.
دربارهی مفهوم ابتذالِ شر- بخش هشتم
چند مبنای نظری برای تغییر سیاسی در ایران:
همهی مشکلات، سیاسی است. در دوران تمامیتخواهی، همان سلطه، تبعیض و رانتی که در سیاست موجب فرودستی، تحقیر و حذفِ غیرخودیها میشود؛ در اقتصاد، فرهنگ و اجتماع هم(بهمیزان غیرخودیبودن و ایستادن دربرابر قدرت) فرودستی، تحقیر و حذف میآفریند/۱
واقعیت را فقط از چشمِ غیرخودیترینِ افراد میتوان دید. نظر و داوری در هر مسئلهای در نسبت افراد با قدرت فهمیده میشود. خودیها نمیتوانند خطرها، دردها و مشکلاتی که غیرخودیها تحمل میکنند را ببینند. فهمِ عدالت تنها با قراردادن خود بهجای غیرخودیترینها در هر موضوع ممکن میشود./۲
تغییر سیاسی تنها به همبستگی ذهنی نیاز دارد. همبستگی عینی همزمان با تغییر سیاسی دیده میشود و چون مربوط به آینده است تنها باید به شرایطِ امکانِ آن توجه داشت. این شرایطِ ذهنیِ همبستگی، با همراهیها و کنشهای نمادین فراهم میشود و میتواند نمایانندهی خواستِ اکثریت باشد./۳
گذار به دموکراسی بهتر است که به اقتصاد سیاسی نپردازد. بنابراین گذار به دموکراسی یک گذارِ حداقلی است که تأسیس دموکراسی را آغاز سیاست میداند و هر ایدهی دیگری که حداکثرها و ایدهآلها (پایان سیاست) را تعقیب میکند، به مبارزاتِ دموکراتیکِ احزاب پس از استقرار دموکراسی موکول میکند/۴
گذار، فرآیند نیست و یک برنامه است. این برنامهی حداقلی فقط شروعِ سیاست است. برای حفظِ آزادیها ضروری است که پایانِ سیاستها فقط پس از گذار تعقیب شود. در امروز، هر مسئلهی آینده فقط با تقدمِ ذهن بر عین با مفهومِ شرایطِ امکان و شرایط امتناع میتواند تعقیب شود./۵
تغییر سیاسی در دورن تمامیتخواهی بیش از آنکه بر شرایطِ امکان استوار شود، بر شرایطِ امتناع پیش میرود. شکستهای پیدرپیِ قدرت در هرآنچیزی که مردم آن را نادرست میدانند، ضروری است. منطقِ شکست همیشه به شرایط امتناع میرسد و شکست در همهچیز، استراتژیِ محوری و امکانِ امکانهاست./۶
تغییر سیاسی دربرابر قدرت نیاز به یک پیروزی دارد. یعنی همهی شکستهای پیشین را بهمعنای کوششهای سخت و پرهزینه تا رسیدن به پیروزی میبیند و همه پیروزیهای قدرت را در فردای تغییر،کوششهای بیهدف و نافرجام برای بقای آنچه که باید میرفت./۷
در ایرانِ امروز، دوقطبیشدن یک ضرورت است. این دوقطبیشدن فراگیر است و جایی در میان دو قطب و جایی در بیرون از آن وجود ندارد. هر کوششی برای راه سوم تنها تغییر در مرزهای دوقطبی خواهد بود. زبان و ادبیاتی که از دوقطبیها پرهیز کند، ناگزیر به ابهام، سردرگمی و انفعال میافتد./۸
در تحولات سیاسی و اجتماعی همیشه یک اقلیت فعال به نمایندگی از اکثریت اقدام خواهد کرد. اقلیت فعال باید خودش را در جهت اکثریت حامی یا اکثریت معترض قرار دهد. ایجابهایی چون اصول اساسیِ حداقلی و سلبهایی چون کنشهای منفی (دادخواهی، اعتراض و رسواسازی) درپیِ این تعینبخشی و هویت است./۹
جنبش اجتماعی تکوینِ انقلاب است. جامعهگرایی و دولتگرایی با هم جمع نمیشود (خیابان با انتخابات جمع نمیشود). ارادهگرایی بیقدرتان شاید به عقلانیتِ قدرت منتهی شود، ولی مطالبهگری بیقدرتان تاثیری بر عقلانیت ندارد. جنبش اجتماعی با اعتراض شروع میشود./۱۰
این مطلب ناتمام است...
Majid Tavakoli
@scu_tweet
دربارهی مفهوم ابتذالِ شر- بخش هشتم
چند مبنای نظری برای تغییر سیاسی در ایران:
همهی مشکلات، سیاسی است. در دوران تمامیتخواهی، همان سلطه، تبعیض و رانتی که در سیاست موجب فرودستی، تحقیر و حذفِ غیرخودیها میشود؛ در اقتصاد، فرهنگ و اجتماع هم(بهمیزان غیرخودیبودن و ایستادن دربرابر قدرت) فرودستی، تحقیر و حذف میآفریند/۱
واقعیت را فقط از چشمِ غیرخودیترینِ افراد میتوان دید. نظر و داوری در هر مسئلهای در نسبت افراد با قدرت فهمیده میشود. خودیها نمیتوانند خطرها، دردها و مشکلاتی که غیرخودیها تحمل میکنند را ببینند. فهمِ عدالت تنها با قراردادن خود بهجای غیرخودیترینها در هر موضوع ممکن میشود./۲
تغییر سیاسی تنها به همبستگی ذهنی نیاز دارد. همبستگی عینی همزمان با تغییر سیاسی دیده میشود و چون مربوط به آینده است تنها باید به شرایطِ امکانِ آن توجه داشت. این شرایطِ ذهنیِ همبستگی، با همراهیها و کنشهای نمادین فراهم میشود و میتواند نمایانندهی خواستِ اکثریت باشد./۳
گذار به دموکراسی بهتر است که به اقتصاد سیاسی نپردازد. بنابراین گذار به دموکراسی یک گذارِ حداقلی است که تأسیس دموکراسی را آغاز سیاست میداند و هر ایدهی دیگری که حداکثرها و ایدهآلها (پایان سیاست) را تعقیب میکند، به مبارزاتِ دموکراتیکِ احزاب پس از استقرار دموکراسی موکول میکند/۴
گذار، فرآیند نیست و یک برنامه است. این برنامهی حداقلی فقط شروعِ سیاست است. برای حفظِ آزادیها ضروری است که پایانِ سیاستها فقط پس از گذار تعقیب شود. در امروز، هر مسئلهی آینده فقط با تقدمِ ذهن بر عین با مفهومِ شرایطِ امکان و شرایط امتناع میتواند تعقیب شود./۵
تغییر سیاسی در دورن تمامیتخواهی بیش از آنکه بر شرایطِ امکان استوار شود، بر شرایطِ امتناع پیش میرود. شکستهای پیدرپیِ قدرت در هرآنچیزی که مردم آن را نادرست میدانند، ضروری است. منطقِ شکست همیشه به شرایط امتناع میرسد و شکست در همهچیز، استراتژیِ محوری و امکانِ امکانهاست./۶
تغییر سیاسی دربرابر قدرت نیاز به یک پیروزی دارد. یعنی همهی شکستهای پیشین را بهمعنای کوششهای سخت و پرهزینه تا رسیدن به پیروزی میبیند و همه پیروزیهای قدرت را در فردای تغییر،کوششهای بیهدف و نافرجام برای بقای آنچه که باید میرفت./۷
در ایرانِ امروز، دوقطبیشدن یک ضرورت است. این دوقطبیشدن فراگیر است و جایی در میان دو قطب و جایی در بیرون از آن وجود ندارد. هر کوششی برای راه سوم تنها تغییر در مرزهای دوقطبی خواهد بود. زبان و ادبیاتی که از دوقطبیها پرهیز کند، ناگزیر به ابهام، سردرگمی و انفعال میافتد./۸
در تحولات سیاسی و اجتماعی همیشه یک اقلیت فعال به نمایندگی از اکثریت اقدام خواهد کرد. اقلیت فعال باید خودش را در جهت اکثریت حامی یا اکثریت معترض قرار دهد. ایجابهایی چون اصول اساسیِ حداقلی و سلبهایی چون کنشهای منفی (دادخواهی، اعتراض و رسواسازی) درپیِ این تعینبخشی و هویت است./۹
جنبش اجتماعی تکوینِ انقلاب است. جامعهگرایی و دولتگرایی با هم جمع نمیشود (خیابان با انتخابات جمع نمیشود). ارادهگرایی بیقدرتان شاید به عقلانیتِ قدرت منتهی شود، ولی مطالبهگری بیقدرتان تاثیری بر عقلانیت ندارد. جنبش اجتماعی با اعتراض شروع میشود./۱۰
این مطلب ناتمام است...
Majid Tavakoli
@scu_tweet