از بس خوب و قشنگی آدم نمیدونه چی بگه که کلیشهای نشه، امروز که کنار هم بودیم، تک تک حرص خوردنهامون و ترسیدنهامون و خندیدنهامون و حرف زدن هامون و کلن بگم کنار هم بودنمون بهم چسبید، انگار که یک دوست صد ساله رو برای هزار و چندمین بار دیدم، انگار تو همون معجزهی کارهای خوب منی؛ ای بابا دیدی باز کلیشهای شد؟! من چیکار کنم حتمن مشکل از تو بود که از قصه ها اومدی تو زندگی منِ بدون دوستِ نامرئی.