پدرش نامِ او را تُرنج نهاده بود
مادرش اما بهآر صدایش میکرد ...
میگفت
وقتی میخندد
انگار شکوفهها از ابتدا متولد میشوند
و انگار خانهام در جای دیگریست..
پدرش اما یک کلام، میگفت:
تُرنج!
حالا او،
معشوقهی مردی است که
او را دنیآ خطاب میکند
میگوید:
پیش از او اصلا زندگی نکرده بودم،
حالا اما دنیا را به من دادهاند ...
مادرش دستش را گرفت، و آرام گفت:
هر زنی باید هزاران نام داشته باشد،
تا با هر کدامشان جآن بگیرد،
زنان با خطاب کردن نامشان
حجم عشق را پی میبرند،
اصلا بهشت نامِ کوچكِ هر زنی است !
╭━═━⊰✹♡✹⊱━═━╮
@zaneh_emroozi
╰━═━⊰❀♡❀⊱━═━╯
مادرش اما بهآر صدایش میکرد ...
میگفت
وقتی میخندد
انگار شکوفهها از ابتدا متولد میشوند
و انگار خانهام در جای دیگریست..
پدرش اما یک کلام، میگفت:
تُرنج!
حالا او،
معشوقهی مردی است که
او را دنیآ خطاب میکند
میگوید:
پیش از او اصلا زندگی نکرده بودم،
حالا اما دنیا را به من دادهاند ...
مادرش دستش را گرفت، و آرام گفت:
هر زنی باید هزاران نام داشته باشد،
تا با هر کدامشان جآن بگیرد،
زنان با خطاب کردن نامشان
حجم عشق را پی میبرند،
اصلا بهشت نامِ کوچكِ هر زنی است !
سپيده اميدی
╭━═━⊰✹♡✹⊱━═━╮
@zaneh_emroozi
╰━═━⊰❀♡❀⊱━═━╯