#پارت_۲۰۹
🌀🌀 حس داغ🌀🌀
صدای زنانه ای از پشت سر به گوشم رسید:
-پس مانلی تو هستی...!
به محض شنیدن اون صدای ظریف اما آروم زنانه چشم از تماشای بیرون برداشتم و چرخیدم به عقب!
تو چهار چوب ایستاده بود و انتهای موهاش رو که خیلی هم بلند نبودن دور انگشت اشاره اش پیچونده بود و هی باهاش ور میرفت.
این احتمالا بابد همون عروس خانمی باشه که انگار چندان علاقه ای به زیاد موندن تو اون جمعی که من بودم نداشت.
لبخند زدم و جواب دادم:
-بله شما هم باید گیسو خانم باشین دیگه!
نگاه ناملایمی داشت و من حس میکردم اون چندان از من خوشش نمیاد.
شاید مسخره باشه که بگم این برداشت فقط در چندنکته دستگیرم شد اما باور من اینه آدما با میمیک صورتشون، با لبخندهاشون یا حتی با جدی نشون دادن صورتشون میتونن بهت بفهمونن از دیدن تو خوشحالن یا نه...
قدم زنان اومد سمتم.
سر تاپام رو در عرض یکی دو دقیقه دو سه بار برانداز کرد و بعد هم با لحن بدی پرسید:
-فکر میکنی پیمان واقعا دوست داره!؟
از این سوال جاخوردم.این زن کلا همه چیزش عجیب غریب بود.
آخه بگو این چه سوالیه که از من داری میپرسی !؟
لبخندی تصنعی روی صورت نشوندم و جواب دادم:
-جواب سوالتون مشخص.نیست !؟ فکر کنم اگه دوستم نداشت اینجا نبودم!
سرش رو کج کرد و درحالی که همچنان با همون تار موش ور میرفت، ابروهای رنگ خورده ی کشیده اش رو به آرومی بالا انداخت و گفت:
-نه! فکر میکنه دوست داره.
چشمامو تنگ کردم و گفتم:
-یعنی چی؟
محو تماشام جواب داد:
-یعنی داره زورکی به خودش تحمیل میکنه دوست داشتن تورو...پیمان هیچ دختری رو نمیتونه دوست داشته باشه!
هیچ دختری رو !
من نمی قهمیدم این حرفهای عجیب و غریب چه معنی ای میتونن داشته باشن یا اون میخواد با گفتنشون چه معنی ای رو برسونه.
لبخندی تصنعی زدم و گفتم:
-ببخشید! متوجه حرفهاتون نمیشم!
لبخند خبیثانه ای روی صورت نشوند و گفت:
-منظور من روشن! این ارتباط به ازدواج ختم نمیشه یا حتی حتی حتی اگه بشه هم واسه تو فرقی با زندگی مجردیت نداره چون قرار نیست عشق و محبتی از پیمان ببینی!
🌀🌀 حس داغ🌀🌀
صدای زنانه ای از پشت سر به گوشم رسید:
-پس مانلی تو هستی...!
به محض شنیدن اون صدای ظریف اما آروم زنانه چشم از تماشای بیرون برداشتم و چرخیدم به عقب!
تو چهار چوب ایستاده بود و انتهای موهاش رو که خیلی هم بلند نبودن دور انگشت اشاره اش پیچونده بود و هی باهاش ور میرفت.
این احتمالا بابد همون عروس خانمی باشه که انگار چندان علاقه ای به زیاد موندن تو اون جمعی که من بودم نداشت.
لبخند زدم و جواب دادم:
-بله شما هم باید گیسو خانم باشین دیگه!
نگاه ناملایمی داشت و من حس میکردم اون چندان از من خوشش نمیاد.
شاید مسخره باشه که بگم این برداشت فقط در چندنکته دستگیرم شد اما باور من اینه آدما با میمیک صورتشون، با لبخندهاشون یا حتی با جدی نشون دادن صورتشون میتونن بهت بفهمونن از دیدن تو خوشحالن یا نه...
قدم زنان اومد سمتم.
سر تاپام رو در عرض یکی دو دقیقه دو سه بار برانداز کرد و بعد هم با لحن بدی پرسید:
-فکر میکنی پیمان واقعا دوست داره!؟
از این سوال جاخوردم.این زن کلا همه چیزش عجیب غریب بود.
آخه بگو این چه سوالیه که از من داری میپرسی !؟
لبخندی تصنعی روی صورت نشوندم و جواب دادم:
-جواب سوالتون مشخص.نیست !؟ فکر کنم اگه دوستم نداشت اینجا نبودم!
سرش رو کج کرد و درحالی که همچنان با همون تار موش ور میرفت، ابروهای رنگ خورده ی کشیده اش رو به آرومی بالا انداخت و گفت:
-نه! فکر میکنه دوست داره.
چشمامو تنگ کردم و گفتم:
-یعنی چی؟
محو تماشام جواب داد:
-یعنی داره زورکی به خودش تحمیل میکنه دوست داشتن تورو...پیمان هیچ دختری رو نمیتونه دوست داشته باشه!
هیچ دختری رو !
من نمی قهمیدم این حرفهای عجیب و غریب چه معنی ای میتونن داشته باشن یا اون میخواد با گفتنشون چه معنی ای رو برسونه.
لبخندی تصنعی زدم و گفتم:
-ببخشید! متوجه حرفهاتون نمیشم!
لبخند خبیثانه ای روی صورت نشوند و گفت:
-منظور من روشن! این ارتباط به ازدواج ختم نمیشه یا حتی حتی حتی اگه بشه هم واسه تو فرقی با زندگی مجردیت نداره چون قرار نیست عشق و محبتی از پیمان ببینی!