#پارت_۴۳۸
➖دشمن عزیز
وقتی احساس کردم و متوجه شدم نسترن همراه عموی عزیزش یعنی آقای شریفی دارن به سمتمون میان فورا سرمو به سمت پدرام چرخوندم و تند تند گفتم:
-نسترن و دوستای خودت دارن میان پیشمون.
تورو خدا جلوی نسترن باهام بدرفتاری نکن.یکم ادا دربیار...ادای آدما ی خوشحال!
لطفا پدرام...لطفا....
سرش رو به آرامی و خونسردانه چرخوند سمتم.
پوزخند زد و پرسید:
-چرا ؟! میترسی نسترن به گوش پوپک برسونه مردی که دیوونه وار دوست داشت حالا حالش ازت بهم میخوره؟ اونقدر که حتی وقتی تور عروسی هم تنته دلش نمیگیره یه نظر بهت بندازه!؟
پوست کلفت دو عالم بودم که وقتی این جواب رو تحویلم نداد عین زمین آب ندیده پر از ترک نشدم.
شاید هم شدم.
کی میدونه !؟
اصلا کی از دل من خطاکار خبر داشت!؟
هیشکی....هیشکی....
اما...اما واقعیت این بود که من دقیقا نمیخواستم همون چیزی که اون بهش اشاره کرد اتفاق بیفته.
نمیخواستم پوپک و داداش لعنتیش از تعاریف دیگران از جشن عروسیم به همچین نتیجه ای برسن برای همین بغض توی گلوم رو قورت دادم و گفتم:
-فقط امشب...فقط امشب باهام مهربون باش...فقط و فقط امشب!
پایان جمله ی ملتمسانه ام همزمان شد با سر رسیدن نسترن و عموش.
پدرام از جا بلند شد و مشغول صحبت با آقای شریفی و مرد دیگه ای که اگر اشتباه نکنم شفیعی نام داشت شد و من هم که باید تبدیل میشدم به یه عروس سرحال و شاداب!
یعنی بازهم باید نقاب ساختگیم رو روی صورتم مینشوندم!
نسترن گونه ام رو بوسید و گفت:
-دختر دختر دختر! من اومدم عروس مارال علیمردان یا دختر آنجلینا جولی و برد پیت ؟
عکسای تو وایرال بشه تمام دخترای ایرانی قطعا به این نتیجه میرسن تور لَخت و با سینه و آستین گیپور و میکاپ و شنیون ساده بهترین انتخاب واسه شب عروسیه!
من تصنعی خندیدم و اون شروع کرد سلفی گرفتن.
اونم نه یکی...شاید صدتا بیشتر...
باخنده گفتم:
-ببین حواسم بهت هستاااا...اگه فقط اونایی که خودت خوشگل افتادی رو بزاری یک پدری ازت درمیارم!
خندید و دستش رو پایین گرفت و سرش رو کج کرد و حق به جانب تماشام کرد تا اینجوری بهم بفهمونه دارم زیادی بدبینی به خرج میدم البته اگه انصاف داشته باشه متوجه میشد من دقیقا زدم وسط خال چون اصولا همیشه همین حرکت رو میزد.
یعنی دقیقا فقط عکسهایی رو شیر میکرد که فقط خودش خوشگل میفتادن!
موبایلشو که غلاف کرد پرسید:
-تو چرا نمیرقصی؟من همش منتظرم رقص تو و سرگرد شروع بشه فیلم بگیرم...
محال بود پدرام با من برقصه.
به نسترن نزدیک شدم و گفتم:
-خُلی چیزی هستی!؟ پدر پدرام روحانیه پدر منم که از صد تا روحانی روحانی تر...همین که مجبور نشدی توی این عروسی دو انگشتی دست بزنی و تصمیفهای مذهبی بخونی خدارو شاکر باش!
پوکر فیس تماشام کرد و بعد گفت:
-من میگم چرا هی بعضی مهمونهاتون چپ چپ بدنمو نگاه میکنن...نگو از لباسم خوششون نیومده!
ولی حیف...واقعا حیف...برقص!
برقص مارال امشب هیچوقت تکرار نمیشه هاا...بگو آهنگ درخواستیتو بزنن وبعد هم با سرگرد برقص!
تضمین نمیکنم چشم نخورین ولی میدونم بعدها حسرت انجام ندادنش رو میخوری...پس انجامش بده!
دودول شدم.
یعنی صحبتهای نسترن دودلم کرد.
خودمم دلم همچین چیزی میخواست واسه همین سرمو چرخوندم سمت پدرام تا اول از اون تائید بگیرم و بعدهم پرسیدم:
-پدرام برقصیم!؟هوم؟
صحبتش رو با همکارهای قطع کرد و بعد نگاهشو دوخت به صورت پر امیدم و جواب داد:
-نه!
➖دشمن عزیز
وقتی احساس کردم و متوجه شدم نسترن همراه عموی عزیزش یعنی آقای شریفی دارن به سمتمون میان فورا سرمو به سمت پدرام چرخوندم و تند تند گفتم:
-نسترن و دوستای خودت دارن میان پیشمون.
تورو خدا جلوی نسترن باهام بدرفتاری نکن.یکم ادا دربیار...ادای آدما ی خوشحال!
لطفا پدرام...لطفا....
سرش رو به آرامی و خونسردانه چرخوند سمتم.
پوزخند زد و پرسید:
-چرا ؟! میترسی نسترن به گوش پوپک برسونه مردی که دیوونه وار دوست داشت حالا حالش ازت بهم میخوره؟ اونقدر که حتی وقتی تور عروسی هم تنته دلش نمیگیره یه نظر بهت بندازه!؟
پوست کلفت دو عالم بودم که وقتی این جواب رو تحویلم نداد عین زمین آب ندیده پر از ترک نشدم.
شاید هم شدم.
کی میدونه !؟
اصلا کی از دل من خطاکار خبر داشت!؟
هیشکی....هیشکی....
اما...اما واقعیت این بود که من دقیقا نمیخواستم همون چیزی که اون بهش اشاره کرد اتفاق بیفته.
نمیخواستم پوپک و داداش لعنتیش از تعاریف دیگران از جشن عروسیم به همچین نتیجه ای برسن برای همین بغض توی گلوم رو قورت دادم و گفتم:
-فقط امشب...فقط امشب باهام مهربون باش...فقط و فقط امشب!
پایان جمله ی ملتمسانه ام همزمان شد با سر رسیدن نسترن و عموش.
پدرام از جا بلند شد و مشغول صحبت با آقای شریفی و مرد دیگه ای که اگر اشتباه نکنم شفیعی نام داشت شد و من هم که باید تبدیل میشدم به یه عروس سرحال و شاداب!
یعنی بازهم باید نقاب ساختگیم رو روی صورتم مینشوندم!
نسترن گونه ام رو بوسید و گفت:
-دختر دختر دختر! من اومدم عروس مارال علیمردان یا دختر آنجلینا جولی و برد پیت ؟
عکسای تو وایرال بشه تمام دخترای ایرانی قطعا به این نتیجه میرسن تور لَخت و با سینه و آستین گیپور و میکاپ و شنیون ساده بهترین انتخاب واسه شب عروسیه!
من تصنعی خندیدم و اون شروع کرد سلفی گرفتن.
اونم نه یکی...شاید صدتا بیشتر...
باخنده گفتم:
-ببین حواسم بهت هستاااا...اگه فقط اونایی که خودت خوشگل افتادی رو بزاری یک پدری ازت درمیارم!
خندید و دستش رو پایین گرفت و سرش رو کج کرد و حق به جانب تماشام کرد تا اینجوری بهم بفهمونه دارم زیادی بدبینی به خرج میدم البته اگه انصاف داشته باشه متوجه میشد من دقیقا زدم وسط خال چون اصولا همیشه همین حرکت رو میزد.
یعنی دقیقا فقط عکسهایی رو شیر میکرد که فقط خودش خوشگل میفتادن!
موبایلشو که غلاف کرد پرسید:
-تو چرا نمیرقصی؟من همش منتظرم رقص تو و سرگرد شروع بشه فیلم بگیرم...
محال بود پدرام با من برقصه.
به نسترن نزدیک شدم و گفتم:
-خُلی چیزی هستی!؟ پدر پدرام روحانیه پدر منم که از صد تا روحانی روحانی تر...همین که مجبور نشدی توی این عروسی دو انگشتی دست بزنی و تصمیفهای مذهبی بخونی خدارو شاکر باش!
پوکر فیس تماشام کرد و بعد گفت:
-من میگم چرا هی بعضی مهمونهاتون چپ چپ بدنمو نگاه میکنن...نگو از لباسم خوششون نیومده!
ولی حیف...واقعا حیف...برقص!
برقص مارال امشب هیچوقت تکرار نمیشه هاا...بگو آهنگ درخواستیتو بزنن وبعد هم با سرگرد برقص!
تضمین نمیکنم چشم نخورین ولی میدونم بعدها حسرت انجام ندادنش رو میخوری...پس انجامش بده!
دودول شدم.
یعنی صحبتهای نسترن دودلم کرد.
خودمم دلم همچین چیزی میخواست واسه همین سرمو چرخوندم سمت پدرام تا اول از اون تائید بگیرم و بعدهم پرسیدم:
-پدرام برقصیم!؟هوم؟
صحبتش رو با همکارهای قطع کرد و بعد نگاهشو دوخت به صورت پر امیدم و جواب داد:
-نه!