چه بگویم سحرت خیر؟توخودت صبح جهانی من شیدا چه بگویم؟که توهم این وهم آنی
به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟ شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی
به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی
بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی شهریار
به که گویم که دل ازآتش هجرتوبسوخت؟ شده ای قاتل دل ؛ حیف ندانی که ندانی
همه شب سجده برآرم که بیایی تو به خوابم و در آن خواب بمیرم که تو آیی و بمانی
چه نویسم که قلم شرم کند از دل ریش ام بنویسم ولی افسوس نخوانی که نخوانی
من و تو اسوه ی عالم شده ایم باب تفاهم که من ام غرق تو و تو به تمنای کسانی
به گمانم شده ای کافر و ترسا شده ای کآیتی از دل شیدای مسلمان تو نخوانی
بشنو"صبح بخیر"از من درویش و برو که اگر هم تو بمانی غم ما را نتوانی شهریار