#ارسالی
سلام به تمام اعضای این کانال عالی میخوام یه خاطرهی رو بگم که واسه دایی من اتفاق افتاده از زبون خودشون میگم
ما به یه خونه اسباب کشی کردیم که این خونه ۶ اتاق داشت وقتی داشتند وسایل رو داخل خونه جابجا میکردیم توی یکی از کشو ها یک جور دعا یا جادویی یا یجور طلسمی چیزی رو پیدا کردم وقتی اونو به به زنم نشونش دادم اونم گفت ممکنه طلسمی چیزی باشه نباید بازش کنی ولی من از سر کنجکاوی اونو بازکردم توش اشکال عجیبی دیدم حرف های که انگار به یه زبون دیگه نوشته شده بودند بهش اهمیت ندادم و سوزوندمش
وقتی شب شد و داشتم میخوابیدم تشنم شده بود رفتم که آب بخورم همین که نزدیک آشپزخونه شدم صدای شکستن یه چیزی رو شنیدم (ولی بخاطر اینکه آشپزخونه از اتاق ها زیاد فاصله داشت کسی چیزی نشنید) من به سرعت داخل آشپزخونه شدم چون فکر میکردم دزدی چیزی اومده ولی کسی رو اون جا ندیدم ولی خورده شیشه های لیوان شکسته رو زمین پخش وپلا شده بود یکم ترسیدم ولی چیزی نگفتم آب خوردم و خوابیدم توی خواب یه گربه سیاه رو میدیدم که میخواست بمن نزدیک شه منم عقب عقب میرفتم ولی گربه خودشو رو من انداخت و منو چنگ میزد بعد من بیدار شدم و گفتم حتما کابوس بوده ولی وقتی داشتم لباسمو عوض میکردم دیدم کمرم پر از خط و خراشه یکم ترسیدم ولی چیزی نگفتم هر شب همین خواب رو میدیدم و میدیدم بدنم پر از خط و خراشه و صورتم هم همینطور تا اینکه زنم گفت چرا صورتت پر از خط و خراشه منم ماجرا رو بهش گفتم اونم عصبانی شد و گفت من نگفتم اونو باز نکن بیا بریم پیش یه دعا نویس وقتی رفتیم پیش دعانویسه اون گفت اون یه طلسم قویه و هرکسی که اون طلسم رو بازش کنه گرفتارش میشه ولی راه حل داره اونم بهم یه گردنبند داد و یه سری چیز رو رو من خوند بعد گفت این گردنبند رو به مدت ۳ ماه بنداز منم اینکارو اجرا کردم و دیگه اون گربهه رفت و من دیگه اون خواب ها رو ندیدم
ممنون از اینکه تا اینجا داستان دایی من رو خوندید فعلا خداحافظ
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک
سلام به تمام اعضای این کانال عالی میخوام یه خاطرهی رو بگم که واسه دایی من اتفاق افتاده از زبون خودشون میگم
ما به یه خونه اسباب کشی کردیم که این خونه ۶ اتاق داشت وقتی داشتند وسایل رو داخل خونه جابجا میکردیم توی یکی از کشو ها یک جور دعا یا جادویی یا یجور طلسمی چیزی رو پیدا کردم وقتی اونو به به زنم نشونش دادم اونم گفت ممکنه طلسمی چیزی باشه نباید بازش کنی ولی من از سر کنجکاوی اونو بازکردم توش اشکال عجیبی دیدم حرف های که انگار به یه زبون دیگه نوشته شده بودند بهش اهمیت ندادم و سوزوندمش
وقتی شب شد و داشتم میخوابیدم تشنم شده بود رفتم که آب بخورم همین که نزدیک آشپزخونه شدم صدای شکستن یه چیزی رو شنیدم (ولی بخاطر اینکه آشپزخونه از اتاق ها زیاد فاصله داشت کسی چیزی نشنید) من به سرعت داخل آشپزخونه شدم چون فکر میکردم دزدی چیزی اومده ولی کسی رو اون جا ندیدم ولی خورده شیشه های لیوان شکسته رو زمین پخش وپلا شده بود یکم ترسیدم ولی چیزی نگفتم آب خوردم و خوابیدم توی خواب یه گربه سیاه رو میدیدم که میخواست بمن نزدیک شه منم عقب عقب میرفتم ولی گربه خودشو رو من انداخت و منو چنگ میزد بعد من بیدار شدم و گفتم حتما کابوس بوده ولی وقتی داشتم لباسمو عوض میکردم دیدم کمرم پر از خط و خراشه یکم ترسیدم ولی چیزی نگفتم هر شب همین خواب رو میدیدم و میدیدم بدنم پر از خط و خراشه و صورتم هم همینطور تا اینکه زنم گفت چرا صورتت پر از خط و خراشه منم ماجرا رو بهش گفتم اونم عصبانی شد و گفت من نگفتم اونو باز نکن بیا بریم پیش یه دعا نویس وقتی رفتیم پیش دعانویسه اون گفت اون یه طلسم قویه و هرکسی که اون طلسم رو بازش کنه گرفتارش میشه ولی راه حل داره اونم بهم یه گردنبند داد و یه سری چیز رو رو من خوند بعد گفت این گردنبند رو به مدت ۳ ماه بنداز منم اینکارو اجرا کردم و دیگه اون گربهه رفت و من دیگه اون خواب ها رو ندیدم
ممنون از اینکه تا اینجا داستان دایی من رو خوندید فعلا خداحافظ
🆔 @Storiscary | داستان ترسناک