#پارت961
خواستم حرفی بزنم که مدیر قدم دیگهای سمتم برداشت.
نگاه موشکافانه از سر تا پام انداخت و پرسید:
_ ولی قیافه شما به نظرم آشناست.
قبلا توی مدرسه ندیدمتون!
لبخندی زدم.
همین که من رو یادش میومد جای شکرش باقی بود.
اینطوری زحمت کمتری برای اثبات خودم میکشیدم.
_ راستش من یک بار برای دعوایی که سارا جان کرده بود توی مدرسه اومده بودم....
قبل اینکه جملهام رو کامل کنم، مدیر بشکنی زد و آهانی گفت.
سکوت کردم مشخص بود که یادش اومده.
_ بله بله...
خاطرم هست.
این بار با اعتماد بیشتری گفت:
_ اما تا جایی که من خاطرمه شما پرستار بچه ها بودین نه مادرشون.
فکر میکردم اگر یادش بیاد برای چی اینجا هستم کارم سادهتره.
نگو حالا تهمت چیز دیگهای هم بهم زده شده بود.
لحنش در عرض ثانیهای تغییر کرده بود.
همین که متوجه شده بود من پرستار بچههام و خودم رو در دیدگاه اون جای مادرشون جا زدم، انگار براش سندی بود که به خودش اجازه میداد باهام اینطور صحبت کنه.
نفس عمیقی کشیدم.
سعی کردم به اعصاب خودم مسلط باشم.
من چیزی نداشتم که بخوام از کسی پنهان کنم.
بنابراین با اعتماد به نفس گفتم:
_ بله بودم.
منتها الان مادرشون هستم.
میشه لطفا سارا رو صدا کنین بیاد.
خواستم حرفی بزنم که مدیر قدم دیگهای سمتم برداشت.
نگاه موشکافانه از سر تا پام انداخت و پرسید:
_ ولی قیافه شما به نظرم آشناست.
قبلا توی مدرسه ندیدمتون!
لبخندی زدم.
همین که من رو یادش میومد جای شکرش باقی بود.
اینطوری زحمت کمتری برای اثبات خودم میکشیدم.
_ راستش من یک بار برای دعوایی که سارا جان کرده بود توی مدرسه اومده بودم....
قبل اینکه جملهام رو کامل کنم، مدیر بشکنی زد و آهانی گفت.
سکوت کردم مشخص بود که یادش اومده.
_ بله بله...
خاطرم هست.
این بار با اعتماد بیشتری گفت:
_ اما تا جایی که من خاطرمه شما پرستار بچه ها بودین نه مادرشون.
فکر میکردم اگر یادش بیاد برای چی اینجا هستم کارم سادهتره.
نگو حالا تهمت چیز دیگهای هم بهم زده شده بود.
لحنش در عرض ثانیهای تغییر کرده بود.
همین که متوجه شده بود من پرستار بچههام و خودم رو در دیدگاه اون جای مادرشون جا زدم، انگار براش سندی بود که به خودش اجازه میداد باهام اینطور صحبت کنه.
نفس عمیقی کشیدم.
سعی کردم به اعصاب خودم مسلط باشم.
من چیزی نداشتم که بخوام از کسی پنهان کنم.
بنابراین با اعتماد به نفس گفتم:
_ بله بودم.
منتها الان مادرشون هستم.
میشه لطفا سارا رو صدا کنین بیاد.