Forward from: تبسم تلخ
🌺🍃🍂🌺🍃🍂
#پارت۱۶۰
محمدحسین فکش را در دست گرفته و سرش محکم به سمت خودش می چرخاند. چهره ی حسام از درد در هم می رود. محمدحسین سرش را نزدیک برده و کنار گوش او با ابروهایی که شدیداً همدیگر را به آغوش کشیده اند، میغرد.
_ حواست به چشمات باشه. هرز برن طرف ناموس من، سرتو گوش تا گوش می برم، هیچ اهمیتی هم برام نداره که یه زمانی بهترین دوستم بودی...
لبخند حسام رنگ سرت دارد. سرشان می تواند بچرخاند اما چشمانش به سمت من می چرخند.
_ چند ماهه که دیگه ندارمت رفیق. کاش قبل از همه می فهمیدی چه غلطی کردم و منو اون قدر می زدی تا بمیرم و این روزای گند و پر از بدبختی رو نبینیم.
_ بسه دیگه، نیومدیم این جا تا گذشته رو هم بزنیم، اومدیم تا تکلیف یه سری چیزا رو مشخص کنیم و بریم.
پرهام این را میگوید و با آرامش دستان محمدحسین را از یقه ی حسام جدا میکند. جوری می ایستد تا من در سنگر حضور او آرام بگیرم، بعد با پشت انگشتانش، گونه ی کبود حسام را لمس کرده و هشدار گونه می گوید: فکر می کنم همین برات کافیه تا بفهمی محمدحسین سر ناموسش با هیچکس شوخی نداره، محمدحسین هم اگه نباشه، من هستم. تبسم خواهرمه، تا آخر دنیا ازش حمایت می کنم پس حواست به خودت باشد.
_ مبارکه، مبارکه از کی تا حالا تو و تبسم خواهر و برادر شدین که من بی خبرم؟ تا جایی که یادمه تبسم همون دختریه که که تو نخواستیش و مثل یه تیکه آشغال از زندگیت پرتش کردی بیرون، اگه این پسر ساده ی من نبود، کسی پیدا نمی شد که بگیردش. حالا چیه که واسش ادای داداشای غیرتی رو در میاری؟
_ مامان...
_ یامان، تو چرا این قدر بدبختی بچه؟ نمی بینی دختره هنوز مهر طلاقش خشک نشده، حلقه ی یکی دیگه رو دستش کرده؟ کی می خوای بفهمی اونی که رو اسمش قسم می خوری، یه بدکاره ی به تمام معناست؟
_ بسه دیگه خاله مهین...
پرهام چنان فریاد می کشد که علاوه بر مهین خانم، تن و بدن من و دیگر افراد حاضر در این معرکه هم می لرزد. صورتش سرخ سرخ است. رگ پیشانی اش جوری بیرون زده که هر لحظه امکان پاره شدن آن میرود. روبروی مهین خانم با صدایی که سخت سعی در کنترلش دارد، می غرد.
_هر چی مراعات می کنم، بدتر تا می کنی خاله مهین. مگه این دختر چی کارت کرده که این جوری داری با آبروش بازی می کنی؟ هیچ کس ندونه، تو بهتر از همه می دونی که تبسم از برگ گل پاک تره. قضیه ی نامزدی من و تبسم هم فقط نقشه ی مسخره شما و مامان بود تا سرش رو یه جوری گرم کنید و مال و اموال دایی حامد رو بالا بکشید. مامان که رفت و نمی دونم چه جوری قراره جواب کاراش رو بده، لااقل شما که وقت داری گناه رو گناهت نذار. اینجا همه خوب می دونن تبسم اون کسی نیست که خونه ش رو روی خرابههای خونه ی یکی دیگه ساخته و باعث به هم خوردن یه زندگی دیگه شده...
#پارت۱۶۰
محمدحسین فکش را در دست گرفته و سرش محکم به سمت خودش می چرخاند. چهره ی حسام از درد در هم می رود. محمدحسین سرش را نزدیک برده و کنار گوش او با ابروهایی که شدیداً همدیگر را به آغوش کشیده اند، میغرد.
_ حواست به چشمات باشه. هرز برن طرف ناموس من، سرتو گوش تا گوش می برم، هیچ اهمیتی هم برام نداره که یه زمانی بهترین دوستم بودی...
لبخند حسام رنگ سرت دارد. سرشان می تواند بچرخاند اما چشمانش به سمت من می چرخند.
_ چند ماهه که دیگه ندارمت رفیق. کاش قبل از همه می فهمیدی چه غلطی کردم و منو اون قدر می زدی تا بمیرم و این روزای گند و پر از بدبختی رو نبینیم.
_ بسه دیگه، نیومدیم این جا تا گذشته رو هم بزنیم، اومدیم تا تکلیف یه سری چیزا رو مشخص کنیم و بریم.
پرهام این را میگوید و با آرامش دستان محمدحسین را از یقه ی حسام جدا میکند. جوری می ایستد تا من در سنگر حضور او آرام بگیرم، بعد با پشت انگشتانش، گونه ی کبود حسام را لمس کرده و هشدار گونه می گوید: فکر می کنم همین برات کافیه تا بفهمی محمدحسین سر ناموسش با هیچکس شوخی نداره، محمدحسین هم اگه نباشه، من هستم. تبسم خواهرمه، تا آخر دنیا ازش حمایت می کنم پس حواست به خودت باشد.
_ مبارکه، مبارکه از کی تا حالا تو و تبسم خواهر و برادر شدین که من بی خبرم؟ تا جایی که یادمه تبسم همون دختریه که که تو نخواستیش و مثل یه تیکه آشغال از زندگیت پرتش کردی بیرون، اگه این پسر ساده ی من نبود، کسی پیدا نمی شد که بگیردش. حالا چیه که واسش ادای داداشای غیرتی رو در میاری؟
_ مامان...
_ یامان، تو چرا این قدر بدبختی بچه؟ نمی بینی دختره هنوز مهر طلاقش خشک نشده، حلقه ی یکی دیگه رو دستش کرده؟ کی می خوای بفهمی اونی که رو اسمش قسم می خوری، یه بدکاره ی به تمام معناست؟
_ بسه دیگه خاله مهین...
پرهام چنان فریاد می کشد که علاوه بر مهین خانم، تن و بدن من و دیگر افراد حاضر در این معرکه هم می لرزد. صورتش سرخ سرخ است. رگ پیشانی اش جوری بیرون زده که هر لحظه امکان پاره شدن آن میرود. روبروی مهین خانم با صدایی که سخت سعی در کنترلش دارد، می غرد.
_هر چی مراعات می کنم، بدتر تا می کنی خاله مهین. مگه این دختر چی کارت کرده که این جوری داری با آبروش بازی می کنی؟ هیچ کس ندونه، تو بهتر از همه می دونی که تبسم از برگ گل پاک تره. قضیه ی نامزدی من و تبسم هم فقط نقشه ی مسخره شما و مامان بود تا سرش رو یه جوری گرم کنید و مال و اموال دایی حامد رو بالا بکشید. مامان که رفت و نمی دونم چه جوری قراره جواب کاراش رو بده، لااقل شما که وقت داری گناه رو گناهت نذار. اینجا همه خوب می دونن تبسم اون کسی نیست که خونه ش رو روی خرابههای خونه ی یکی دیگه ساخته و باعث به هم خوردن یه زندگی دیگه شده...