#خاکستری_645
آبان اروم سمتش قدم برداشت سرفه کرد.
- درنا کوچولو منو ندیدی؟
درنا که به وضوح زیر پتو از خنده می لرزيد و باباش داشت وانمود میکرد پیداش نمیکنه که یهویی پتو رو از روش کشید.
- فسقل، از کی تاحالا قایم شدن یاد گرفتی؟
در حالی که قلقلکش میداد و صدای قهقه بچه توی اتاق پیچیده بود، سمتشون قدم برداشتم.
- به من میگی بچه، خودت درنارو میبینی یه جوری باهاش بازی میکنی انگار همسن و سالشی!
جفتشون توبیخگرانه سر جاشون صاف نشستن که درنا دست به سینه شد و آبان جدی شد.
- تکذیب میکنم.
به جدیت و مسخره بازیشون خندیدم و گوشه تخت نشستم که درنا دوباره وسط تخت لم داد.
- من اینجا میخوابم.
سر تکون دادم که آبان جسم کوچولوش رو بغل گرفت و اون سمت تخت برد.
- تو بد خوابی جوجه، پات میخوره به نی نی خاله!
لب هاش رو جمع کرد و زود خودشو توی بغل آبان جا داد که کنارشون دراز کشیدم.
یعنی حضور بچهمون قرار بود همچین حال و هوایی توی خونمون جاری کنه؟
دست روی شکمم گذاشتم که ابان سرشو نزدیکم اورد.
- دوست داری بمونه؟
کدوم مادری دوست داشت بچهش بمیره؟ قطعا که بودن ...قطعا که من قبلا هم توی چنین دسته ای قرار گرفته بودم اما حالا نه ...میخواستم بمونه ...میخواستم بغلش بگیرم ...بزرگ شدنش رو ببینم و ...
آبان اروم سمتش قدم برداشت سرفه کرد.
- درنا کوچولو منو ندیدی؟
درنا که به وضوح زیر پتو از خنده می لرزيد و باباش داشت وانمود میکرد پیداش نمیکنه که یهویی پتو رو از روش کشید.
- فسقل، از کی تاحالا قایم شدن یاد گرفتی؟
در حالی که قلقلکش میداد و صدای قهقه بچه توی اتاق پیچیده بود، سمتشون قدم برداشتم.
- به من میگی بچه، خودت درنارو میبینی یه جوری باهاش بازی میکنی انگار همسن و سالشی!
جفتشون توبیخگرانه سر جاشون صاف نشستن که درنا دست به سینه شد و آبان جدی شد.
- تکذیب میکنم.
به جدیت و مسخره بازیشون خندیدم و گوشه تخت نشستم که درنا دوباره وسط تخت لم داد.
- من اینجا میخوابم.
سر تکون دادم که آبان جسم کوچولوش رو بغل گرفت و اون سمت تخت برد.
- تو بد خوابی جوجه، پات میخوره به نی نی خاله!
لب هاش رو جمع کرد و زود خودشو توی بغل آبان جا داد که کنارشون دراز کشیدم.
یعنی حضور بچهمون قرار بود همچین حال و هوایی توی خونمون جاری کنه؟
دست روی شکمم گذاشتم که ابان سرشو نزدیکم اورد.
- دوست داری بمونه؟
کدوم مادری دوست داشت بچهش بمیره؟ قطعا که بودن ...قطعا که من قبلا هم توی چنین دسته ای قرار گرفته بودم اما حالا نه ...میخواستم بمونه ...میخواستم بغلش بگیرم ...بزرگ شدنش رو ببینم و ...