سوختن


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: not specified


سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست
شایداین قصه ی تنهایی ما کارخداست
آنقدرسوخته ام باهمه بی تقصیری
که جهنم نگذارد به تنم تاثیری
(تخیلات پسر مؤمن دانشکده سابق)
لینک ناشناس
https://t.me/Harfmanrobot?start=528936813

Related channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
not specified
Statistics
Posts filter


بسم رب النور
مهاجرت کنید خیانت نه.
یه چیزی چند روزه تو ذهنم وول میخوره نگم پل میمونه اون ور آب.
عزیزان من بنظرم هر آدمی حق داره به دلایل مختلف مثل پیشرفت، سختی کشیدن تو محلی که زندگی میکنه و.. از جایی که به دنیا اومده مهاجرت کنه. اصلا مشکلی نیست. یه جاهایی هم که مهاجرت واجبه. یعنی جایی که ببینی دینت درخطره باید مهاجرت کنی.
اما یه نوع پدیده تو چند سال اخیر تو ایران به وجود اومده که دیگه اسمشو نمیتونم مهاجرت بذارم. به این صورت که یه عده آدم توسط همین نظام با امکانات همین نظام و با حمایت رهبران همین نظام گنده میشن و بعد از کشور خارج میشن به کشورهای دیگه پناهنده میشن و پشت سر همون نظامی که اینا رو شاخ کرده حرف مفت میزنن. این دیگه مهاجرت نیست. این خیانته. این نمک خوردن و نمک دون شکستن.
دو تا مثال نزدیکش الان برام کیمیا علیزاده و جواد محجوب ورزشکارند.
کیمیا علیزاده با امکانات این نظام مدال المپیک گرفته بعد کلی جایزه و امکانات دیگه بخاطر مدال المپیکش گرفته بعد رفته اون‌ور مصاحبه کرده آزادی نیست.
خنده داره اصلا. یا جواد محجوب چون همسرش صهیونیسته چقدر علیه ایران دروغ پراکنی کرد.
مهاجرت با خیانت فرق میکنه. دوست دارم این آدما تو خود دنیا تقاص کارشون رو بدند.


بسم رب النور
«هزینه‌های یک تصمیم اشتباه»
وقتی یه نفر تو گروه سریعتر از دیگران حرکت میکنه و جلو میفته وقتی که مجبور میشه برگرده هم خودش خسته شده هم دیگران بهش اعتراض میکنن.
احتمالا بعضی از افراد گروه هم که تلاش کردن بهش برسن یا عقب بیارنش هم خسته شدن.

همه‌ی این هزینه‌ها بخاطر تشخیص اشتباه آدمی بوده که سرعتش با گروه هماهنگ نبوده.
تصمیم امروز شورای نگهبان همون عقب‌گرد فردیه که هشت سال پیش تشخیص اشتباه داد و بعد از سال ٨٨ به بینش سیاسی مردم ایران زیادی اعتماد کرد. این عقب‌گرد، لازم و در عین حال هزینه سازه. هزینه‌ای که خود شورای نگهبان، بچه حزب اللهی ها و از همه مهم تر نظام پرداخت خواهد کرد.
امیدوارم دیگه کسی به این بهانه که ما نزدیک ظهور امام زمان هستیم و مردم خودشون میتونند برای خودشون بهترین آدم رو انتخاب کنند تا نشون بدن برای ظهور آماده هستند تشخیص اشتباهی نده که برای ما هزینه ساز بشه.
این که وحدت رویه در ساختارهای نظام سیاسی جمهوری اسلامی دیده نمیشه بخاطر تشخیص نادرست میزان درک رهبران جمهوری اسلامی از درک سیاسی مردم ایرانه.


بسم رب النور
«و اما فلسطین»
توی قرن اخیر دلیل ظلم بیشتر از اینکه قدرت ظالم باشه، کاهلی و ترس و جهل مظلوم بوده.
بنظرم یکی از مهمترین مصادیقش همین فلسطینه.
من امام خمینی رو به عنوان حکیم می‌شناسم و قبول دارم. حکیم حرف بی‌خود نمیزنه. امام تا روزی هم که زنده بود تمام حرفا و پیش‌بینی هایی که در مورد سياست کرده بود به حقیقت پیوست.
امام گفته هر مسلمون یه سطل آب برداره، اسرائیل رو آب می‌بره.
من به عنوان یه واقع بین میگم. میخوام بگم قدرت اسرائیل رو دست کم نمیگیرم ولی واقعا مسلمونا میتونند به راحتی از دست این غده سرطانی راحت شند اگه با هم متحد شن.

حتی بنظرم اگه تمام مردم کرانه باختری و فلسطین اشغالی و فلسطینی هایی که به کشورهای دیگه مهاجرت کردند جمع شند و بدون ترس و مذاکره‌ی الکی توسط آدمایی که خود آمریکا و اسرائیل انتخاب کردن (مثل محمود عباس)، میتونن با کمک حماس شر اسرائیل رو از کشورشون بِکنند.
پیامبر میگه وقتی تعداد مظلومین بیش‌تر از ظالمین باشد خدا دعای اونا رو مستجاب نمی‌کند. الانم همینه.
تعداد مظلومین بیشتره ولی بخاطر ترس، دست به دست هم نمیدن تا از دست اسرائیل خلاص بشیم.


بسم رب النور
«وحشت دنیای بی علی»
درسته که جبرئیل ندا داد از دنیای بی علی بترسید ولی بنظرم نه آدم‌های زمان حضرت فهمیدن چه بلایی سرشون اومده و نه ما الان واقعا نمیدونم غیبت امام زمان یعنی چی؟
دلیل اولی که خیلی واضحه. کسی که اینقدر کسی رو نداره که برای چاه درددل میکنه، کسی که حرفاشو نمی‌فهمن، کسی که قدرشو نمیدونن؛ از دنیا متنفر میشه و وقتی می‌خواد دنیا رو ترک کنه احساس میکنه رستگار شده. که البته احساس درستی هم هست. اما در مورد مردم اون زمان هم باید بگم که اکثریت از نظر خودشون راحت شدن. وقتی تحمل دستورات امام رو نداشته باشی، وقتی تحمل عدالت واقعی رو نداشته باشی، وقتی بخوای کارهاتو با دروغ و فریب جلو ببری، وقتی بخوای هر جایی یه رنگی باشه حکومت زیر سایه علی برات سخت و غیرقابل تحمل میشه.

این بحث الانم مطرحه.
چه فایده داره اگه حضرت حجت (عج) بیاد ولی مجبور بشه حرفاشو به در و دیوار بزنه؟ چه فایده داره امام زمان بیاد بخوایم همون جوری دغل کار و زیرآب زن و دروغ گو باشیم؟
چه فایده داره اگه امام زمان بیاد همین جوری در برابر ظلم به دیگران و پررو بازی آدمای گنده تر از خودمون ساکت باشیم؟
چه فرقی میکنه حضور امام یا غیبت امام اگه نخوایم دستورات امام رو انجام ندیم؟

فرقی نمیکنه. چه فرقی بین مردمی که از نبودن علی وحشتی حس نمیکنن و مایی که از نبودن مهدی وحشتی نمی‌کنیم هست؟


بسم رب النور
«پاداش امیدواری»
وقتی رمز موفقیت مایکل شوماخر رو پرسیدند، تو جواب گفت: «تنها رمز موفقیت من اینه كه زمانی كه دیگران ترمز می گیرند، من گاز می‌دم.»
شما هر چقدر هم آدم سیاهی باشید نمی‌تونید انکار کنید لازمه‌ی موفقیت و برنده شدن خوش‌بینی و ناامید نشدنه.
اتفاقا وقتی همه دست از تلاش برداشتن میشه با یه تلاش لحظه آخری نتیجه‌های بی‌نظیری گرفت.
اصلا موفقیت فاصله‌ی بین تلاش نود و نهم و صدمه. اون جایی که برای بار صدم سعی نمیکنی. اون جا تو باختی.
فک کنید ثانیه‌ی آخر یه بازی بسکتبال هستید، سه امتیاز عقب هستید. اتفاقا این مهم‌ترین بازی یه شهره. تمام تیم شما باخت رو قبول کردند. توپ رو به شما پاس میدن. شما نزدیک سبد خودتون هستید. میتونید اصلا کاری نکنید تا زمان تموم بشه. میتونید توپ رو به حریف یا داور بدید. ولی می‌تونید هم از آخرین شانس خودتون استفاده کنید و با خوشبینی به توانایی خودتون و البته لطف خدا که برگی از شاخه‌ای بدون اذن اون نمیفته، اقدام به پرتاب توب به طرف سبد حریف کنید.
شما بدون درنظر گرفتن نتیجه برنده‌ی بازی و زندگی و جنگ خودتون هستید.


بسم رب النور
«برای چند دلار بیشتر»
شاهد یک جدال در راس فوتبال هستیم.
یک طرف بعضی از باشگاه‌های مطرح فوتبال هستند که معتقدند عدالت برای اونا اجرا نشده و باید سهم بیشتری از درآمدهای فوتبال داشته باشند چون بیشتر توجهات جهانی به فوتبال به خاطر اوناست ولی پولی که از این توجه به دست میاد بین همه‌ی ارکان فوتبال تقسیم میشه. و حالا قصد دارند مثل بچه قلدر های دبیرستانی یه گروه تشکیل بدن و کسی رو تو خودشون راه ندن و هر کی رو هم خواستند اذیت کنند.
از طرفی عده‌ای معتقدند این باشگاهای مطرحی که قصد جدایی از این سیستم کردن با همین سیستم بوده که غول شدن و حالا جدا از اینکه اخلاقی نیست که از این سیستم برن، اگر واقعا قصد جدایی داشته باشند باید هزینه‌های اون رو هم بپردازند.
این جدال و جنگ اصلا ساده نیست.
این جنگ، معیارهای تغییرات گسترده در بخش بالایی فوتبال و حتی ورزش رو داره.
فوتبال ورزش صرف نیست و یکی از مهمترین صنعت های پولساز مهم جهان محسوب میشه. در این جدال مهم ترین انگیزه‌های بشر برای جنگ که همون قدرت و ثروت هست در میونه. شاهد این ادعا هم حضور فوری و سراسری تمام سیاستمداران اروپایی و آمریکایی در وسط این جداله. باید منتظر موند و دید بالاخره قدرت کدوم طرف جنگ به دیگری میچربه و بر فوتبال که مسئله‌ی مرگ و زندگی نیست بلکه مهم‌تر از مرگ و زندگیه حکومت میکنه.


بسم رب النور
این که مردم تا وقتی موشک بارون شون نکنند به این نتیجه نمی‌رسند تو جنگ هستند خیلی بده.
جنگ سایبری، اقتصادی، فرهنگی. از همه مهم‌تر نفوذ.
الان اسرائیل نطنز رو از کار انداخته اصلا هیچ کس نمی‌فهمه چون صدای انفجاری شنیده نشده.
باور کنید چند سال دیگه اگه دیدید دارید پوتین های آمریکایی‌ها رو واکس می‌زنید تعجب نکنید با این وضعیت پیش رو.
جمهوری اسلامی نخواستیم بابا حداقل استقلال و آزادی رو حفظ کنید.


بسم رب النور
کلاب هاوس : برو این دام بر مرغی دگر نه. برو.

به صورت خیلی اتفاقی، رخدادی که هر چهار سال یه بار قبل از انتخابات ما تو حوزه‌ی رسانه رخ میده، این بار هم رخ داد.
بیاید یه مرور کنیم.

سال ٨٧ قبل از انتخابات، ملکه الیزابت، این پیرزن معصوم، تصمیم گرفت برای دسترسی راحت‌تر مردم ایران به اخبار واقعی و نه سانسور شده بخش فارسی بی‌بی‌سی رو راه‌اندازی کنه. حقا هم توسط دوستانش در داخل حمایت شد. واقعا هنوزم سواله که چرا مردم لرستان به داماد شون رای ندادند؟ عجیبه خیلی عجیبه.

عرضم به حضورتون که سال ٩١ هم که تب توئیتر فزونی یافت و دوستانی که برای براندازی دور هم جمع شده بودند تمام تلاششون رو کردند که آقای دیپلمات و نه امنیتی رای بیاره. یعنی خیلی جالبه شما هر جای دنیا بری بگی ما تو ایران براندازی داریم که میره رای میده ازت تست الکل می‌گیرند.

سال ٩۶ هم شاهد این بودیم که هر کی از ننش قهر می‌کرد کانال تلگرام می‌زد و به نفع روحانی خیلی خودجوش تبلیغ می‌کرد.
حالا این که خودجوش بعدا صاحب کار دولتی در حوزه‌ی رسانه شد هم به خاطر لیاقتش بود دیگه. اصلا ما تو جمهوری اسلامی رانت نداریم.

حالا جالبه که ارگان‌های امنیتی و حکومتی و انقلابی هم وقتی وارد اون زمین بازی تو حوزه رسانه میشن که خیلی وقته طرف مقابل ترکش کرده و فقط برای هدر دادن بودجه بازی میکنن. واقعا در حوزه رسانه جمهوری اسلامی تعطیل رسمیه.

اما امسال هم که شاهد یک شبکه اجتماعی جدید هستیم که باز هم خیلی اتفاقی توسط همون آدمایی که سه بار قبلی ما رو تو این وضعیت کنونی قرار دادن معرفی شده و بالا اومده. این که تو عید که مردم وقت بیشتری برای درگیر شدن دارن معرفی شده، این که همه‌ی مجری‌های ماهواره‌ای و ضدانقلاب و اصلاح طلب های تیر از ابتدا به صورت جدی توش فعالیت دارن هم اتفاقیه.
این که نسخه‌ی اصلی اندرویدش هم دو ماه دیگه میاد اونم اتفاقیه. این که اونی که تو این شبکه اجتماعی جدید ازش حمایت شد هم رای میاره اونم خیلی اتفاقیه. خواستم بگم مِستر کلاب هاوس برو این دام بر مرغی دگر نه. اون جمهوری اسلامیه که از یه سوراخ ده بار گزیده میشه نه من.


بسم رب النور
دوستان سلام. خیلی خوبه که هنوز تو این کانال هستید هر چند احتمالا نمی‌دونید تو این کانال هستید. یه چنتا نکته اومدم بگم.
اول اینکه وینتر که ایز کامینگ بود تو شهریور، حالا ایز لفتینگ داره میکنه. بدترین شیش ماه دومی که یه نفر میتونه داشته باشه رو داشتم. فکر نمی‌کنم هیچ زمستون دیگه‌ای تو زندگیم بتونه منو اینقدر آزار بده ولی خب هر چی بود داره تموم میشه و احساس میکنم با تموم شدنش بخشی از زندگی منم که چهار سال طول کشید تموم میشه و خب باید فصل جدیدی رو بنویسم. اسم فصل قبلی رو میذارم
«جان مریم».

دوم، سعی می‌کنم اظهار نظر سیاسی، اعتقادی کمتر کنم ولی بعضی وقتا اگه اومدم یه چیزایی گفتم بدونید یه چیز خیلی احمقانه‌ای دیدم و نتونستم در برابر نگفتنش مقاومت کنم. یه مثال کوچیک بزنم. خداوکیلی چه کسانی و چه جوری به نتیجه می‌رسند که کدوم جملات اقای خامنه‌ای رو در مورد صنف یا شغل یا فعالیتی به در و دیوار بزنند که خروجیش میشه: «تعاونی ها خیلی مهم هستند.»

سه اینکه یک حالت فرحی در من به وجود اومده از نوع بی خیالی که خیلی باهاش حال میکنم. اصلا خوشحالی بی‌دلیل نصیبتون. در این حد بهتون بگم که با داستان حضرت سلیمان و نهنگی که دو قورت و نیمش باقی بود یا با برنامه های خندوانه و همرفیق چند ساعت می‌خندم.
( هنوزم دارید می‌خونید و نشون میده چقدر منو دوست دارید. به هر حال جذابیت و هزار دردسر)

چهارم اینکه تا مرداد ١۴٠٠ برنامه ریزی کردم برا خودم اونم به صورت خیلی کلی. کلا اومدم بگم وقتی نمی‌دونی فردا می‌میری یا نه آرزوی دور و دراز نکن. همه چیز در راستای یادگیری مفاهیمی که زندگی رو برام قشنگ تر میکنه. ممکنه هیچ پولی هم توش نباشه ولی ترجیح میدم آدم بی‌پولی باشم و به سمت خودشناسی حرکت کنم تا اینکه یه آدم پولدار گنگ باشم.

پنجم اینکه زندگی رو در بستر خوف و رجا ادامه بدید. یعنی هیچ وقت ناامید نشید و هیچ وقت به موفقیت و راحتی مطمئن نباشید. یه چیز دیگه هم بگم این که سعی در تغییر دیگران نداشته باشید. آدما از یه سنی به بعد با یک شرایط پیچیده‌ای تغییر می‌کنند که شما اون شرایط رو نمی‌تونید فراهم کنید. این کاره نیستید دوستان. شاید در مورد ١۴٠٠ نوشتم شایدم ننوشتم. امید داشته باشید ولی مطمئن نباشید.


Forward from: هانزو
سفر در خلأ
هميشه وقتی که اذن دخول می‌خوانم به یاد حرف استادم می‌افتم که گفت: «اگر اذن دخول خواندید و منقلب شدید بدانید به شما اجازه داده شده وارد شوید.» بنظرم این را گفت که هر وقت می‌خواستیم اذن بگیریم حضور قلب داشته باشیم. اصلا امکان ندارد بدانی به کجا قدم می‌گذاری و منقلب نشوی.

از بست شیخ طوسی که وارد می‌شوم یک جور شاکی به گنبدش نگاه می‌کنم «که مرد حسابی چرا اینقدر دیر به دیر مرا که اینطور دیوانه وار دوستت دارم دعوت میکنی؟» بعد سریع پشیمان می‌شوم که «نوکرت هستم ، غلط کردم نکند ناراحت شوی. بی نهایت از این که باز گذاشتی حرم بیایم، با کفترهایت بپرم، پیش تو پر بگیرم و از همدیگر خبر بگیریم خوشحالم.»

کنار ورودی رواق دارالحجه، یک بابایی که دیگر وارد کهنسالی شده بود و لباس سبز خدام را داشت، به یکی از زوار با خوشحالی میگفت: «اهل قوچانم.»
لهجه اش بی نظیر بود. ادامه داد: «سی سال است که در این خانَه مشغول خدمتم...» اگر شوق دیدن ضریح‌ش نبود دوست داشتم تا خود اذان مغرب کنار خادم بنشینم و به حرف هایش و لهجه‌اش گوش کنم و به لبخندش نگاه.

وارد صحن جمهوری اسلامی که می‌شوم که خلوت‌تر از هر موقعی است که آمدم،
یکهو بغض گلویم را می‌چسبد که فکر کن برای چند ماه کسی نمی‌توانسته به زیارتت بیاید و فکر نمی‌کنم عذابی از این بدتر باشد. خاک بر انسان‌ها با این دنیایشان.
ماسک، مهر ضدعفونی شده، نایلون مخصوص.
چه فایده؟ تا آدم نشویم که عذاب نمی‌رود.
راه مخصوص برای زیارت. راه باریک سبزی که به ضریح مطهر ختم می‌شود.

از آن سروصدای معروف، همهمه، هل دادن‌ها، بچه‌هایی که روی کول پدرشان بودند، صدای غش کردن از قسمت خانم‌ها، ولیچرهایی که پاهای ما را له می‌کردند، از هیچ کدام خبری نبود.
سه چهار نفر از پشت شیشه به ضریح نگاه می‌کردند و بعد از چند دقیقه از همان راه باریک سبز به صحن برمی‌گشتند. چقدر همه چی از بار قبلی که آمده بودم در من و در حرم تغییر کرده بود. مهم ترینش نیامدن کسی با من بود که بخشی از وجودم را با خودش به آن دنیا برده بود.

چند وقتی بود که احساس تعلق خاطرم به بعضی چیزها و بعضی انسان ها را از دست داده بودم. چیزهایی که دیگر بیهوده می‌نمود. رهایی عجیبی را حس می‌کردم. از جنگیدن خسته شده بودم
و می‌خواستم بازنشسته شوم. هر چه‌قدر اتفاقات و جنگها به دنبالم می‌آمدند از آن‌ها فرار می‌کردم. حالا اینجا و امروز این حس چند برابر شده بود. دیگر رهایی نبود. پرواز در خلأ بود.

به زیرزمین رفتم. نشستم. بعد از صحن پیمایی بدون کفش که تفریح مورد علاقه من است خسته شده بودم و نیاز داشتم پاهایم را دراز کنم و در این فضای پر از عطر بهشت، نفسی چاق کنم.
پسر بچه‌ای که به شکل ترحم آمیزی به پسر بچه‌ی دیگری که گریه می‌کرد نگاه می‌کرد، گچکاری که مشغول ترمیم سقف رواق بود، خادمی که با گفتن ماشالله مردانی که دراز خوابیده بودند را بیدار می‌کرد، مادری که به دنبال پسربچه‌اش که گریه می‌کرد آمده بود؛ این جا زندگی فقط زیبایی نبود، رویایی هم بود.


بسم رب النور
چند روزه دارم به این فکر میکنم که چقدر فضای سپهر سیاسی ایران مبتذل شده.
متلا از «ممه رو لولو برد» رسیدیم به «منقل و بچه خوشگل». حالا جدا از شوخی، امام خدا بیامرز یه چیزی می‌دونست که با مردم، کوچه بازاری حرف میزد. شما الان نگاه کن هنوز بعضا حرف های عامیانه ی امام مورد استفاده قرار می‌گیره ولی اندک آدمی به وصیت نامه سیاسی الهی امام استناد میکنه.
اینا رو در جایگاه راوی گفتم نه منتقد.

عرضم به حضورتون که واکنش رسانه‌های این ور آبی و اون ور آبی، مردم تو شبکه‌های اجتماعی و شخصیت های سیاسی به این کلمات هم جالبه.

صداوسیما که مثل همیشه از هر اصطلاح جدید و داستان پشتش یه واقعیت ماجرا میسازه. نویسنده های فیلمای طنز هم که خوراکشون همین اصطلاحات جدیده. بعضا اون کلمه اگه در مورد یه شخص خاصی گفته شده باشه تا وقتی که اون بنده خدا مسئولیت داره استفادش غیر ممکنه. الان مثلا برا من چنتا پیامک از یه شماره ناشناس اومده که ازم پرسیده شده منظور از منقل تو متنت چیه؟

اپوزیسیون عزیز هم که برا هر کلمه‌ی جدید میزگرد تشکیل میده و از چنتا جوجه فکلی میپرسه که با توجه به این اصطلاح جدید چقدر مونده که نظام چنج بشه. اونا هم میگن با توجه به منقل (مخلص بچه های وزارت اطلاعات و ارتباطات هم هستیم) یک سال زودتر و با توجه به بچه خوشگل (مخلص مجلس انقلابی) کار نظام همین امسال تمومه.

روزنامه ها که تیترشون درمیاد. مدیر مسئول بعد هر عبارت جدید به بچه‌های دفتر شیرینی میده. تا یه هفته با اون کلمه ترکیبات جدید می‌سازند.

این رسانه ای ها باید دست بعضی از خواص مملکت رو ببوسند. هر روز حرکت و عبارت جدیدی تولید می‌کنند. براستی آنهایی که صبح جمعه بیدار می‌شوند از جان مملکت چه می‌خواهند؟

البته واقعا جای شک نیست که بعضیا بخاطر حیات سیاسی شون نیاز به استفاده از زرد بودن این طوری دارن. مثلا تو مناظره بگی ما گل های خندانیم.

بعضی وقتا هم مثل کلمه «فجازی» اشتباه گفتی ولی دیدی خوششون اومده گفتی از قصد گفتم. مثل اون بنده خدا که رسیده بود ته کوچه بن بست، زد رو شونه خودش برگشت.

واکنش مردم هم تو شبکه های اجتماعی اینه که تا قضای حاجت چیزی رو درنیارن بی خیالش نمی‌شند. مثلا می‌بینی یه هفتست دارن با یه کلمه جکای قشنگ و جدید می‌سازند. مردم ایران ماهی‌گیری بلدند فقط باید آب باشه.

در آخر باید بگم تو مملکت ما کسی که مثل آدم حرف بزنه دیده نمیشه. حتما باید از عبارات آیت‌الله اعدام یا از گازانبری استفاده کنی، یا کلید دربیاری که بتونی چندین سال از این تولیدات داشته باشی.


Forward from: هانزو
بچه که بودم یه سلمونی کنار مسجد محل بود. چون نزدیک خونمون بود برا اینکه موهامو کوتاه کنم، اونجا میرفتم.
مغازش یه آینه‌ی متوسط و یه صندلی چرمی (غیر متحرک) معمولی داشت. آقای سلمونی برا بچه‌هایی مث من که وقتی رو صندلی می‌نشستند قدشون اینقدر بلند نبود که تو آینه معلوم باشند یه تخته چوبی رو دسته‌های صندلی میذاشت که ما رو اون بشینیم. پنج سال، هر دو ماه یه بار میرفتم اونجا و آرزوم شده بود که قدم اینقدر بلند بشه که دیگه نیازی به تخته نباشه. یه روز بعد پنج سال به آقای سلمونی گفتم که دیگه رو تخته نمیشینم، قدم به اندازه‌ی کافی بلند شده. گفت: این دفعه هم بشین دفعه‌ی بعدی دیگه قدت اینقدر بلند شده که نیاز به تخته نیست.
قبول کردم. از وقتی که از سلمونی اومدم بیرون آرزو کردم زود موهام بلند شه تا بیام سلمونی و رو تخته نشینم.
یه جمله هم روی دیوار زده بود که توقف بیجا مانع کسب است. نمیدونم چرا؟ ولی فکر میکنم به غیر از من کسی اون مغازه رو دوست نداشت. پس این جمله‌ی بیهوده ای بود. منم انگیزه‌ی قد بلند شدن داشتم وگرنه آدم سردی بود.
بالاخره موهام بلند شد. خیلی با شور و شوق آماده شدم برم سلمونی. دیگه رو تخته نمیشستم. رفتم سمت مسجد.
به مغازه رسیدم. خشکم زد. مغازه خالی بود. چهار تا دیوار سفید. توقف بیجا کرده بودم ولی مانع کسب کسی نبود.
از صاحب بقالی کنارش پرسیدم چی شده؟ گفت: برگشت شهرشون.
احساس خالی بودن و پوچی کردم. خیلی تو دلم فحشش دادم که چرا الان رفت؟ می‌ذاشت یه بار من رو صندلی می‌شستم.
نکنه فقط برای اینکه من به آرزوم نرسم این کارو کرد.
اولین بار اونجا بود فهمیدم زندگی همیشه بر اساس برنامه‌ی ما جلو نمیره. آرزوی من برای آدمای دیگه مهم نیست.
و مهم تر از همه بعضی وقتا هر چقدر هم تلاش کنی نمیرسی.


بسم رب النور
چنتا نکته که بنظرم میرسه.
در حال حاضر احتمال حمله آمریکا به ایران از احتمال حمله فضایی‌ها به زمین کم‌تره. من نمیدونم چه جوری این شایعات و اخبارو باور می‌کنند. شاید از جون دوستی زیاده.
برادر من، خواهر من
ایالت متحده الان درگیر چنتا بحران داخلی سنگینه (کرونا و بحث تقلب تو انتخابات و ناعدالتی پلیس علیه سیاه‌ها). هر جنگی هم حتی جنگ با ماداگاسکار، هزینه داره. درسته ترامپ خره ولی اونجاهایی که پای امنیت ملی آمریکا درمیون باشه تصمیم گیرنده فقط خودش نیست.
در آینده‌ی نزدیک یعنی تا احتمالا پایان پاندمی کرونا جنگ بین المللی که شما تو فکرته نخواهیم داشت.
به کارشناسانی هم که احتمال میدن جنگ میشه توصیه می‌کنم دوغشون رو بنوشند.
اما نکته‌ی بعدی
سالگرد گل به خودی تاریخی مون بود.
خدا رحمت کنه همه‌ی کسایی که تو هواپیما بودن.
چیزی که به ذهنم می‌رسه اینه که اولا غرور حمله به پایگاه آمریکایی و تفکر این که ما چقدر قوی هستیم، دامن ما رو گرفت.
رد خور نداره شک نکنید. هر جا مغرور بشید خدا می‌زندتون زمین.
دوما این تفکر که ارگانهای حکومتی جمهوری اسلامی همیشه عملکرد درست رو دارند، سیاست های درستی اتخاذ می‌کنند، همه‌ی رؤسا و فرمانده ها لایق و مؤمن هستند، و در سازمان های مانند سپاه فساد رخ نمیده، باید از ذهن شما پاک بشه. چه بسا نفوذ تو سازمان‌هایی که پایه انقلابی دارند از نفوذ درجاهای دیگه بیشتر باشه.
نتیجه چی؟ حق رو ببینید. الکی از نظام دفاع نکنید که بعدش شرمنده بشید.
توی اتفاقات پارسال هم بیشتر از همه بچه حزب اللهی ها شرمنده شدند که ماله کشی اشتباهات دوستان به عهده شون بود.
یه نکته آخرم هست که میگن تو کشورهای دیگه اعلام نمی‌کنند اصلا ما هواپیما رو زدیم.
خب این استدلال غلطیه.
اولا اونا خودشون معترف هستند که ما دروغ میگیم ولی ما هر روز اعلام می‌کنیم که همه‌ی واقعیت رو به مردم میگیم.
بعدشم کلا هر لحظه ما رو با آمریکا مقایسه نکنید. اونا انقلاب مستضعفین نکردند.


Forward from: حرفتو ناشناس بزن
Video is unavailable for watching
Show in Telegram
کلیپی جذاب از سی‌ رو (طراح چندرسانه‌ای سوئیسی) دربارهٔ مهم‌ترین حوادث جهان در سال ۲۰۲۰ میلادی

@TBDU_IR


بسم رب النور
هميشه خودم به خودم معترضم که چرا اینقدر درگیر دنیای فانتزی، کمیک و انیمه طور هستم. ولی یه اتفاقایی تو دنیا میفته که بنظرم انگار از یه دنیای دیگه‌ای وارد دنیای ما شده. بنظرم ٢٠٢٠ سال هجوم افسانه‌ها به دنیای واقعی بود. اول داستان شهید شدن و تشییع حاج قاسم شبیه قسمت درام یه فیلم ابر قهرمانی بود. بعد وارد سینمای فاجعه شدیم. دنیا تحت تاثیر یه ویروس کشنده قرار گرفت که درمانی براش نبود. لباس های آخرالزمانی، دلتنگی، افسردگی و حسرت نامحدود. بعدشم که winter is coming و دعوای خیابونی و فریاد برای رسیدن به آزادی و عدالت تو جهان.
خب الان فکر میکنم دیگه نیازی نیست از این دنیای فانتزی ای که برا خودم ساختم ناراحت باشم دوما امیدوارم مثل آخر تمام این فیلما خوبی‌ها بر بدی‌ها پیروز بشند.


بسم رب النور
«به وقت ١:٢٠»
روز سختی بود. ولی خوب برگزارشدن روضه هفتگی در خانه مان رضایت خاطر خودم و مهم‌تر مادرم را به دنبال داشت. سبکم. نه اینکه چیزی نخورده باشم. نه، روحم در حال پرواز است. برای روز و شب ماه رمضان عجیب نیست. ولی بامداد یک روز زمستانیِ هنوز فاطمیه نیامده چرا باید آسمان اینقدر به زمین نزدیک نزدیک شده باشد؟
شاید بخاطر سحر جمعه باشد. خدا کند امام زمان بیاید.
سال میلادی عدد رندی شد. و بنظرم می‌شود این را به فال نیک بگیریم و بعد از قیچیِ علیرضا جهانبخش در روز اول ژانویه که در روضه دیشب هم همگی را به تحسین واداشته بود، بگوییم سال نکبت شمسی ٩٨ و ٢٠١٩ میلادی را به دست فراموشی بسپاریم.
باز هم بنظرم آرامش امشب عجیب است.
زیاد هم جای خوشحالی نیست. هر وقت اینگونه آرام شدم اتفاق بدی در حال رخ دادن بود.
خدا بخیر کند.

صدای گریه می‌آید. چرا خواهرم هنوز آفتاب نزده این گونه باید گریه کند؟ چرا تلویزیون روشن است؟
نماز صبح بخوانیم. دیشب آسمان به زمین نزدیک شده بود ولی نه به خاطر این که کسی از آسمان به زمین بیاید. گویا کسی از زمین به آسمان رفته است.


بسم رب النور
«کلیشه‌ها»
منشا خیلی از قضاوت‌ها و نتیجه گیری‌ها و گمان های غلطی که ما در مورد مردم می‌کنیم ناشی از کلیشه‌های غلطیه که در ذهن مون شکل گرفته.
صفر و صدهایی که حقیقتا تو زندگی اجتماعی سیاسی ما بهمون ضربه زده.

بعضی هاشم خیلی تکرار می‌کنند ولی باز هم مردم به خصوص نسل قدیمی تر که سخت تره براش ترک عادت با همون کلیشه‌ها نتیجه گیری میکنه.

از جمله مهم ترین هاش:
مدرک شعور نمیاره.
کسی که ریش داره حتما آدم مذهبی‌ای نیست.
همه‌ی کسایی که عبا و عمامه دارند آدمای خوبی نیستند.
مردم بر اساس علاقه هم شاغل می‌شوند و تحصیل می‌کنند و همه در این امر اجبار ندارند.
ازدواج پیش میاد و هر کس که ازدواج نکرده حتما به این دلیل نیست که مشکل خاصی داشته.

و و و صدها از این دست کلیشه‌ها که جامعه ما را در طول سالیان اذیت کرده.
دوستان من اولا چشم‌ها را باید شست دوما کمک کنیم دیگران هم، نزدیکان، خانواده و دوستان هم چشمهایشان را بشویند.


Forward from: هانزو
سرد است سرد. عجب غلطی کردم خاصی در چشمهایش موج می‌زند. ولی خب آسمان را نقاشی کرده‌اند و این تابلوی نفیس، جایزه‌ی کسانی است که سرما را به جان می‌خرند و خب هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد.
چرا سیگاری نیستم همیشه در این مواقع به ذهنش می‌آید و با تف و لعنت به ریه‌اش با خود می‌گوید: چه حالی می‌کنند این سیگاری ها.
ماسک را از صورتش برمی‌دارد. ترکیب ماسک، عینک، سرما. عجب سمی. عجب صبری. رفیقش یک چیزهایی از خودش می‌گوید که خب نمی‌شنَوَد. ولی سر تکان می‌دهد به نشانه‌ی تائید. تنهایی در خانه دیوانه‌اش کرده بود، ولی حالا هم تنهایی را بغل کرده تا گرم شود. یعنی می‌دانید هر وقت که دلش با کسی باشد و کنار او نباشد تنهاست.

جای تعجب ندارد. تنهایی مقوله‌ی عجیبی ست. مثلا بارها شده در میان جمع بوده و دلش آنجا نبوده. بدبیاری، آدم‌های تنها از صد کیلومتری مشخصند. اصلا قیافه‌هایشان زار می‌زند. این رفیقش هم احتمالا فهمیده و به روی خودش نمی‌آورد. صبر کنید، به چهره‌ی دوستش نگاه کرد شاید هم نفهمیده. آهان! رفیقش از کسی که دوستش دارد حرف می‌زند.
در این مورد قانون «انسانی که تنهاست چهره‌اش زار می‌زند»، اجرایی نیست. یعنی انسانِ عاشق یعنی همان دوستش، فقط به فکر توصیف معشوق است.
احتمالا هر دو آن‌جا نیستند.
عینکش را با پیراهن تمیز می‌کند. آخر فایده هم ندارد. دو ثانیه دیگر بخار گرفته. به آسمان نگاه می‌کند. کوه، ابر، خورشید.

غروب خاصیتش این است که انسان‌های عاشق و فارغ هر دو دوستش دارند. الان مثل اینکه روی سطح خورشید جنگ شده، خون جاریست. جنگیدن را دوست دارد. دلش برای دعوا تنگ شده. ولی کس دیگری نمانده. این رفیقش هم که هر بار از دعوا کردن فرار می‌کند و می‌گوید: اصلا تو درست می‌گویی.
با خودش می‌گوید مردم جرئت جنگیدن ندارند. یعنی اگر به خورشید برود دیگر تنها نیست؟ این موقع‌ها جنگ است.
نه فکر نمی‌کند. انسان تنها فقط با دیدن کسی که انتظارش را می‌کشد، نجات پیدا می‌کند. جنگیدن با کسانی که عاشقشان است.
تنها، سرمازده و سپرانداخته.
لعنت به ریه‌ها.


بسم رب النور
«هنر زندگی کردن»
زندگی صحنه‌ی یک تئاتر است و آدم‌ها بازیگران تئاتر. بعضی‌ها نقاب زده‌اند، عده‌ای بازیگری بلد نیستند و عده‌ای هم با بازی درخشان، تماشاگران را محو خود می‌کنند. وقتی تئاتر تمام شد عده‌ای ناراحتند که چرا بهتر بازی نکرده‌اند، نقابداران خسته از نقاب و ستارگان خستگی را با رضایت در آغوش می‌کشند.

زندگی آلت موسیقی ست و آدم‌ها نوازندگان.
عده‌ای بی‌رحمانه دیگران را مجبور به شنیدن اصوات ناکوک می‌کنند. عده‌ای هم سحرآمیز، دیگران را میخکوب آهنگی که می‌نوازند.
برای نواختن بهترین اثر باید بیشترین تمرین‌ها را انجام داد. هزار بار شکست می‌خورند تا در روی صحنه بیشترین لذت را به شنونده منتقل کنند.
هیچکس به‌اندازه‌ی خود نوازنده ها از اثر لذت نمی‌برند. زندگی برای آدم‌هایی که هدفشان خوشحالی دیگران است شیرین است.

زندگی بوم نقاشی است و آدم‌ها نقاش.
عده‌ای فقط برای رفع تکلیف خط‌خطی می‌کنند. عده‌ای تمام بوم را سیاه می‌کنند.
اما هستند کسانی که ذهن زیبایی دارند و دستانی که نمی‌لرزد. حیات و صداقت و مهربانی را به بوم می‌بخشند تا تماشاگران از نقاشی، امید و معرفت و شعف را الهام گیرند. بعضی وقت‌ها در بهترین نقاشی‌ها لکه‌ای سیاه دیده می‌شود که تمام نقاشی را زیر سوال می‌برد اما بهترین تماشاگران آن‌هایی هستند که هدف نقاش را درک کنند سپس به قضاوت نقاشی بپردازند.

بله، زندگی کردن هنر است و آدم‌ها هنرمند.


Forward from: Solitude
⭕️خب بیاید یه ذره با استناد به علوم شناختی و اون‌قدری که ازش فهمیدم براتون توضیح بدم که چرا موسسات و اندیشکده‌هایی مثل مصاف توی ایران و آمریکا بین قشر محافظه‌کار طرف‌دار دارن.
البته لازم به ذکره که این مختص قشر محافظه‌کار نیست ولی اصولا چون قشر نزدیک به چپ، عموما سازمان‌دهی پراکنده‌تری دارن وسعت نشر مطالب‌شون بیشتره ولی تمرکز سازمانی کمتری دارن.
وگرنه مطلب پیش رو در مورد هر دو طرف صادقه.

▫️داستان از جایی شروع میشه که ما دوست داریم همه‌چیز رو بدونیم و از همه‌چی سر در بیاریم. دلیلش هم از نظر روان‌شناسی تکاملی اینه که در سیر تکامل، افرادی به مراحل بعدی رسیدن که این ویژگی رو داشتن. البته این خودش محل بحثه ولی فرض کنیم درست باشه.

▫️حالا شما داستانی شبیه فیل در تاریکی رو تصور کنید. فیل مذکور، هر چیزی می‌تونه باشه. از علل دشمنی آمریکا با ایران تا دلایل مشکلات اقتصادی یا یه چیز ساده مثل گسترش یه بیماری واگیردار.


▫️انسان جاهلی مثل من که به هیچ‌کدوم از این موارد آگاهی نداره، پا به اتاق تاریک می‌گذاره و از دید خودش شروع به لمس "چیز" درون اتاق می‌کنه. این‌جا اصطلاحا تئوری توطئه شکل می‌گیره. ما بخش‌هایی از مساله رو که نمی‌فهمیم، با چیزهایی که می‌فهمیم پر می‌کنیم. مثلا ما شاید اثرات چاپ پول بر تورم یا کشش قیمتی و عرضه و تقاضا بر مساله ارز رو متوجه نشیم. بنا بر این به جای دقیق و ریز شدن در جزییات یک حکم کلی ذیل عنوان "فساد اقتصادی" یا "دست‌های پشت پرده" با اون قضیه برخورد می‌کنیم.

▫️دقت کنید تئوری توطئه لزوما این نیست که ما بگیم فضایی‌ها میان آدم‌ها رو می‌دزدن و امثاله. هر جایی که ما یک عامل کلی رو بدون در نظر گرفتن باقی جزییات و احتمالات ممکن دخیل مطلق بدونیم، گرفتار توهم توطئه شدیم.

▫️برگردیم به مثال خودمون؛
حالا که ما به جای انداختن چراغ دانش لازم برای بهتر دیدن فیلم، دانش خودمون رو با احکام کلی جای‌گزین کردیم، تمام نتیجه‌گیری‌هامون از اون قضیه غلط از آ در میاد.
اما نکته‌ی جالب این‌جاست که اغلب، حتی بعد از روشن شدن زوایای بیشتری از ماجرا ما هم‌چنان به "ندیدن" ادامه می‌دیم. یعنی حتی وقتی که کسی پیدا میشه و با چراغی که در دست داره به ما می‌فهمونه فیل چی و چه شکلیه ما هم‌چنان چشم‌های خودمون رو بسته و به کار خودمون ادامه می‌دیم.

▫️نظریات مختلفی در علیت این موضوع ارائه شده اما شاید اصلی‌ترین دلیل، ساده‌تر بودن فهم خودمون از مسائل نسبت به حقیقت امر باشه. بالاخره ما برای پی بردن به حقیقت امر باید متغیرهای گوناگونی رو در نظر گرفته و تلاش زیادی بکنیم.
اما با تئوری‌های توطئه، بدون نیاز به تلاش بیشتر، یک راه مناسب برای ارضای نیاز خودمون به فهم عمیق از ماجرا پیدا کردیم.

▫️شاید بتونم بگم که تا پیش از فراگیری رسانه‌های جمعی به شکل فعلی، تئوری‌های توطئه محدود به گعده‌های کوچک و محلی بود.
اما با آغاز جنگ سرد و رونق‌گیری شایعه‌پراکنی از جانب طرفین، به مرور این احساس در افراد جامعه تقویت شد.


▫️جالبه بدونید که این حالات مختص جامعه‌ی ایران هم نیست. در جوامع غربی (آمریکا بیشتر) هم این تیپ تفکرات به تکرار دیده میشه.
اما موضوع از جایی جالب میشه که بعد از مدتی ذهن تنبل ما دیگه حتی به خودش زحمت نمیده که تئوری توطئه رو تولید کنه.
بلکه صرفا تئوری‌های از قبل تولیدشده رو مصرف می‌کنه. این‌جاست که موسسات و "اصطلاحا" اندیشکده‌ها میان وسط.


▫️عجیبه ولی در این بین تفاوتی هم بین بنیادهای معتبر و کاردرستی مثل کارنگی با مصاف نیست. در واقع با گسترش شبکه‌های اجتماعی، هر اکانت توییتر، اینستاگرام یا پادکستی در اسپاتیفای تبدیل به منبعی برای تولید این تئوری‌ها شده و ما بدون این که متوجه باشیم، اغلب مصرف‌کننده هستیم.

▫️حالا در گروه‌های دست راستی و محافظه‌کار، شاید به دلیل تمایل ذاتی این تفکرات به نظم و سازمان، این عقاید خودشون رو در قالب اندیشکده و سازمان نشون میده.
اما هرچی به سمت تفکرات چپ و لیبرال حرکت می‌کنیم، مخصوصا از نوع افراطی، این تولیدات بیشتر جنبه‌ی چریکی گرقته و بیشتر به شبکه‌های اجتماعی وابستگی دارن.

🔻خلاصه سخن این‌که، معتقدم ذهن ما مثل خاکی است حاصل‌خیز. هرجا که بذر دانش در مورد مسائل رو نکاریم، باید با علف هرز تئوری و توهم توطئه دست و پنجه نرم کنیم.

20 last posts shown.

230

subscribers
Channel statistics