𝖸𝗎𝗀𝖾𝗇 𝖥𝗂𝖼𝗍𝗂𝗈𝗇


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Telegram


ᰍ 𝖶𝖾 𝖼𝗋𝖾𝖺𝗍𝖾 𝗌𝗍𝗈𝗋𝗂𝖾𝗌 𝗍𝗁𝖺𝗍 𝗆𝖺𝗄𝖾 𝗒𝗈𝗎 𝖲𝖳𝖠𝖸!
៹ 𝖸𝗎𝗀𝖾𝗇 𝖢𝖺𝖿𝖾 ⇾ T.me/YugenCafe
៹ 𝖸𝗎𝗀𝖾𝗇 𝖢𝗈𝗆𝗆𝖾𝗇𝗍𝗌 ⇾ https://t.me/+38CrqlIlMsU3ZDk0

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Telegram
Statistics
Posts filter


The Well.pdf
1.5Mb
#Fiction | #Thewell

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Minbin, #Chansung
៹ 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: Smut, Historical, Fantasy, Angst, Romance
៹ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋: 1

𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Eve
@YugenFiction

399 0 17 40 51

ᰍ 𝖳𝗁𝖾 𝗐𝖾𝗅𝗅

- تو بردی بچه جون. مثل این که پدرم بی‌راه نمی‌گفت.

𝖴𝗉𝗅𝗈𝖺𝖽 𝖣𝖺𝗒: 𝖶𝖾𝖽
@YugenFiction

429 0 6 20 32



𝖱𝗈𝗈𝗆 𝟣𝟥𝟩

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Chanlix
៹ 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: #Neon
៹ 𝖲𝗍𝗒𝗅𝖾: #Memoir

@YugenFiction

485 0 13 61 54



𝖢𝖺𝗅𝗅𝗂𝗇𝗀 𝗒𝗈𝗎

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Hyunsung
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: #Hanji
៹ 𝖲𝗍𝗒𝗅𝖾: #Novelette

YugenFiction

656 0 28 34 65

#Vertu | #Chanho

- کریستوفر؟
مینهو در حالی که دست‌هاش توی جیب‌ شلوار جینش بودن، در ورودی رو با پا باز کرد و نگاهش رو توی محیط چرخوند. شدت ضربه‌اش به قدری بود که باعث شد در محکم به دیوار برخورد کنه و صدای بلندش توی فضای خالی سالن بپیچه اما اهمیتی به این‌ کارش نداد. مرد بزرگ‌تر که به این سروصداهای دوست‌ پسرش عادت کرده بود، چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند و برعکس اون، با صدای آرومی جوابش رو داد.
- این‌جام مین!
مینهو با شنیدن صداش، به سمت اتاق قدم برداشت و مرد رو در حالی پیدا کرد که روی صندلی نشسته بود و وسایلش رو می‌چید. با قدم‌های بلندی خودش رو بهش رسوند، دست‌هاش رو از پشت دور گردنش حلقه کرد و بعد از بالا آوردن سرش، لب‌هاش رو محکم و باصدا بوسید. بعد از دوبار بوسیدنش، مردِ مبهوت رو رها کرد و به سمت صندلی مخصوص رفت.
- زود باش بیا. آماده‌ام که انجامش بدیم.
مینهو روی صندلی نشست و منتظر شد تا بعد از انتخاب طرح‌ و فونت‌ها، دوست‌ پسر تتو آرتیستش چندمین تتوش رو انجام بده.
- چی می‌خوای بزنی سوییتی؟
- همم Slow but steady.
با شنیدن پاسخش، سر مرد به سرعت به طرفش چرخید و مینهو همون‌طور که بهش خیره بود، با لحن شیطنت‌آمیزش ادامه داد:
- می‌دونی که منظورم چیه؟ برای تو انجامش می‌دم. خوشت میاد؟ هوم؟
کریستوفر با شنیدن این حرف، دستگاه رو خاموش کرد و با قراردادن زانوهاش دو طرف صندلی و کنار پهلوهای پسر، روی بدنش خیمه زد و لب‌هایی که به‌خاطر برق لب آلبالوییش بهش چشمک می‌زدن رو بوسید. به‌نظر می‌اومد که فرآیند تتو زدن مینهو قرار بود کمی عقب بیفته.

𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Christelle
@YugenFiction

675 0 30 16 71

Esspreso Marmalade S2 pt.25.pdf
1002.3Kb
#Fiction | #ESPMM

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Minsung, #Chanmin, #Changjinlix
៹ 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: BDSM, Smut
៹ 𝖲𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇: 𝟢𝟤
៹ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋: 𝟤𝟧

𝖳𝗋𝖺𝗇𝗌𝗅𝖺𝗍𝗈𝗋 | #Naji
@YugenFiction

836 0 70 65 121

ᰍ 𝖤𝗌𝗉𝗋𝖾𝗌𝗌𝗈 𝖬𝖺𝗋𝗆𝖺𝗅𝖺𝖽𝖾

- صبر کن، صبر کن! چی می‌شه اگه بسته شده باشه و به عنوان تنبیهش چان مقابل چشم‌هاش هاتئوک بخوره؟

𝖴𝗉𝗅𝗈𝖺𝖽 𝖣𝖺𝗒: 𝖲𝗎𝗇
@YugenFiction




𝖳𝗁𝖾 𝖲𝖺𝗂𝗇𝗍

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Hyunho
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: #Cali
៹ 𝖲𝗍𝗒𝗅𝖾: #Memoir

@YugenFiction

902 0 33 9 69



𝖥𝗎𝖼𝗄 𝖻𝗎𝖽𝖽𝗒

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Seungin
៹ Writer: #Lilie
៹ 𝖲𝗍𝗒𝗅𝖾: #Forte

@YugenFiction

955 0 24 31 65

#Vertu | #Minlix

- برام تعریف کن هیونگ. چه اتفاقی افتاد؟
دستش رو از پشت سرش عبور داد و زیر چونه‌اش زد تا بتونه خوب به لب‌هاش نگاه کنه.
- هی.. ه... هیچ... چی...
برق شیطنت‌آمیز همیشگی چشم‌های یونگ‌بوک، مینهو رو می‌ترسوند. دوست نداشت بازیچه‌اش بشه اما انگار که گیر افتاده بود.
- بیشتر برام حرف بزن هیونگ.
- ا... اذی... یتم... ن... ن... نکن. ن... ن... نمی... خ... خوام... ک... که... م... مس... خ... خره‌ام ک... کن... کنی.
پسر تمام مدت توی سکوت به حرکت لب‌هاش خیره شد و بعد قیافه‌ی عجیبی به خودش گرفت که مینهو نمی‌تونست متوجه نیت پشتش بشه اما چونه‌اش رو رها نکرد. به اندازه‌ای محکم نگه داشته بود که نتونه خودش رو خلاص کنه و به اندازه‌ای نرم که بتونه به راحتی حرف بزنه.
- ولی من نمی‌خوام اذیتت کنم. من عاشق حرکت لب‌هاتم وقتی که حرف می‌زنی. عاشق صداییم که از حنجره‌ات بیرون میاد. می‌دونی چقدر سخته وقتی این‌جوری بریده‌بریده حرف می‌زنی، جلوی خودم رو بگیرم تا گلوت رو نبوسم؟ صدات خیلی خوشگله هیونگ... برام طولانی حرف بزن و همه‌چیز رو تعریف کن. من تا تهش رو گوش می‌دم و بعدش می‌رم و دندون‌های اون احمق‌ها که سربه‌سرت گذاشتن رو توی دهنشون خرد می‌کنم!

𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Eve
@YugenFiction

1k 0 31 84 121

#Fiction | #Teaser

៹ 𝖭𝖺𝗆𝖾: #TheWell
៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Minbin #Chansung
៹ 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖧𝗂𝗌𝗍𝗈𝗋𝗂𝖼𝖺𝗅, 𝖥𝖺𝗇𝗍𝖺𝗌𝗒, 𝖠𝗇𝗀𝗌𝗍, 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾
៹ 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: #Eve

فیکشن نولت پرطرفدار The Well.

وقتی پسر تاجر از محل خدمتش توی پایتخت برگشت، نگاه مینهو مسیری جز مسیر همیشگی خودش رو پیدا کرد. دائما به سمت ارباب زاده‌ی تازه از سفر برگشته راه می‌کشید. ارباب زاده وقار خاصی داشت و این برای برده‌ی حقیری مثل مینهو خیلی جذاب بود.
ارباب زاده، وقتی همراه پدرش به تجارت خونه‌اش سرکشی می‌کرد، راجع به برده‌ی مورد علاقه‌ی پدرش که چشم‌های زیبایی داشت، شنید. تاجر از حرف زدن راجع به مفید و به درد بخور بودن اون پسر و تعریف کردن ازش خسته نمی‌شد.

پای جیسونگ رو بالا گرفت و به پهلو چرخوندش. نیشخندی که از روی لبش پاک نمی‌شد، کشیده‌تر شد. خم شد و زیر گوشش زمزمه کرد:
- برام تعریف کن. چه حسی داری؟
- حس می‌کنم که... می‌خوام سرتون رو از تن جدا کنم. یه پیرمرد زودانزال... از شما خیلی... بهتر انجامش می‌ده!

چانگبین اون برده‌ی ساکت و کم حرف رو در حالی که مشغول جابه‌جا کردن طاقه‌های کتان و ابریشم بود، دید. صورتش آفتاب سوخته بود و بدنش لاغر اما ورزیده به نظر می‌رسید. برده‌ی مورد علاقه‌ی پدرش چهره و بدن خوبی داشت. چی می‌شد اگه پسر ارباب سئو نتونه برده‌ی محبوب پدرش رو از ذهنش بیرون کنه؟ فرمانده‌ی بزرگ ارتش پادشاه، باید با احساساتی که هیچ ازشون سر در نمیاره، چی‌کار کنه؟

- توی اتاق ارباب جوان چی‌کار می‌کنی؟

@YugenFiction

1.2k 0 19 67 94

سلام.
ما برای بهمن کلی برنامه‌ی کارهای جدید و درخواستیتون رو چیدیم.
قبل از آپلود تیزر کارهای جدید، اخطار می‌دم که اگه قراره وضعیتتون برای نظرات به همین شکل ادامه داشته باشه، همه‌چیز رو به علاوه‌ی کارهای درحال آپ کنسل می‌کنیم می‌ریم به کار و زندگیمون برسیم.

1.3k 0 1 63 105

#Vertu | #Minbin

- صبح بخیر، بین.
اهرم تابوت رو کشید، به سمت روبه‌رو متمایلش کرد و ناخودآگاه چند لحظه‌ای مقابل تابوت متوقف شد. تابوت شیشه‌ای به خوبی زیبایی‌های پسرکش رو بازتاب می‌کرد و حتی زیر نور آفتاب، خواستنی‌ترش می‌کرد.
سرش رو تکون داد، دستی به جسم شیشه‌ای مقابلش کشید و قفلش رو باز کرد. طبق عادت موهای چانگبین رو مرتب کرد و بعد از بوسه‌ی کوتاهی، دوباره درب تابوت رو بست. چتری‌هاش رو از روی صورتش کنار زد و لب زد:
- بین، اگه بیدار می‌شدی چاقوم رو تیز می‌کردم و با هم‌دیگه اون رو توی گلوی مردم فرو می‌کردیم.
همون‌طور که راجع به وراجی‌های اطرافیانش غر می‌زد، دستگاه‌ها و لوله‌های متصل به تابوت رو چک کرد و لحظه‌ای بعد دوباره روبه‌روی تابوت قرار گرفت.
- واقعا به اون‌ها مربوط نیست؛ درست نمی‌گم؟ مال من بودی، دلم خواست این‌ کار رو کنم.
انکار می‌کرد که هنوز به گذشته فکر می‌کنه ولی با دوباره به زبون آوردن اون حرف‌های تکراری، چشم‌هاش قرمز شده بودن و رگ پیشونیش بیرون زده بود.
- چطور می‌تونستم تن تو رو بین دست‌های یکی دیگه ببینم و ساکت بمونم؟ می‌دونستم که برنمی‌گردی، بین.
نیشخندی زد و روی تابوت خم شد. چانگبین اگه می‌تونست این صحنه رو ببینه، قطعا می‌ترسید.
تصویری از مینهو با موهایی که چشم‌هاش رو پوشونده بودن و نیشخندش، قطعا برای روح سفید چانگبین ترسناک بود.
- عجله‌ کن. بهم حق بده عزیزم! حتی اجازه ندادم خراشی روی صورتت ایجاد شه. چطوری جرئت می‌کنی چشم‌هات رو باز نکنی و بهم حق ندی؟

𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Ayko
@YugenFiction

1.3k 0 12 14 88

Video is unavailable for watching
Show in Telegram


𝖨𝗇𝗌𝗉𝗂𝗋𝖺𝗍𝗂𝗈𝗇

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Jeonglix
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: #Lilie
៹ 𝖲𝗍𝗒𝗅𝖾: #Trow

@YugenFiction




𝖬𝗒 𝖫𝗂𝗍𝗍𝗅𝖾 𝖵𝖾𝗋𝗌𝖺𝗂𝗅𝗅𝖾𝗌

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Hyunho
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: #Neon
៹ 𝖲𝗍𝗒𝗅𝖾: #Novelette

@YugenFiction

1.1k 0 22 34 65

Esspreso Marmalade S2 pt.24.pdf
1010.9Kb
#Fiction | #ESPMM

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Minsung, #Chanmin, #Changjinlix
៹ 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: BDSM, Smut
៹ 𝖲𝖾𝖺𝗌𝗈𝗇: 𝟢𝟤
៹ 𝖢𝗁𝖺𝗉𝗍𝖾𝗋: 𝟤𝟦

𝖳𝗋𝖺𝗇𝗌𝗅𝖺𝗍𝗈𝗋 | #Naji
@YugenFiction

1.5k 0 79 59 113

ᰍ 𝖤𝗌𝗉𝗋𝖾𝗌𝗌𝗈 𝖬𝖺𝗋𝗆𝖺𝗅𝖺𝖽𝖾

- فکر نکنم بهت اجازه داده باشم که خودت رو لمس کنی!

𝖴𝗉𝗅𝗈𝖺𝖽 𝖣𝖺𝗒: 𝖲𝗎𝗇
@YugenFiction




𝖬𝖾𝗋𝗋𝗒 𝖢𝗁𝗋𝗂𝗌𝗍𝗆𝖺𝗌

៹ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: #Seungsung
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋: #Ayko
៹ 𝖲𝗍𝗒𝗅𝖾: #Memoir

@YugenFiction

1.3k 0 30 10 80



#Vertu | #Chanin

- آروم بشین هیونگ.
چان آه عمیقی کشید و سعی کرد طبق دستور پسر پیش بره.
- آفرین هیونگ... دیگه داری یاد می‌گیری.
مرد می‌خواست کت توی تنش رو در بیاره اما پسرکی که از پشت بهش چسبیده بود و زیر گوشش با نفس‌های داغ زمزمه می‌کرد، اجازه نمی‌داد.
- واقعا مجبور نیستی کلاس‌های آ... آموزشیت رو توی دستشویی محل کار من... برگزار کنی یانگ جونگین!
قهقهه‌ی بلند جونگین به شکل سیلی داغی به گردن چان اصابت می‌کرد. پسر دست‌هاش رو دوطرف پهلوی مرد گذاشت و سعی کرد توی حرکت، بهش کمک کنه.
- هیونگ کارمند سخت‌کوشیه اما اصلا پسر خوبی نیست. پسرهایی که خوب نباشن، تنبیه می‌شن!
چان می‌تونست برق توی چشم‌های کشیده‌ی پسرک و نیشخندش رو تصور کنه؛ البته اگه زبون داغی که به زیر گوشش کشیده می‌شد، اجازه می‌داد.
- من یه چیزی با خودم آوردم هیونگ... یه چیز جدید. به نظرت می‌تونی به عنوان تنبیه، تا عصر که برمی‌گردی، برام نگهش داری؟
حرکات دونفر، تند و نامنظم شده بودن و چان به سختی صدای خودش و دوست پسر ماجراجوش رو کنترل می‌کرد. تمرکز حین چنین ماجراجویی بی‌باکانه‌ای اصلا راحت نبود اما مرد سعی کرد متوجه منظور جونگین بشه.
- هی... هی... منظو... آه من دارم...
جونگین حلقه‌ای رو درست جایی قرار داد که اجازه نمی‌داد بازدم چان رها بشه. فشار زیادی توی شکم چان ایجاد شده بود و دست جونگین که چیز کوچیک و لرزنده‌ای رو اون‌پایین با حجم بزرگ قبلی جایگزین می‌کرد، اصلا کمک کننده نبود. پسر، مرد رو از روی خودش هل داد و ایستاد. شلوارکش رو بالا کشید و قبل از رفتن، بوسه‌ی آروم و معصومانه‌ای روی لب‌های مرد گذاشت.
- اگه هیونگ تنبیهش رو خوب به آخر برسونه، جونگینی تمام آخر هفته رو در اختیارشه.

𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Eve
@YugenFiction

1.3k 0 42 87 86
20 last posts shown.