هامون
Forward from: اردشیر پشنگ
خاطرهای پردرس و ناگفته از جهان پهلوان تختی
ناصر محمدی کشتیگیری هموزن تختی و بچه شاهعبدالعظیم ری بود میگفت اوضاع مالیم خوب نبود و یک مسابقات کشتی به اسم "برگ زیتون کانادا" که جایزهاش میتوانست تکانی به زندگیام بدهد در پیش بود اما یک سد جدی در پیش داشتم و آن هم هموزن بودن با غلامرضا تختی بود که بردنش خیلی سخت بود.
رفتم پیش تختی و گفتم من به پول این جام نیاز دارم تو که نیاز نداری مردانگی کن و شرکت نکن!
تختی نگاه جدی بهم انداخت و گفت "قطعا میام بهتره حسابی تمرین کنی و آماده باشی!"
حالم گرفته شد اما چاره نبود تنها روزنهم بود چند هفته سخت تمرین کردم، روز مسابقه رفتم روی تشک اما هرچی اسم تختی را صدا کردند بالا نیامد و من شدم منتخب ایران!
پایین که رفتم گفتم مرد حسابی تو که نمیخواستی بیای روی تشک چرا گفتی باید خیلی سخت تمرین کنم؟
لبخندی زد و گفت آن سخت تمرین کردن برای بردن جام لازم بود... همینطورم شد.
خاطره را تلفنی مهندس مرتضی زرینگل از مدیران کردستانی حوزه صنعت نفت کشور که چند سال نایب رئیس فدراسیون کشتی بود برایم تعریف کرد و گفت حیف است از تختی و بزرگیهایش در این روزهای سخت یاد نکنیم!
اردشیر پشنگ