#پارت2014
کیان نگاهش رو بین من و سرگرد چرخوند و گفت:
-الان همه چیز روشن شد؟!..
سرگرد اشاره ای به من کرد و گفت:
-تقریبا بله..با تعریف هایی که خانم انجام دادن نقطه مبهمی نمونده..یک سری جاهای خالی داریم که تو بازجویی از کاوه پرشون می کنیم و همچنین دو نفری که باید پیدا کنیم و اونم باید از متهم کاوه پارسا بپرسیم.....
اخم های سورن توی هم رفت و گفت:
-کدوم دو نفر؟..درضمن اون اگه می خواست چیزی رو لو بده این همه مدت مخفی نمی کرد....
سرگرد ابروهاش رو بالا انداخت و سر تکون داد:
-اونم دیگه به عهده ی ماست..تا الان مدرک کافی نداشتیم اما الان اظهارات خانم پارسا دستمونه..ما هم راه و روش خودمون رو داریم..نگران نباشید.....
البرز گوشه های لبش رو پایین کشید و گفت:
-امکانش هست مارو هم در جریان بذارین که داستان چی بوده؟...
سرگرد کمی فکر کرد و بعد با قاطعیت گفت:
-بعد از بازجویی از کاوه پارسا براتون توضیح میدم..
انقدر لحنش محکم و با ابهت بود که جای حرفی باقی نمی گذاشت...
از روی صندلیش بلند شد و ما هم بی حرف پا شدیم و گفت:
-شما می تونین تشریف ببرین..اینجا فعلا کاری از دستتون برنمیاد...
سورن سرش رو به منفی تکون داد و گفت:
-با اجازتون ما تا بعد از بازجویی از کاوه می مونیم که بدونیم چی گفته...
سرگرد اخم کرد و با تحکم گفت:
-خودتون می دونین..می تونین بیرون منتظر باشین..فقط یادتون نره اینجا کلانتریه..حواستون به کاراتون باشه..یکبار دیگه دردسر درست کنین همتون رو بازداشت می کنم.....
کیان نگاهش رو بین من و سرگرد چرخوند و گفت:
-الان همه چیز روشن شد؟!..
سرگرد اشاره ای به من کرد و گفت:
-تقریبا بله..با تعریف هایی که خانم انجام دادن نقطه مبهمی نمونده..یک سری جاهای خالی داریم که تو بازجویی از کاوه پرشون می کنیم و همچنین دو نفری که باید پیدا کنیم و اونم باید از متهم کاوه پارسا بپرسیم.....
اخم های سورن توی هم رفت و گفت:
-کدوم دو نفر؟..درضمن اون اگه می خواست چیزی رو لو بده این همه مدت مخفی نمی کرد....
سرگرد ابروهاش رو بالا انداخت و سر تکون داد:
-اونم دیگه به عهده ی ماست..تا الان مدرک کافی نداشتیم اما الان اظهارات خانم پارسا دستمونه..ما هم راه و روش خودمون رو داریم..نگران نباشید.....
البرز گوشه های لبش رو پایین کشید و گفت:
-امکانش هست مارو هم در جریان بذارین که داستان چی بوده؟...
سرگرد کمی فکر کرد و بعد با قاطعیت گفت:
-بعد از بازجویی از کاوه پارسا براتون توضیح میدم..
انقدر لحنش محکم و با ابهت بود که جای حرفی باقی نمی گذاشت...
از روی صندلیش بلند شد و ما هم بی حرف پا شدیم و گفت:
-شما می تونین تشریف ببرین..اینجا فعلا کاری از دستتون برنمیاد...
سورن سرش رو به منفی تکون داد و گفت:
-با اجازتون ما تا بعد از بازجویی از کاوه می مونیم که بدونیم چی گفته...
سرگرد اخم کرد و با تحکم گفت:
-خودتون می دونین..می تونین بیرون منتظر باشین..فقط یادتون نره اینجا کلانتریه..حواستون به کاراتون باشه..یکبار دیگه دردسر درست کنین همتون رو بازداشت می کنم.....