#پارت562
در حقیقت بهش حق می دادم..
مرد بود و غیرت داشت..
حالا اون غیرت می تونست برای منی باشه که فقط چند وقته می شناخت و به قول خودش مثل خواهرش بودم یا روی یک هموطن....
فرقی نداشت..
ما رو شناخته بود و رومون غیرت و تعصب داشت..
نمی تونست ببینه همچین اتفاقی برام افتاده باشه و حالا هم مسببش خوش و خرم زندگی می کرد...
من هم با یک بچه بدون پدر و بدون پشتیبان، از کشورم فرار کرده بودم و خونه به دوش شده بودم...
بردیا و افسون که موضوع رو از زبون من شنیده بودن انقدر بهم ریخته بودن و داغون شده بودن....
حالا منی که تو بطن ماجرا بودم و هرروز با یاداوریش خون به دلم می شد، چه عذابی داشتم می کشیدم....
در حقیقت بهش حق می دادم..
مرد بود و غیرت داشت..
حالا اون غیرت می تونست برای منی باشه که فقط چند وقته می شناخت و به قول خودش مثل خواهرش بودم یا روی یک هموطن....
فرقی نداشت..
ما رو شناخته بود و رومون غیرت و تعصب داشت..
نمی تونست ببینه همچین اتفاقی برام افتاده باشه و حالا هم مسببش خوش و خرم زندگی می کرد...
من هم با یک بچه بدون پدر و بدون پشتیبان، از کشورم فرار کرده بودم و خونه به دوش شده بودم...
بردیا و افسون که موضوع رو از زبون من شنیده بودن انقدر بهم ریخته بودن و داغون شده بودن....
حالا منی که تو بطن ماجرا بودم و هرروز با یاداوریش خون به دلم می شد، چه عذابی داشتم می کشیدم....