آقا سال ۹۱ که در بند جوانان زندان مراغه زندانی بودم که اولین تجربه ام بود، یک روحانی مسئولی فرهنگی بود به اسم رادپور...
من هم چون کارمند زندان جبار زینالی رییس اندرزگاه بود، وکیل بند کرده بود و ظهر ها که ملا از در وارد میشد داد میزدم حاج آغانین سلامت لینه چپی و فیشقیراخ چالین😂😁😅
همه همزمان میزدن، کار هر روزمان نزدیک به اذان بود😂😜
بعدش هم یعنی من کسی رو حساب نمیکردم کلاس قران و نهج البلاغه و غیره بود میگفتن یا برید بیرون تو حیاط باشین یا تو کلاس باشین.... منم پرده رو میکشیدم تو تختم میخوابیدم😁
حبیب امیرخان نژاد معروف به حبیب اوباش هم مسئول نان زندان بود، نان که میاورد میگفتم لای نان ها صبح ها برای زندانیان سیگار می آورد😂 چون بند جوانان خرید و فروش سیگار قدغن بود و گاها چند نخ میدادن، اونم میبردن بچه ها را شب ها برای جمع آوری زباله ها چند نخ میدادن😐
حبیب خیلی بامرام و با تعصب به ملکانی ها بود، وقتی می شنید یک ملکانی تازه وارد و چند ساعتی شده آمده سریع می آمد چی لازم داری بیارم... خیلی وقت ها از جیب خودش خرید میکرد برای ملکانی های تازه وارد...
بقیه هم مرحله به مرحله خواهم گفت...
🌐 لينك عضويت در شهرخبر ملكان 👈 @shkhm1
من هم چون کارمند زندان جبار زینالی رییس اندرزگاه بود، وکیل بند کرده بود و ظهر ها که ملا از در وارد میشد داد میزدم حاج آغانین سلامت لینه چپی و فیشقیراخ چالین😂😁😅
همه همزمان میزدن، کار هر روزمان نزدیک به اذان بود😂😜
بعدش هم یعنی من کسی رو حساب نمیکردم کلاس قران و نهج البلاغه و غیره بود میگفتن یا برید بیرون تو حیاط باشین یا تو کلاس باشین.... منم پرده رو میکشیدم تو تختم میخوابیدم😁
حبیب امیرخان نژاد معروف به حبیب اوباش هم مسئول نان زندان بود، نان که میاورد میگفتم لای نان ها صبح ها برای زندانیان سیگار می آورد😂 چون بند جوانان خرید و فروش سیگار قدغن بود و گاها چند نخ میدادن، اونم میبردن بچه ها را شب ها برای جمع آوری زباله ها چند نخ میدادن😐
حبیب خیلی بامرام و با تعصب به ملکانی ها بود، وقتی می شنید یک ملکانی تازه وارد و چند ساعتی شده آمده سریع می آمد چی لازم داری بیارم... خیلی وقت ها از جیب خودش خرید میکرد برای ملکانی های تازه وارد...
بقیه هم مرحله به مرحله خواهم گفت...
🌐 لينك عضويت در شهرخبر ملكان 👈 @shkhm1