#پست1093
به مدل نشستنش درحالیکه کتف و بالهای طعمدار شده در موادی که خودش درست کرده، سیخ میزند، نگاه میکنم.
با یک رکابی مشکی و یک شلوارک گشادِ بلندِ راحت، با یک زانوی جمع شده نشسته و با دقتِ تمام درحال سیخ زده کتف و بالهاست.
-آبتین بپر گوجهها رو بیار...
خندهام میگیرد که اینطور بیرودربایستی دستور میدهد! آبتین سیخی که در دستش است، روی زمین میگذارد تا بلند شود. اما قبل از او بلند میشوم و میگویم:
-بشین من میارم...
نگاهی به من میکند و دوباره روبهروی بهادر چهارزانو میشنید.
-دستت درد نکنه... زحمتت نشه!
خواهش میکنمی با لبخند میگویم و آبتین برعکسِ بهادر، کاملا ظاهر مرتبی دارد. تیشرت آستین کوتاه اسپرتش، با شلوار اسلشِ خط دارش، ست است و همان متشخص معروفِ خودمان است دیگر!
ظرف گوجهها و فلفلها را برمیدارم و بیرون میآیم.
درحال دادن ظرفها به بهادر و آبتین هستم که متین از سرویس بیرون میآید. درحال خشک کردن دستهایش با دستمال است و میگويد:
-یه کاری هم بگید من انجام بدم...
از بودنش توی خانهام حس متفاوتی میگیرم. به جورابهای کالجِ رنگیکمانی اش نگاه میکنم و لبخند روی لبم میآید. پیرهن آستین بلند و شلوار جینش را عوص نکرد و گفت اینطوری راحتتر است.
من هم که چیزی جز راحتی مهمانم نمیخواهم!
بهادر بازهم بی هیچ رودربایستیای میگويد...
به مدل نشستنش درحالیکه کتف و بالهای طعمدار شده در موادی که خودش درست کرده، سیخ میزند، نگاه میکنم.
با یک رکابی مشکی و یک شلوارک گشادِ بلندِ راحت، با یک زانوی جمع شده نشسته و با دقتِ تمام درحال سیخ زده کتف و بالهاست.
-آبتین بپر گوجهها رو بیار...
خندهام میگیرد که اینطور بیرودربایستی دستور میدهد! آبتین سیخی که در دستش است، روی زمین میگذارد تا بلند شود. اما قبل از او بلند میشوم و میگویم:
-بشین من میارم...
نگاهی به من میکند و دوباره روبهروی بهادر چهارزانو میشنید.
-دستت درد نکنه... زحمتت نشه!
خواهش میکنمی با لبخند میگویم و آبتین برعکسِ بهادر، کاملا ظاهر مرتبی دارد. تیشرت آستین کوتاه اسپرتش، با شلوار اسلشِ خط دارش، ست است و همان متشخص معروفِ خودمان است دیگر!
ظرف گوجهها و فلفلها را برمیدارم و بیرون میآیم.
درحال دادن ظرفها به بهادر و آبتین هستم که متین از سرویس بیرون میآید. درحال خشک کردن دستهایش با دستمال است و میگويد:
-یه کاری هم بگید من انجام بدم...
از بودنش توی خانهام حس متفاوتی میگیرم. به جورابهای کالجِ رنگیکمانی اش نگاه میکنم و لبخند روی لبم میآید. پیرهن آستین بلند و شلوار جینش را عوص نکرد و گفت اینطوری راحتتر است.
من هم که چیزی جز راحتی مهمانم نمیخواهم!
بهادر بازهم بی هیچ رودربایستیای میگويد...