#Vertu | #Chanin
- آروم بشین هیونگ.
چان آه عمیقی کشید و سعی کرد طبق دستور پسر پیش بره.
- آفرین هیونگ... دیگه داری یاد میگیری.
مرد میخواست کت توی تنش رو در بیاره اما پسرکی که از پشت بهش چسبیده بود و زیر گوشش با نفسهای داغ زمزمه میکرد، اجازه نمیداد.
- واقعا مجبور نیستی کلاسهای آ... آموزشیت رو توی دستشویی محل کار من... برگزار کنی یانگ جونگین!
قهقههی بلند جونگین به شکل سیلی داغی به گردن چان اصابت میکرد. پسر دستهاش رو دوطرف پهلوی مرد گذاشت و سعی کرد توی حرکت، بهش کمک کنه.
- هیونگ کارمند سختکوشیه اما اصلا پسر خوبی نیست. پسرهایی که خوب نباشن، تنبیه میشن!
چان میتونست برق توی چشمهای کشیدهی پسرک و نیشخندش رو تصور کنه؛ البته اگه زبون داغی که به زیر گوشش کشیده میشد، اجازه میداد.
- من یه چیزی با خودم آوردم هیونگ... یه چیز جدید. به نظرت میتونی به عنوان تنبیه، تا عصر که برمیگردی، برام نگهش داری؟
حرکات دونفر، تند و نامنظم شده بودن و چان به سختی صدای خودش و دوست پسر ماجراجوش رو کنترل میکرد. تمرکز حین چنین ماجراجویی بیباکانهای اصلا راحت نبود اما مرد سعی کرد متوجه منظور جونگین بشه.
- هی... هی... منظو... آه من دارم...
جونگین حلقهای رو درست جایی قرار داد که اجازه نمیداد بازدم چان رها بشه. فشار زیادی توی شکم چان ایجاد شده بود و دست جونگین که چیز کوچیک و لرزندهای رو اونپایین با حجم بزرگ قبلی جایگزین میکرد، اصلا کمک کننده نبود. پسر، مرد رو از روی خودش هل داد و ایستاد. شلوارکش رو بالا کشید و قبل از رفتن، بوسهی آروم و معصومانهای روی لبهای مرد گذاشت.
- اگه هیونگ تنبیهش رو خوب به آخر برسونه، جونگینی تمام آخر هفته رو در اختیارشه.
𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋 | #Eve
@YugenFiction