#تجانس🪐
#پارت۳۴۳✨
#زیبا_سلیمانی
آوا اینبار فکورانه مکث کرد و با تن صدایی آرامتر از قبل جواب داد:
ـ اگه میترسید که ته افشانه به خودش برسه چرا همون موقع که آدمهای رکنی منو زدن
منو نکشت؟
و علی اینبار بدون مکث جواب داد:
ـ چون دوست داشته.
تای ابروی آوا بالا رفت:
ـ یعنی چی؟ چون دوستم داشته من رو تا پای مرگ کشونده اما نکشته و حالا اومده سراغم که نرم سراغ افشانه که ممکنه تهش به خودش برسه؟ آخرش هم من رو با مرگ ترسونده؟ معین واضح بهم گفت که میخوان بکشنم.
به عقب تکیه داد و قاطعانه گفت:
ـ نه، این آدمی که شما ازش حرف میزنید نمیتونه معین باشه.
سردار نگاه کوتاهی به او کرد. سرش را بالا و پایین تکان داد و پرسید:
ـ چرا میخواستی با یه آدم خودخواه ازدواج کنی؟
سوالش گرچه کوتاه بود اما معنی عمیقی داشت و آوا اینبار نفس عمیقی کشید و سعی کرد حضور کامران را نادیده بگیرد و صادقانه جواب بدهد:
ـ دوتا دلیل داشت. اول اینکه من گفتم معین خودخواه بود اما نگفتم در مقابل من خودخواه بود. دومین اینکه دوسش داشتم.
با آخرین جملهی آوا جو اتاق عملا" در سکوت فرو رفت. سردار دم کوتاهی گرفت و رسا جواب داد:
ـ دلایل قانع کنندهی داشتی.
آوا نفس عمیقی کشید و در ادامه گفت:
ـ معین هیچ وقت منرو آزار نداد. خیلی کمکم کرد. شاید به خاطر همینه که بعید میدونم آدمی که خودش ید طولایی در گرفتن دست رعد داشته، امروز مقابلش باشه.
راستین به سمت او چرخید و سعی کرد شنیدههایش را فراموش کند، حتی اگر «دوسش داشتم» آوا توی گوشش اکو میشد:
#پارت۳۴۳✨
#زیبا_سلیمانی
آوا اینبار فکورانه مکث کرد و با تن صدایی آرامتر از قبل جواب داد:
ـ اگه میترسید که ته افشانه به خودش برسه چرا همون موقع که آدمهای رکنی منو زدن
منو نکشت؟
و علی اینبار بدون مکث جواب داد:
ـ چون دوست داشته.
تای ابروی آوا بالا رفت:
ـ یعنی چی؟ چون دوستم داشته من رو تا پای مرگ کشونده اما نکشته و حالا اومده سراغم که نرم سراغ افشانه که ممکنه تهش به خودش برسه؟ آخرش هم من رو با مرگ ترسونده؟ معین واضح بهم گفت که میخوان بکشنم.
به عقب تکیه داد و قاطعانه گفت:
ـ نه، این آدمی که شما ازش حرف میزنید نمیتونه معین باشه.
سردار نگاه کوتاهی به او کرد. سرش را بالا و پایین تکان داد و پرسید:
ـ چرا میخواستی با یه آدم خودخواه ازدواج کنی؟
سوالش گرچه کوتاه بود اما معنی عمیقی داشت و آوا اینبار نفس عمیقی کشید و سعی کرد حضور کامران را نادیده بگیرد و صادقانه جواب بدهد:
ـ دوتا دلیل داشت. اول اینکه من گفتم معین خودخواه بود اما نگفتم در مقابل من خودخواه بود. دومین اینکه دوسش داشتم.
با آخرین جملهی آوا جو اتاق عملا" در سکوت فرو رفت. سردار دم کوتاهی گرفت و رسا جواب داد:
ـ دلایل قانع کنندهی داشتی.
آوا نفس عمیقی کشید و در ادامه گفت:
ـ معین هیچ وقت منرو آزار نداد. خیلی کمکم کرد. شاید به خاطر همینه که بعید میدونم آدمی که خودش ید طولایی در گرفتن دست رعد داشته، امروز مقابلش باشه.
راستین به سمت او چرخید و سعی کرد شنیدههایش را فراموش کند، حتی اگر «دوسش داشتم» آوا توی گوشش اکو میشد: