"سفر به سرزمین ممنوعه"
«اُوِرْدوز»
(ف-ش-ی)
ای زیباروی!
چند بار گریستهام در دامانت؟
چند بار آرمیدهام در آغوشات؟
در خوشی و ناخوشی
چند بار توسل جستهام به درگاهت؟
حال برای آخرین بار
داخل شو و تسخیر کن!
داخل شو و بسوزان!
میخزد در رگهایم، "مورفین" ،
یگانه معبود من،
در اوج درماندگی
پناه میدهد مرا،
بیچشمداشت و توقع،
مورفین، معشوق مهربان من،
تیمار میکند مرا
شبانگاهان،
و میزداید از جسدم
غبار حزنانگیز تنهایی را؛
مورفین،
ایزد جنون،
به آتش میکشد بیرحمانه
تندیس باستانی دیو "اندوه" را،
میخزد در بسترم
ناهشیار و خمار،
میپیچد به دور تنم،
و در میان شعلهها،
همچون فاتحان
پایکوبی میکند دیوانهوار،
میرقصد، میرقصد، میرقصد
گیسوانش پُر از مار
بر پیشانیاش نشسته ماه
و از سرانگشتانش
میچکد هزاران ستاره،
میآید، میآید، میآید
در بر میگیرد مرا
بیمهابا و عاشقانه!
جنبشی غریب
در مغزم،
تودهای غلیظ
در قلبم،
خیره میشوم به هالهای مبهم؛
صدای زنگ افعیها،
نور ماه،
جیغ میزنند ستارگان،
خون روان میشود از صخرهها؛
رویای نیمهشب
رویای ناتمام من
گریان،
مینگرد به معاشقهی من و مارها
نیشها در سرم،
زهر در رگم،
میریزند بچهمارها به دهانم،
مورفین،
افسونگر نیمهشب
با نوای مرموز چنگات
دوباره مدهوش کن مرا!
در آغوشام بگیر
و به یغما ببر ایمانم را!
روسپی اغواگر
چنگ بینداز به رگهایم
عریان شو در برابرم
و تسخیر کن تمامم را!
مورفین،
ساحرهی چیرهدست
چونان مدوسا
نگاه کن در چشمانم
و رها کن بر پیکر مغمومم
مارهایت را،
هان ماهروی!
مرا ببر با خود،
به سرزمینهای دوردست
تا به دور از ملال،
همراه هم
بیاساییم در وادی ابدیت؛
مورفین،
مأمن گمشدگان
ای پناهگاه دردمندان
ببخش سخاوتمندانه به من
جاودانگی را!
@turmoil1
«اُوِرْدوز»
(ف-ش-ی)
ای زیباروی!
چند بار گریستهام در دامانت؟
چند بار آرمیدهام در آغوشات؟
در خوشی و ناخوشی
چند بار توسل جستهام به درگاهت؟
حال برای آخرین بار
داخل شو و تسخیر کن!
داخل شو و بسوزان!
میخزد در رگهایم، "مورفین" ،
یگانه معبود من،
در اوج درماندگی
پناه میدهد مرا،
بیچشمداشت و توقع،
مورفین، معشوق مهربان من،
تیمار میکند مرا
شبانگاهان،
و میزداید از جسدم
غبار حزنانگیز تنهایی را؛
مورفین،
ایزد جنون،
به آتش میکشد بیرحمانه
تندیس باستانی دیو "اندوه" را،
میخزد در بسترم
ناهشیار و خمار،
میپیچد به دور تنم،
و در میان شعلهها،
همچون فاتحان
پایکوبی میکند دیوانهوار،
میرقصد، میرقصد، میرقصد
گیسوانش پُر از مار
بر پیشانیاش نشسته ماه
و از سرانگشتانش
میچکد هزاران ستاره،
میآید، میآید، میآید
در بر میگیرد مرا
بیمهابا و عاشقانه!
جنبشی غریب
در مغزم،
تودهای غلیظ
در قلبم،
خیره میشوم به هالهای مبهم؛
صدای زنگ افعیها،
نور ماه،
جیغ میزنند ستارگان،
خون روان میشود از صخرهها؛
رویای نیمهشب
رویای ناتمام من
گریان،
مینگرد به معاشقهی من و مارها
نیشها در سرم،
زهر در رگم،
میریزند بچهمارها به دهانم،
مورفین،
افسونگر نیمهشب
با نوای مرموز چنگات
دوباره مدهوش کن مرا!
در آغوشام بگیر
و به یغما ببر ایمانم را!
روسپی اغواگر
چنگ بینداز به رگهایم
عریان شو در برابرم
و تسخیر کن تمامم را!
مورفین،
ساحرهی چیرهدست
چونان مدوسا
نگاه کن در چشمانم
و رها کن بر پیکر مغمومم
مارهایت را،
هان ماهروی!
مرا ببر با خود،
به سرزمینهای دوردست
تا به دور از ملال،
همراه هم
بیاساییم در وادی ابدیت؛
مورفین،
مأمن گمشدگان
ای پناهگاه دردمندان
ببخش سخاوتمندانه به من
جاودانگی را!
@turmoil1