🌊LILITH....
#PART_290
عصبی از جام بلند شدم و از پنجره نگاهی به بیرون انداختم.
بوراک داشت با یه مرد کت و شلوار که سر تا پا مشکی پوشیده بود و سیگار می کشید، صحبت می کرد.
لباسای فاخر و ماشین مدل بالایی که کنار پاش، پارک شده بود، داد می زد خرش خیلی میره.
بوراک چرا باید با چنین آدمی حرف بزنه؟
یا بهتر بگم.
چنین فردی تو همچین منطقه فقیرنشین و کنار بوراک چیکار می کنه؟
حس کنجکاویم باعث شد تا از اتاقک بیرون برم.
داشتم دمپایی های پاره ای که جلوی اتاقک بود رو می پوشیدم که نگاه اون مرد سمتم کشیده شد.
چشمای مشکی و ابرو های هشتیش اولین چیزی بود که نظرم رو به خوش جلب کرد.
نمی دونم چرا.
ولی ابروهاش و چشمای کشیدش منو یاد یه فردی می نداخت.
فردی که نمی دونستم کیه.
اما ته ذهن وا موندم یه سری خاطرات محو می رقصید!
#PART_290
عصبی از جام بلند شدم و از پنجره نگاهی به بیرون انداختم.
بوراک داشت با یه مرد کت و شلوار که سر تا پا مشکی پوشیده بود و سیگار می کشید، صحبت می کرد.
لباسای فاخر و ماشین مدل بالایی که کنار پاش، پارک شده بود، داد می زد خرش خیلی میره.
بوراک چرا باید با چنین آدمی حرف بزنه؟
یا بهتر بگم.
چنین فردی تو همچین منطقه فقیرنشین و کنار بوراک چیکار می کنه؟
حس کنجکاویم باعث شد تا از اتاقک بیرون برم.
داشتم دمپایی های پاره ای که جلوی اتاقک بود رو می پوشیدم که نگاه اون مرد سمتم کشیده شد.
چشمای مشکی و ابرو های هشتیش اولین چیزی بود که نظرم رو به خوش جلب کرد.
نمی دونم چرا.
ولی ابروهاش و چشمای کشیدش منو یاد یه فردی می نداخت.
فردی که نمی دونستم کیه.
اما ته ذهن وا موندم یه سری خاطرات محو می رقصید!