آنان را که خوش‌ ندارم پایین می‌کشد. من تمرین می‌‌کنم که از کسانی که دوست ندارم و به شخصیت و آثارشان نقد دارم بیاموزم و به خوبی و تاثیرگذاری آنان اشاره کنم. مثل همین یادداشت یا ژست دراماتیک ایرانی که از براهنی وام گرفتم.

صدای آموزگارم زنده‌یاد رضا بابایی(اندیشمند و نویسنده) مستمر در گوشم می‌پیچد: که بالاترین مذهب انصاف است و اصلا چرا درونم مدام این ندا و صدا را تحویلم می‌دهد؟ میان این همه آموزه‌های ناب رضا بابایی.

کاش این ندا مستمر در درون و اندیشه‌ورزی براهنی حضور داشت و زودتر به سراغ شاملو می‌رفت!

✍ آقای دغدغه


#ادبیات


یاد آر

که گفتمت:

میان پیامرسان‌ها تلگرام خداست!

هر کدام به نوعی و نحوی به سوی او
بازمی‌گردیم!

فیلتر واتساپ و محدویت زمانی ویس اینستاگرام و همستربازی وسیله‌اند
در اصل:

بازگشت همه به سوی تلگرام است!

چه خوب خدایی‌ست که بی‌پرسش و بی‌منت و با آغوش باز می‌پذیرد:

بازگشت‌گان از واتساپ را

توبه‌کنندگان از روبیکا و ایتا و بله را

حتی آن چشم نا پاکانی که او را چون پستان گاو می‌بینند برای دوشیدن!

چون ایستگاهی برای یک مقصد!

ما با هر قصد و مقصدی باز به سویش برمی‌گردیم!

✍ آقای دغدغه

پ.ن: برای تلگرام جنتلمن!


تو را

به تمام نام‌های زیبای جهان خواندم

و در قلبم

با آرزو‌های کودکی

پدیده‌‌های روز

و

پیشگویی‌های مشهور

تطبیق دادم

من از تو یک جهان بکاپ گرفته‌ام

و در تمام پوشه‌ها و پوزیشن‌ها سِیو کرده‌ام

هیچکس نمی‌تواند تو را از زندگی من فرمت کند حتی خودت!


✍ آقای دغدغه

#ادبیات


اگر فریادی شنیدید
شاید روزگاری ندایی بوده که ناشنیده مانده!


اگر آتشی زبانه می‌کشید
شاید شعله‌ای بوده که روشنایی‌اش قدر ندیده!


اگر تفنگ دیدید
شاید واژه‌ای بوده که نخوانده شده!

شاید ما رویین‌تن بوده‌ایم در برابر
ندا و شعله و واژه که برای اصابتش
چاره‌ای نگذاشته‌ایم

جز تبدیل به فریاد و آتش و گلوله!


✍ آقای دغدغه

#ادبیات


اوتس با نقل قولی که از سباستین دو گراتسیای مورخ می‌کند بر《اهمیت تنبلی》در مقام خیر شخصی و اجتماعی تأکید می‌گذارد:

شاید بتوانیم سلامت درونیِ یک سرزمین را با تواناییِ مردمش در بیکار گشتن تشخیص دهیم _ اینکه می‌توانند در بستر بیارامند، علاف بگردند، بنشینند و قهوه‌ای بخورند _ چون هر کس که بتواند کاری نکند و اجازه دهد افکارش هر جا میلش است پرواز کند، خودش به صلح و آرامش رسیده است.

✍ ال جینی
📚اندر مزایای تنبلی

#کتاب


مقاله تحلیل انتقادی گفتمان چپ نو در برخورد با مسئله هویت ایرانی

چپ نو ایرانی از دهه ۷۰ شمسی به این‌سو، با ترجمه آثاری از اندیشمندان مکتب فرانکفورت و دیگر نحله‌های نئومارکسیستی غربی،‌ جایگاه خود را در فضای روشنفکری ایران، به‌ویژه در حوزه مطالعات فرهنگی کشور تثبیت کرد.
از آن پس، یکی از مهم‌ترین چالش‌های چپ نو در بررسی تاریخ و فرهنگ ایران، مسئله هویت ایرانی بوده است. مقاله حاضر سعی دارد به‌صورت کیفی و با استفاده از روش تحلیل گفتمان انتقادی فرکلاف، سویه‌های ایدئولوژیک و کارکردهای اجتماعی گفتمان چپ نو در برخورد با مسئله هویت ایرانی را واکاوی نماید.
به پیروی از روش پژوهش، نقد گفتمان چپ نو در سه سطح متن، تفسیر و زمینه ارائه می‌شود. پرسش اصلی تحقیق آن است که هویت ایرانی در گفتمان چپ نو چگونه بازنمایی شده است؟ فرضیه مطرح‌شده در پاسخ به این سؤال این است که علی‌رغم تکاپوی شبه‌علمی چپ نو در تحلیل نظری هویت ایرانی، این تحلیل برآمده از یک ایدئولوژی سیاسی غیرمنسجم با ماهیتی وارداتی و غیربومی است.
یافته‌های پژوهش حاکی از آن است که چپ نو، عناصر هویت ایرانی را نه در بستر تاریخ و فرهنگ ایران، بلکه در پیروی ترجمه‌ای و تقلیدی از اجداد فکری خود، با برچسب‌هایی مانند فاشیسم، شووینیسم و نژادپرستی بازنمایی می‌کند تا برای پیشبرد ایدئولوژی خود در سطح جهانی، از چپ نو غربی و در سطح ملی، از نیروهای متخاصم با هویت ایرانی یارگیری کند.
بااین‌حال، مجموعه نامتناهی از تضادها و تعارض‌های تئوریک، کلیت گفتمان را با بحران درون‌گفتمانی مواجه و در زمینه اجتماعی بی‌اثر ساخته است...

✍ محمد افقری
📚فصلنامه مطالعات ملی

#پیشنهاد_مطالعه #فرهنگ


ژست دراماتیک ایرانی

وقتی نمایش آریوبرزن حامد مکملی را می‌دیدم؛ سه نفر دیگر در وجودم حاضر و ناظر شدند و من یک تن بودم حامل چهار اندیشه و چهار وجود: امیرمهدی بدیع، رضا براهنی و بهرام بیضایی.

امیرمهدی بدیع نویسنده کتاب معظمِ "شوش در برابر آتن" است‌. کتابی‌ست در دفاع از ایران  کهن و در پاسخ به دروغ‌های بیگانگان و مزدورانی که ایران را مظهر تباهی‌ها و دشمنان ایران را مظهر تعالی‌ها نشان داده بودند؛ نمایش آریوبرزن برای من از جنس شوش در برابر آتن است و دغدغه خالق آریوبرزن، برای من از جنس دغدغه‌های امیرمهدی بدیع است که دوستدار حقیقی ایران بود. هزار حیف که هم ایران هم بدیع  و هم بدیع‌ها، مظلوم و قدر نادیده‌اند.

براهنی: سال ۱۳۴۹ جشن هنر شیراز است و نشستی به نام تئاتر امروز ایران در حال برگزاری‌ست. براهنی منتقد سرشناس در مقابل آربی آوانسیان، داوود رشیدی و بیضایی  ایستاده و مباحثه می‌کند و یکی از حرف‌هایش این است: "ما تاریخی داریم که همیشه بر سر شخصیت‌هایی زده که خواسته‌اند ژستی کوچک بگیرند. ما ژست دراماتیک نداریم و باید آن را ایجاد کنیم."

آریوبرزن اثر حامد مکملی ایجاد یک ژست دراماتیک ایرانی‌ست. ما چقدر به این ژست‌ها و درام‌ها نیاز داریم. آن هم در جهانی که از لحاظ تاریخی ستایشگر و مبهوت ژست‌های دراماتیک رقیبان ماست. همان‌هایی که دشمنان و قاتلان آریوبرزن و ایران هستند.


بیضایی به براهنی می‌گوید باید بررسی کنیم که چرا ژست دراماتیک نداریم و آوردن کارگردان خارجی برای ما تئاتر و ژست دراماتیک ایرانی نمی‌سازد.

گفته‌ها و کارهای استاد بهرام بیضایی اثبات می‌کند که ژست دراماتیک ایرانی مسئله اوست. بیضایی صدای کسانی می‌شود که در تاریخ ما صدایشان، ناشنیده باقی مانده بود. او درام نویس شخصیت‌هایی بود که در طول اعصار، هیچ انگاشته شدند ولی نقش خود را بازی کرده بودند و دارای نگرش بودند. حامد مکملی هم با این نگرش، قهرمانی را زنده می‌کند که نام و مرام و صدایش مغفول مانده بود یعنی آریوبرزن.

مدت‌ها پیش حامد مکملی دلنوشته‌ای خطاب به زنده‌یاد اکبر رادی و استاد بیضایی می‌نویسد و پرسوز می‌گوید: ما در بن‌بست به دنیا آمده‌ایم و آونگی زنگ‌زده‌ایم البته نه زنگ‌های صدادار.

البته کار آریوبرزن نشان می‌دهد حامد نخواست در بن‌بست بماند. او آریوبرزن را ساخت که زنگ صدایش مخاطب ایرانی را هشیار و بیدار می‌کند. آریوبرزنی که در بن‌بست، راه جاودانگی را می‌سازد.

حرف درباره آریوبرزن بسیار است که باید آن را بارها دید و نمایشنامه‌‌اش را که توسط نشر عنوان به طبع رسیده را بارها خواند.

✍ آقای دغدغه | علیرضا سیف

بامداد ۲۳ خرداد ۱۴۰۳ پس از دیدن نمایش آریوبرزن.

پ.ن: ممنون از دوستان عزیزم سعید عاشقی
و ندا خویینی‌ که بانیانِ کشاندن من به تماشای این نمایش بودند.

و این یادداشت را تقدیم می‌کنم به روحِ امیرمهدی بدیع و رضا براهنی که عنوان و نگاه جاری در این نوشته را از ایشان وام گرفتم.

#ادبیات #کتاب #فرهنگ

پ.ن: ژست دراماتیک


سگ و جانِ بی‌ارزش کودکان ایران!

تلخ و جانکاه است و با اشک و افسوس می‌نویسم؛ در هفته‌های اخیر دستِ کم سه کودکِ ایرانی جان باخته‌اند! در مشهد، نکا و دزفول و دلیلش سگ گزیدگی‌ست. همه کسانی که بدون آگاهی و دوراندیشی و صرفا از سرِ محبت، خلأهای روحی و فقدان‌های عاطفی به سگ‌ها غذا می‌دهند و آنانی که در برابر این بی‌مسئولیتی سکوت می‌کنند در مرگ و پرپر شدن این کودکان شریک‌اند!


من یک نفرم با عمر و توان بسیار محدود
و دغدغه‌های فراوان و دلباخته هنر!
ولی چاره‌ای نیست جز ارتباط گرفتن و پل زدن؛ اگر عمری باشد از این پس با تمام همدردان ایران‌دوست متحد می‌شوم با هر کسی که قدمی در راه دغدغه‌های جمعی‌ام بردارد و یکی از مهم‌ترین آن‌ها دفع خطرات مختلف سگ‌های ولگرد است و در این راه مرعوبِ روانشناسی زرد و احساسات‌گرایی احمقانه و اینستاگرامی نمی‌شوم.
از طرفی ساده‌ترین و البته کثیف‌ترین کار گرفتن ژست معترض است. در حالی که از زیر بار مسئولیت‌های اجتماعی و مدنی شانه خالی می‌کنیم. بسیار کثیف است که عالم و آدم را محکوم می‌کنیم ولی در قبال رفتار روزمره و محیط زیست‌مان سبک‌سر باشیم و جامعه ما در چنین کثافتی غوطه‌ور است.

✍ آقای دغدغه

پ.ن: این متن را از بیخ و بن تغییر دادم چون پر از خشم و غم بود. هر خشمی در جامعه ما به چندین نفر اجازه فرار و شانه خالی کردن و مظلوم‌نمایی می‌دهد. که ما خداوندگاران چنین خصایلی هستیم.

#فرهنگ


Видео недоступно для предпросмотра
Смотреть в Telegram
مصلحت و حقیقت

به هر سو می‌روی و هر گامی که برمی‌داری
از دور و نزدیک، با فریاد و ندا می‌گویند: مصلحت نیست...

مصلحت پدر ما را درآورد؛ ره‌آورد و دستاورد مصلحت چیست؟ چیز جز دروغ و دورویی و فریب و ایستایی؟! من همه مصلحت‌ها را پیش پای حقیقت ذبح می‌‌کنم اینجا "کسی دوستدار حقیقت نیست همه دوستدار مصلحت‌اند"¹ ولی من دوستدار حقیقتم و راه خودم را می‌روم که اکنون بالاترین مصلحت، حقیقت است.

✍ آقای دغدغه

۱- بهرام بیضایی_طومار شیخ شرزین

پ.ن: سخنان بیضایی درباره شاهنامه، ایرانیان و عیب‌هایی که هنوز داریم

#ادبیات #کتاب


جمهوری هم بشود همین‌ها خواهند بود، اداره هم بشود همین‌ها رئیس و دبیرند، ملت تا جاهل است از آنها خلاصی نیست!

✍ بهرام بیضایی
📚ندبه

#ادبیات #کتاب

Показано 20 последних публикаций.