#۶
دستم اروم روش کشیدم
با لبخند ذوق زده ای عین ندید پدیدها نگاهش کردم
نگاهی به در انداختم
وقتی مطمئن شدم هیچ کش نیست
آروم روی تخت رفتم
شروع کردم بالا و پایین پریدن
تا حالا توی عمرماینقدر بهمخوش نگذشته بود
چقدر این عمارت بزرگبود
همه چیزش به چشم من که آس و پاس بودم
درجه یک بود و متفاوت
با باز شدن تاگهانی در پاهایم صاف کردم
با باسن روی تشک فرو اومدم
باز خدا رو شکر نرم بود
و اگرنه قطعا لکنم میشکست
ندا داخل شد و نگاهی به سر تا پام انداخت
_ چه غلطی میکردی ؟؟
درسته باید با اینا خوب تا میگردم
تا بعد دست و پا گیر من نشن
اما دیگه داشت از حدش فرات می رفت
اونموقتی هیچ کاره عمارت بود
فقط اینجا موندگار بود نه چیز دیگه ای
_ به تو چه....
با جسارتی که توی خود سراغ نداشتم
چنان اینکلمه رو گفتم
که ابروهاش از تعجب پربد بالا و تکرار کرد
_ چه گوهی خوردی؟؟
چرا فکرمیکرد این حق بهش داده شده که اینطور باهام رفتار و صحبت کنه
به چه اجازه ای اینطور تحقیرم میکرد
_ درست صحبت کن با من
دستم اروم روش کشیدم
با لبخند ذوق زده ای عین ندید پدیدها نگاهش کردم
نگاهی به در انداختم
وقتی مطمئن شدم هیچ کش نیست
آروم روی تخت رفتم
شروع کردم بالا و پایین پریدن
تا حالا توی عمرماینقدر بهمخوش نگذشته بود
چقدر این عمارت بزرگبود
همه چیزش به چشم من که آس و پاس بودم
درجه یک بود و متفاوت
با باز شدن تاگهانی در پاهایم صاف کردم
با باسن روی تشک فرو اومدم
باز خدا رو شکر نرم بود
و اگرنه قطعا لکنم میشکست
ندا داخل شد و نگاهی به سر تا پام انداخت
_ چه غلطی میکردی ؟؟
درسته باید با اینا خوب تا میگردم
تا بعد دست و پا گیر من نشن
اما دیگه داشت از حدش فرات می رفت
اونموقتی هیچ کاره عمارت بود
فقط اینجا موندگار بود نه چیز دیگه ای
_ به تو چه....
با جسارتی که توی خود سراغ نداشتم
چنان اینکلمه رو گفتم
که ابروهاش از تعجب پربد بالا و تکرار کرد
_ چه گوهی خوردی؟؟
چرا فکرمیکرد این حق بهش داده شده که اینطور باهام رفتار و صحبت کنه
به چه اجازه ای اینطور تحقیرم میکرد
_ درست صحبت کن با من