✍ عبدالحسین جلالوند
سلام آقا رحیم
یادت می آید
زندان "ملحق" در اردوگاه ۱۱ تکریت (جائی که ۳۱ نفر از بچه های بند ۱ و ۲ در یک مکان کوچک بودند، بطوریکه وقت خوابیدن، یک وجب و چهار انگشت جا داشتند...) بعد از آن بهمراه بچه های بند ۳و ۴ به اردوگاه ۱۸ بعقوبه تبعید، در این اردوگاه نیز انتقال به زندان قلعه بود و بازهم حصار در حصار...
زمان آزادی در ۲۴شهریور سال ۶۹، شما را نزدیک مرز به جای ایران به اردوگاه رمادیه بردند...
اگر چه چند ماه گذشت ولی نهایتا سرافرازانه با سایر دوستان برگشتید و اکنون بیش از سه دهه از آن دوران می گذرد، نه صدام حسین ماند و نه زندان و اردوگاهی...
اما مثل اینکه تهدید و زندان دست از سرت بر نمی دارد و این بار طعم زندان داخلی را چشیدن نیز نصیبت گشت تا هیچ وقت فراموشت نشود که زندگی تماما فراز و فرود است و این نیز می گذرد.
برای شما نگران نیستم، زیرا کسی که در دوران عراق سالها گمنام و مفقود بود و دائم از این زندان به آن زندان، از این اردوگاه به آن اردوگاه، آن هم با ضرب و شتم و بگیر و ببندها، تبعید میشد و تجارب ارزندهای دارد، نگرانی بیهوده است، دلم برای آنانی می سوزد که آمدند و در مقابل دیدگان خانواده محترمت، ساعت ها تفتیش کردند تا شاید آثار جرمی!! پیدا کنند، بدون آن که بدانند خانه بزرگ مردی جانباز و آزاده، چون تو را فقط باید برای یادآوری آرامش زیارت کرد و تذکر یافت که چگونه در مقابل عراقیهایی ایستادند، اگر آنها نبودند شاید سرنوشت آنان و امثالشان بگونهای دیگر رقم میخورد...
از این دردناکتر برای کسانی متاسفم که به نام خدا، اسلام و قانون متوسل می شوند و دقیقا نافرمانی خدا میکنند و از اسلام پوستین وارونه اش را به تن کرده اند و خود بزرگترین قانونشکنان هستند...
به راستی از آنان چه انتظاری میتوان داشت؟
آقارحیم عزیز
یکی از بزرگترین شاهکارهای این سالهای پس از رهائی از عراق، قلمی است که به دست گرفتهای و دلنوشته مینویسی و از بزرگمردانِ دفاع از ایران مینگاری که بسیاری فقط آنها را مصادره و مورد سوءاستفاده قرار داده اند...
از مظلومیتهای مردم، از ظلم ظالمان از نامهربانیها، بی عدالتی ها و...
دیروز برای دفاع از این سرزمین سلاح بدست گرفتی و امروز آن را به قلمی شیوا و گرانبها، که از صداقت و سویدای دل مینویسد و جمعیت زیادی را سرمست و شیدای خود نموده است، به رشته تحریر در میآوری...
برادر گرامیام
به تو تبریک می گویم
قلمت پیروز شد و به بار نشست،
قلمی که با یک فراخوان برای رهائی مظلومان، تمامیت خواهان را مجبور کرد، خيابانها و معابر منتهی به سردر دانشگاه تهران را به شیوههای مختلف، مسدود و به کنترل خود در آوردند تا شاید بتوانند از هر گونه تجمعی جلوگیری نمایند، ولی غافل از آن که نمی دانند با آگاهی های روزافزون چگونه برخورد نمایند و یا با بغضهای در گلو مانده ای که هر لحظه در حال انفجار است، چه خواهند کرد و یا چگونه در مقابل سیل خروشان مظلومان سرنگون خواهند شد و یا چگونه در برابر آتشی که تر و خشک را می سوزاند، مقاومت خواهند کرد؟
امان از آن روز که ایکاش به آنجا نرسد...
آقا رحیم عزیز
قلمت پرچم آزادگی را دوباره برافراشت و "سوگند خداوند به قلم و آنچه مینگارد" را معنای تازه آفرید...
قلمت عَلَمی شد برای آنکه راه گم نشود و عزت از ذلت تمیز یابد...
قلمت همان سلاحی است که دوستان شهیدت روزی به اجبار، با رها کردن درس و مدرسه و دانشگاه، برای دفاع از کیان این سرزمین برای مقابل با مزدوران بیگانه بکار گرفتند و اکنون دگربار به دست گرفته شده است تا غبار جهالت را بزداید...
قلمت نور امید را روشن تر و گرمابخش تر نموده است
قلمت به وجدان ها تلنگر می زند...
امیدوارم همچنان دعای مردم، انرژی بخش قلمت باشد.
ارادتمند
@virayeshe_zehn
سلام آقا رحیم
یادت می آید
زندان "ملحق" در اردوگاه ۱۱ تکریت (جائی که ۳۱ نفر از بچه های بند ۱ و ۲ در یک مکان کوچک بودند، بطوریکه وقت خوابیدن، یک وجب و چهار انگشت جا داشتند...) بعد از آن بهمراه بچه های بند ۳و ۴ به اردوگاه ۱۸ بعقوبه تبعید، در این اردوگاه نیز انتقال به زندان قلعه بود و بازهم حصار در حصار...
زمان آزادی در ۲۴شهریور سال ۶۹، شما را نزدیک مرز به جای ایران به اردوگاه رمادیه بردند...
اگر چه چند ماه گذشت ولی نهایتا سرافرازانه با سایر دوستان برگشتید و اکنون بیش از سه دهه از آن دوران می گذرد، نه صدام حسین ماند و نه زندان و اردوگاهی...
اما مثل اینکه تهدید و زندان دست از سرت بر نمی دارد و این بار طعم زندان داخلی را چشیدن نیز نصیبت گشت تا هیچ وقت فراموشت نشود که زندگی تماما فراز و فرود است و این نیز می گذرد.
برای شما نگران نیستم، زیرا کسی که در دوران عراق سالها گمنام و مفقود بود و دائم از این زندان به آن زندان، از این اردوگاه به آن اردوگاه، آن هم با ضرب و شتم و بگیر و ببندها، تبعید میشد و تجارب ارزندهای دارد، نگرانی بیهوده است، دلم برای آنانی می سوزد که آمدند و در مقابل دیدگان خانواده محترمت، ساعت ها تفتیش کردند تا شاید آثار جرمی!! پیدا کنند، بدون آن که بدانند خانه بزرگ مردی جانباز و آزاده، چون تو را فقط باید برای یادآوری آرامش زیارت کرد و تذکر یافت که چگونه در مقابل عراقیهایی ایستادند، اگر آنها نبودند شاید سرنوشت آنان و امثالشان بگونهای دیگر رقم میخورد...
از این دردناکتر برای کسانی متاسفم که به نام خدا، اسلام و قانون متوسل می شوند و دقیقا نافرمانی خدا میکنند و از اسلام پوستین وارونه اش را به تن کرده اند و خود بزرگترین قانونشکنان هستند...
به راستی از آنان چه انتظاری میتوان داشت؟
آقارحیم عزیز
یکی از بزرگترین شاهکارهای این سالهای پس از رهائی از عراق، قلمی است که به دست گرفتهای و دلنوشته مینویسی و از بزرگمردانِ دفاع از ایران مینگاری که بسیاری فقط آنها را مصادره و مورد سوءاستفاده قرار داده اند...
از مظلومیتهای مردم، از ظلم ظالمان از نامهربانیها، بی عدالتی ها و...
دیروز برای دفاع از این سرزمین سلاح بدست گرفتی و امروز آن را به قلمی شیوا و گرانبها، که از صداقت و سویدای دل مینویسد و جمعیت زیادی را سرمست و شیدای خود نموده است، به رشته تحریر در میآوری...
برادر گرامیام
به تو تبریک می گویم
قلمت پیروز شد و به بار نشست،
قلمی که با یک فراخوان برای رهائی مظلومان، تمامیت خواهان را مجبور کرد، خيابانها و معابر منتهی به سردر دانشگاه تهران را به شیوههای مختلف، مسدود و به کنترل خود در آوردند تا شاید بتوانند از هر گونه تجمعی جلوگیری نمایند، ولی غافل از آن که نمی دانند با آگاهی های روزافزون چگونه برخورد نمایند و یا با بغضهای در گلو مانده ای که هر لحظه در حال انفجار است، چه خواهند کرد و یا چگونه در مقابل سیل خروشان مظلومان سرنگون خواهند شد و یا چگونه در برابر آتشی که تر و خشک را می سوزاند، مقاومت خواهند کرد؟
امان از آن روز که ایکاش به آنجا نرسد...
آقا رحیم عزیز
قلمت پرچم آزادگی را دوباره برافراشت و "سوگند خداوند به قلم و آنچه مینگارد" را معنای تازه آفرید...
قلمت عَلَمی شد برای آنکه راه گم نشود و عزت از ذلت تمیز یابد...
قلمت همان سلاحی است که دوستان شهیدت روزی به اجبار، با رها کردن درس و مدرسه و دانشگاه، برای دفاع از کیان این سرزمین برای مقابل با مزدوران بیگانه بکار گرفتند و اکنون دگربار به دست گرفته شده است تا غبار جهالت را بزداید...
قلمت نور امید را روشن تر و گرمابخش تر نموده است
قلمت به وجدان ها تلنگر می زند...
امیدوارم همچنان دعای مردم، انرژی بخش قلمت باشد.
ارادتمند
@virayeshe_zehn