#پارت555
بردیا خودش رو کشید سر مبل و با چشم های گرد شده و ناباور گفت:
-وای وای..شما چیکار کردین..چطور تونستین همچین کاری بکنین..آبشار تو حال خودش نبوده..تو دیگه چرا این کارو کردی؟..اون لعنتی باید به سزای کارش می رسید..حالا دستمون به هیچ جا بند نیست..دست به دست هم دادین و اون کثافت رو تبرئه کردین......
صدام از گریه ی زیاد گرفته و دورگه شده بود:
-اون کلی مدرک داشت..کافی بود پای پلیس وسط کشیده بشه، سریع اون فیلم لعنتی رو پخش می کرد..اینطوری که زودتر ابروی پدرم می رفت..اگه می فهمیدن چه بلایی سر من اومده کمرشون می شکست..اون لحظه هیچی جز نفهمیدن پدر و مادرم و حفظ ابروشون برام مهم نبود.....
بردیا به ضرب از جاش بلند شد و حین حرف زدنش، دستش رو تو هوا تکون می داد:
-اگه ثابت می شد تجاوز بوده ابروی کسی نمی رفت..اون حرومزاده هم جزای کارش رو میدید...
من هم با عصبانیت بلند شدم و جلوش ایستادم:
-کافی بود این موضوع پخش می شد..مردم یک کلاغ رو چهل کلاغ می کردن..ابروی پدرم می رفت..من دیگه نمی تونستم تو اون اجتماع زندگی کنم..اون مدرک داشت..راحت می تونست ثابت کنه که تجاوزی در کار نبوده..حتی عکسای زمان دوستیمون رو هم نگه داشته بود..عکسایی که هممون با خنده و شادی گرفته بودیم..یکی از اون عکسها دست پدرم می رسید سکته می کرد..مادرم دق می کرد..چطور از من توقع داری رو سلامتی و آبروی اونا قمار می کردم.....
بردیا خودش رو کشید سر مبل و با چشم های گرد شده و ناباور گفت:
-وای وای..شما چیکار کردین..چطور تونستین همچین کاری بکنین..آبشار تو حال خودش نبوده..تو دیگه چرا این کارو کردی؟..اون لعنتی باید به سزای کارش می رسید..حالا دستمون به هیچ جا بند نیست..دست به دست هم دادین و اون کثافت رو تبرئه کردین......
صدام از گریه ی زیاد گرفته و دورگه شده بود:
-اون کلی مدرک داشت..کافی بود پای پلیس وسط کشیده بشه، سریع اون فیلم لعنتی رو پخش می کرد..اینطوری که زودتر ابروی پدرم می رفت..اگه می فهمیدن چه بلایی سر من اومده کمرشون می شکست..اون لحظه هیچی جز نفهمیدن پدر و مادرم و حفظ ابروشون برام مهم نبود.....
بردیا به ضرب از جاش بلند شد و حین حرف زدنش، دستش رو تو هوا تکون می داد:
-اگه ثابت می شد تجاوز بوده ابروی کسی نمی رفت..اون حرومزاده هم جزای کارش رو میدید...
من هم با عصبانیت بلند شدم و جلوش ایستادم:
-کافی بود این موضوع پخش می شد..مردم یک کلاغ رو چهل کلاغ می کردن..ابروی پدرم می رفت..من دیگه نمی تونستم تو اون اجتماع زندگی کنم..اون مدرک داشت..راحت می تونست ثابت کنه که تجاوزی در کار نبوده..حتی عکسای زمان دوستیمون رو هم نگه داشته بود..عکسایی که هممون با خنده و شادی گرفته بودیم..یکی از اون عکسها دست پدرم می رسید سکته می کرد..مادرم دق می کرد..چطور از من توقع داری رو سلامتی و آبروی اونا قمار می کردم.....