💐💐💐
#قسمتیازپارت۶۴
زخم لبم خشک شده و با هر کششی گوشهای از آن شکافته میشود. تمام صورتم درد میکند. یاور سینی دستش را به سختی روی داشبورد جا میدهد. دو لیوان چای نبات و دو تکه کیک میتواند انتخاب خوبی باشد. دوباره دست به دفتر میشود.
«چیزی تا صبح نمونده. قرارمون با بقیه ساعت هفته.»
به نظر خودش توضیح کامل داده است، اما من دلیل اینجا بودنمان را نفهمیدهام.
《«داداشات مسافرخونه رو بلدند. ممکنه دوباره بیان اونجا. بذار برنامههای امروز به خوبی تموم بشه، بعد میریم خونه.»
آنقدر در خواندن سوالات -دمها از چهرهیشان خبره است که نگفته حرفم را میخواند. سر تکان میدهم و سعی میکنم به قسمت آخر جملهاش فکر نکنم.
ادامه پارت در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0
#قسمتیازپارت۶۴
زخم لبم خشک شده و با هر کششی گوشهای از آن شکافته میشود. تمام صورتم درد میکند. یاور سینی دستش را به سختی روی داشبورد جا میدهد. دو لیوان چای نبات و دو تکه کیک میتواند انتخاب خوبی باشد. دوباره دست به دفتر میشود.
«چیزی تا صبح نمونده. قرارمون با بقیه ساعت هفته.»
به نظر خودش توضیح کامل داده است، اما من دلیل اینجا بودنمان را نفهمیدهام.
《«داداشات مسافرخونه رو بلدند. ممکنه دوباره بیان اونجا. بذار برنامههای امروز به خوبی تموم بشه، بعد میریم خونه.»
آنقدر در خواندن سوالات -دمها از چهرهیشان خبره است که نگفته حرفم را میخواند. سر تکان میدهم و سعی میکنم به قسمت آخر جملهاش فکر نکنم.
ادامه پارت در
https://t.me/+5P5Wtezcq8gwMzk0