#تجانس🪐
#پارت۳۳۷✨
#زیبا_سلیمانی
اینبار صدای مهران بود که کمی اوج میگرفت:
ـ آوا مثل تو نیست... کَنده از معین.
تای ابروی مهکام بالا پرید و پر طعنه پرسید:
ـ جدا"؟
سوال پر از طعنهی مهکام به دلش چنگ شد و دستش بیکار نماند و روی نبض تپندهی گوشهی چشم مهکام نشست. حال پریشان مهکام پریشانش میکرد و او تاب دیدن نه دلتنگی مهکام را داشت نه پریشانیاش را:
ـ منظوری نداشتم.
مهکام عصبی جوابش را داد اما خودش را عقب نکشید و گذاشت آرامش دستش نبض تپندهی گوشهی چشمش را رام کند:
ـ همیشه بدون منظور حرفات رو میزنی. به اینم عادت دارم.
مهران مچ دستش را به بند کشید و تنش را میان آغوشش محبوس کرد و عطر گردنش را بو کشید و گفت:
ـ امشب دلت پرهها!
ـ آره دلم پُره، دلم خیلی هم پُره. بچهام یه اُردو میخواد بره نمیتونه. شب میخوام بدون فکر و خیال بخوابم نمیشه. با کسی میخوام معاشرت کنم نمیشه. از در این خونه میری بیرون هزار بار به خدا میرسم تا بیایی و سهمم آرامش نمیشه. هر بار بلیط هواپیما میگیری و عازم ماموریت میشی و تن و بدنم یخ میکنه و دلم قرص نمیشه که نمیشه. کمه اینا؟ حق داره آوا نخواد مثل ما بشه. حق داره آوا راحت و بدون دردسر زندگی کردن رو انتخاب کنه.
خشمش را میان موهای مهکام فراموش کرد و با صدایِ که ته مایه خنده داشت گفت:
ـ آوا زندگی بدون دردسر نمیخوادااا...
ـ بهم گفت که دوستش کشته شده و دنبال قاتلشه. به حالش غبطه خوردم..به شجاعتش غبطه خوردم..
اینبار صدایش مصمم بود درست مثل لحظه شکار که مصمم طعمه را به بند میکشید و این خاصیت گاندو بود:
ـ آوا اگه شبِ شکار، جسارت تو رو میدید باور کن اونی که غبطه میخورد اون بود نه تو!
#پارت۳۳۷✨
#زیبا_سلیمانی
اینبار صدای مهران بود که کمی اوج میگرفت:
ـ آوا مثل تو نیست... کَنده از معین.
تای ابروی مهکام بالا پرید و پر طعنه پرسید:
ـ جدا"؟
سوال پر از طعنهی مهکام به دلش چنگ شد و دستش بیکار نماند و روی نبض تپندهی گوشهی چشم مهکام نشست. حال پریشان مهکام پریشانش میکرد و او تاب دیدن نه دلتنگی مهکام را داشت نه پریشانیاش را:
ـ منظوری نداشتم.
مهکام عصبی جوابش را داد اما خودش را عقب نکشید و گذاشت آرامش دستش نبض تپندهی گوشهی چشمش را رام کند:
ـ همیشه بدون منظور حرفات رو میزنی. به اینم عادت دارم.
مهران مچ دستش را به بند کشید و تنش را میان آغوشش محبوس کرد و عطر گردنش را بو کشید و گفت:
ـ امشب دلت پرهها!
ـ آره دلم پُره، دلم خیلی هم پُره. بچهام یه اُردو میخواد بره نمیتونه. شب میخوام بدون فکر و خیال بخوابم نمیشه. با کسی میخوام معاشرت کنم نمیشه. از در این خونه میری بیرون هزار بار به خدا میرسم تا بیایی و سهمم آرامش نمیشه. هر بار بلیط هواپیما میگیری و عازم ماموریت میشی و تن و بدنم یخ میکنه و دلم قرص نمیشه که نمیشه. کمه اینا؟ حق داره آوا نخواد مثل ما بشه. حق داره آوا راحت و بدون دردسر زندگی کردن رو انتخاب کنه.
خشمش را میان موهای مهکام فراموش کرد و با صدایِ که ته مایه خنده داشت گفت:
ـ آوا زندگی بدون دردسر نمیخوادااا...
ـ بهم گفت که دوستش کشته شده و دنبال قاتلشه. به حالش غبطه خوردم..به شجاعتش غبطه خوردم..
اینبار صدایش مصمم بود درست مثل لحظه شکار که مصمم طعمه را به بند میکشید و این خاصیت گاندو بود:
ـ آوا اگه شبِ شکار، جسارت تو رو میدید باور کن اونی که غبطه میخورد اون بود نه تو!