از یه جا به بعد دیگه واست عادی میشه که از دست بدی و به دست نیاری. من زیاد از دست دادم. بیشتر از اندازهی جنبهم واسه از دست دادن. تَه کشیده صبرم و نَم کشیده کبریتم واسه روشن کردن آتیش و سوزوندن خودم توش! از یه جا به بعد دیگه برات فرقی نمیکنه مردن یا زنده موندن چون جفتشون یه چیزن. مرده باشی جات توو برزخه فکراته و زنده باشی هم قرمزه چشمات! هردو یکیان. هردو یه گوهَن. از همینش بدم میاد. گیر کردم. بینه انتخابه بینه خودم و قرمزیه چشمام و گودیه چشماش یا برزخه فکرام و سردیه حرفام و تلخیه فرداش! من نفرین شدهم. نفرین شده!