#پارت974
داریوش نیم نگاهی به من انداخت.
با صدای آروم جوری که بچه ها نشنون، گفت:
_ اینم از مامانش یاد میگیره دیگه.
عین تو فضول هستن خداروشکر.
ابرویی به نشونه پیروزی واسش بالا انداختم.
_ بچه هام به خودمم رفتن.
شما حرف حسابت چیه؟
دو تا دستاش رو به نشونه تسلیم بالا برد.
_ هیچی والا.
من گردنم پیش شما سه تا از مو نازک تره.
مگه کسی حریفتون هم میشه؟!
سمت بچه ها برگشتم.
_ میدونستین باباتون چقدر خوب میتونه صدای....
قبل اینکه حرفم کامل بشه دستی جلو دهنم رو گرفت.
نگاهم سمت داریوش برگشت.
با چشماش واسم خط و نشون کشید که هیچی نگم.
صدرا و سارا نگاهشون رو بین ما دوتا چرخوندن.
صدرا_ صدای چی؟
بابا چی شده؟؟
دست داریوش رو از جلوی دهنم آروم پایین آوردم.
_ بریم شهربازی؟
داریوش متعجب از این تغییر بحث یهویی نگاهم کرد.
مگه نمیگفت نگو.
تنها راهش پرت کردن حواسشون بود دیگه...
داریوش نیم نگاهی به من انداخت.
با صدای آروم جوری که بچه ها نشنون، گفت:
_ اینم از مامانش یاد میگیره دیگه.
عین تو فضول هستن خداروشکر.
ابرویی به نشونه پیروزی واسش بالا انداختم.
_ بچه هام به خودمم رفتن.
شما حرف حسابت چیه؟
دو تا دستاش رو به نشونه تسلیم بالا برد.
_ هیچی والا.
من گردنم پیش شما سه تا از مو نازک تره.
مگه کسی حریفتون هم میشه؟!
سمت بچه ها برگشتم.
_ میدونستین باباتون چقدر خوب میتونه صدای....
قبل اینکه حرفم کامل بشه دستی جلو دهنم رو گرفت.
نگاهم سمت داریوش برگشت.
با چشماش واسم خط و نشون کشید که هیچی نگم.
صدرا و سارا نگاهشون رو بین ما دوتا چرخوندن.
صدرا_ صدای چی؟
بابا چی شده؟؟
دست داریوش رو از جلوی دهنم آروم پایین آوردم.
_ بریم شهربازی؟
داریوش متعجب از این تغییر بحث یهویی نگاهم کرد.
مگه نمیگفت نگو.
تنها راهش پرت کردن حواسشون بود دیگه...