«لم يكُن يريد الحب
كان يُريد كتفًا يتكئُ عليه
صدرًا يرتمي إليه
وشخصًا واحدًا
واحدًا فقط
يلجأُ إليهِ
كُلّما هزمته الأشياء..»
عشق را نمیخواست
شانهای میخواست که به آن تکیه کند
و سينهای که به سمت آن بیاید
و یک نفر...
فقط یک نفر!
که به آن پناه ببرد
هرگاه که همهچيز او را شکست داد..
كان يُريد كتفًا يتكئُ عليه
صدرًا يرتمي إليه
وشخصًا واحدًا
واحدًا فقط
يلجأُ إليهِ
كُلّما هزمته الأشياء..»
عشق را نمیخواست
شانهای میخواست که به آن تکیه کند
و سينهای که به سمت آن بیاید
و یک نفر...
فقط یک نفر!
که به آن پناه ببرد
هرگاه که همهچيز او را شکست داد..