این همه اصرار بابا عماد و فری را درک نمی کردم. به غرورم بر می خورد دنبال کسی بگردم که سر سوزنی بودن من برایش اهمیتی نداشتم. الان سراغش می رفتم و چه می گفتم؟ که من وسط زندگی کم آوردم کمکم کن؟ نمی شد.
چند دقیقه باقی مانده، ناخن هایش را که کمی بلند شده بود گرفتم. قربان صدقه اش رفتم و فال گرفتم. هر دو معتاد شعرهای حافظ و فال بودیم. زیر لب برایش خواندم.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
*
#پست_سوم
چند دقیقه باقی مانده، ناخن هایش را که کمی بلند شده بود گرفتم. قربان صدقه اش رفتم و فال گرفتم. هر دو معتاد شعرهای حافظ و فال بودیم. زیر لب برایش خواندم.
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
*
#پست_سوم