#Part_121
#Atin
هنوز چشمم و از روی پسره برنداشته بود که دنیل از بغل گوشم داد زد:
- احوالِ کاپیتان؟
گوشم به فنا رفت پسرهی الاغ، انگار شوعرش و دیده اینجور ذوق میکنه وزق.
همون پسره از پشت اسنایپر بلند شد و سمتمون اومد، خوش هیکل و ورزشی بود و اخماش آدم و درسته قورت میداد.
جلومون ایستاد و از دنیل پرسید:
- جدیده اینه؟
پوزخند با صدایی زدم و دنیل و مخاطب قرار دادم:
- میگما مستر شما به بچههاتون ادب یاد نمیدید؟همهاشون لفظشون "این" و "اونِ"؟
زل زدم تو چشمای بیش از حد آبیِ پسره که کاپیتان بود و ادامه دادم:
- یا شایدم گناهیا اشکال از مغز و چشماشونِ، دوشیزههای محترم و درخت و دیوار میبینن؟
کاپیتان تک خندهی سردی زد و دستش که از مچ تا بازو خالکوبی بود و سمتم دراز کرد.
با مکث ساک ورزشیم و بین دستام جا به جا کردم و دست راستم و محکم تو دستش گزاشتم.
نه من حرفی میزدم و نه اون، آخر دید از من بخاری گرم نمیشه گفت:
- ساشا.
بدون تغیر تو میمیک صورتم گفتم:
- آنا.
دنیل وارد جو بینمون شد و گفت:
- خب آنا، ساشا کاپیتانِ اینجاست، البته تازه کاپیتان شده ولی مسئولیت شما رو ساشا به گردن داره.
هوف چقدر جو سنگین بود تا الان به زور جلوی خودم و گرفته بودم، اما نتونستم دیگه خودم و نگه دارم و گوشهی لبم و به مسخره بالا دادم و تیکهام و انداختم:
- مسئولیت؟خیلی وقته که پستونک دهنم نمیزارم.
بر خلاف تصورم که الان ساشا خونش جوش میاد مثل خودم گوشهی لبش و بالا داد و دستش و از توی دستم در آورد و گفت:
- مسئولیتش با خودت دنیل، من حوصلهی بچهای که تازه پستونکش از دهنش در اومده و نق نق میکنه ندارم!
با اینکه از جوابش حرصم در اومده بود، اما ریلکس و مغرور گفتم:
- اسمت و گزاشتن کاپیتان پس باید حواست به خودت باشه...
با لحن آروم دم گوشش زمزمه کردم:
- من یکی پتانسیلِ به آتیش کشیدن اینجارو دارم
مکثی کردم و ادامه دادم:
- کاپیتان!
مشغول رو کم کنی از هم بودیم که در بزرگِ حیاطِ باغ نماشون باز شد و یه لیموزین داخل اومد.
درست وسط حیاط متوقف شد و یکی از بچههای زحمتکشِ بادیگارد در و باز کرد و یه جفت کفشِ ورنی قهوهای نوک تیز مردونه و بیرون اومد و بعدش یه چیزی مثل فنر پرید بیرون، صاحب کفشای جلف بود.
صد رحمت به کفشا، صاحبشون از خودشون هم جلف تر بود.
اگه الان تو جلدِ آنا نبودم بلند بلند به این مرتیکه میخندیدم.
پیرمرد دستش و داخل ماشین دراز کرد که یه دست ظریف با ناخونای لاک قرمز خورده و کلی اکسسوری توی دستش نشست.
دختری که صاحب دست بود از ماشین پیاده شد.
جان؟ منظور دلسا از سوپرایز برای من این بود؟
سرهنگ چطور جرئت کرده دلسای من و بندازه به این شوگر ددیِ نسناس؟
بزار از جلد این آنا خلاص شم اول از همه نیش بازِ دلسا رو میدوزم بهم و بعدش خشتک شلوارِ سرهنگ و به صندلیش میدوزم.
پیرمرد و دلی با صدای پاشنههای کفش مضخرفِ دلسا نزدیک ما شدن جلوی ما که ایستادن پیری نیشش و باز کرد و گفت:
- های دنیل!
دنیل مثل سگ جلوی این پیری خم و راست میشد اما کاپیتان واکنش خاصی نشون نمیداد.
لبخندِ پوزخند نمایی زدم و گفت:
- اوف چه ترکیبی هستین شما، دیو و دلبر!
دلسا پر عشوه خندید، چیزی که ازش خیلی بعید بود و منم الان دلسایی نمیدیدم تماما جسیکا بود، موهاش و پشت گوش زد و گفت:
- چطور دلت میاد به الکس بگی دیو؟
خالی از هر احساسی زل زدم بهش و گفتم:
- منظورم تو بودی!
آها! خوردی دلسا خانم؟ تا تو باشی من و با این چیزا سوپرایز نکنی.
دلسا لبخندش و خورد و وحشی زل زد بهم، این شخصیت پردازی جسیکا بود که دلسا عالی اداش کرده، دختری پر ناز اما وحشی و مغرور.
خواست قدمی نزدیکم بشه که صدای پیرمرد بلند شد:
- دنیل، این دخترِ زبون دراز کیه؟ ندیده بومدش تا حالا.
دنیل در حالی که دولا راست میشد جواب داد:
- سفارش خانومه!
اخمام و توهم کردم و تو آنی از دقیقه با دست چپم یقهی دنیل و گرفتم و توی صورتش غریدم:
- حرف دهنت و بفهم پسرهی بی سر و پا، به من میگن آنا من نه از اون خانومت میترسم نه از این پیری که تو جلوش دیسک کمرت و به خاک میدی، آنا تا خودش نخواد نه جایی پا میزاره نه کسی میتونه بهش بگه کجا بره، افتاد؟
دنیل که سعی میکرد یقهاش و از دستم بیرون بکشه با تته پته گفت:
- فهمیدم ول کن یقهام و...
یقهاش و یه ضرب ول کردم که یه قدم سمت عقب رفت و به سرفه افتاد و درحال که ازم وور میشد زمزمه کرد:
- دخترهی روانی!
پوزخندی زدم و با غیض برگشتم سمت پیرمرد و زل زدم تو چشماش.
پر استرس خندید و کاپیتان و مخاطب قرار داد:
- اون درست لنگهی توعه ساشا!
فقط خودش به این حرف بلند خندید، نگاهم و ریز برگردوندم سمت ساشا که دیدم اونم نگاهش روی منه.
#Gheir_Adi
@Rohamiiiir_macan
#Atin
هنوز چشمم و از روی پسره برنداشته بود که دنیل از بغل گوشم داد زد:
- احوالِ کاپیتان؟
گوشم به فنا رفت پسرهی الاغ، انگار شوعرش و دیده اینجور ذوق میکنه وزق.
همون پسره از پشت اسنایپر بلند شد و سمتمون اومد، خوش هیکل و ورزشی بود و اخماش آدم و درسته قورت میداد.
جلومون ایستاد و از دنیل پرسید:
- جدیده اینه؟
پوزخند با صدایی زدم و دنیل و مخاطب قرار دادم:
- میگما مستر شما به بچههاتون ادب یاد نمیدید؟همهاشون لفظشون "این" و "اونِ"؟
زل زدم تو چشمای بیش از حد آبیِ پسره که کاپیتان بود و ادامه دادم:
- یا شایدم گناهیا اشکال از مغز و چشماشونِ، دوشیزههای محترم و درخت و دیوار میبینن؟
کاپیتان تک خندهی سردی زد و دستش که از مچ تا بازو خالکوبی بود و سمتم دراز کرد.
با مکث ساک ورزشیم و بین دستام جا به جا کردم و دست راستم و محکم تو دستش گزاشتم.
نه من حرفی میزدم و نه اون، آخر دید از من بخاری گرم نمیشه گفت:
- ساشا.
بدون تغیر تو میمیک صورتم گفتم:
- آنا.
دنیل وارد جو بینمون شد و گفت:
- خب آنا، ساشا کاپیتانِ اینجاست، البته تازه کاپیتان شده ولی مسئولیت شما رو ساشا به گردن داره.
هوف چقدر جو سنگین بود تا الان به زور جلوی خودم و گرفته بودم، اما نتونستم دیگه خودم و نگه دارم و گوشهی لبم و به مسخره بالا دادم و تیکهام و انداختم:
- مسئولیت؟خیلی وقته که پستونک دهنم نمیزارم.
بر خلاف تصورم که الان ساشا خونش جوش میاد مثل خودم گوشهی لبش و بالا داد و دستش و از توی دستم در آورد و گفت:
- مسئولیتش با خودت دنیل، من حوصلهی بچهای که تازه پستونکش از دهنش در اومده و نق نق میکنه ندارم!
با اینکه از جوابش حرصم در اومده بود، اما ریلکس و مغرور گفتم:
- اسمت و گزاشتن کاپیتان پس باید حواست به خودت باشه...
با لحن آروم دم گوشش زمزمه کردم:
- من یکی پتانسیلِ به آتیش کشیدن اینجارو دارم
مکثی کردم و ادامه دادم:
- کاپیتان!
مشغول رو کم کنی از هم بودیم که در بزرگِ حیاطِ باغ نماشون باز شد و یه لیموزین داخل اومد.
درست وسط حیاط متوقف شد و یکی از بچههای زحمتکشِ بادیگارد در و باز کرد و یه جفت کفشِ ورنی قهوهای نوک تیز مردونه و بیرون اومد و بعدش یه چیزی مثل فنر پرید بیرون، صاحب کفشای جلف بود.
صد رحمت به کفشا، صاحبشون از خودشون هم جلف تر بود.
اگه الان تو جلدِ آنا نبودم بلند بلند به این مرتیکه میخندیدم.
پیرمرد دستش و داخل ماشین دراز کرد که یه دست ظریف با ناخونای لاک قرمز خورده و کلی اکسسوری توی دستش نشست.
دختری که صاحب دست بود از ماشین پیاده شد.
جان؟ منظور دلسا از سوپرایز برای من این بود؟
سرهنگ چطور جرئت کرده دلسای من و بندازه به این شوگر ددیِ نسناس؟
بزار از جلد این آنا خلاص شم اول از همه نیش بازِ دلسا رو میدوزم بهم و بعدش خشتک شلوارِ سرهنگ و به صندلیش میدوزم.
پیرمرد و دلی با صدای پاشنههای کفش مضخرفِ دلسا نزدیک ما شدن جلوی ما که ایستادن پیری نیشش و باز کرد و گفت:
- های دنیل!
دنیل مثل سگ جلوی این پیری خم و راست میشد اما کاپیتان واکنش خاصی نشون نمیداد.
لبخندِ پوزخند نمایی زدم و گفت:
- اوف چه ترکیبی هستین شما، دیو و دلبر!
دلسا پر عشوه خندید، چیزی که ازش خیلی بعید بود و منم الان دلسایی نمیدیدم تماما جسیکا بود، موهاش و پشت گوش زد و گفت:
- چطور دلت میاد به الکس بگی دیو؟
خالی از هر احساسی زل زدم بهش و گفتم:
- منظورم تو بودی!
آها! خوردی دلسا خانم؟ تا تو باشی من و با این چیزا سوپرایز نکنی.
دلسا لبخندش و خورد و وحشی زل زد بهم، این شخصیت پردازی جسیکا بود که دلسا عالی اداش کرده، دختری پر ناز اما وحشی و مغرور.
خواست قدمی نزدیکم بشه که صدای پیرمرد بلند شد:
- دنیل، این دخترِ زبون دراز کیه؟ ندیده بومدش تا حالا.
دنیل در حالی که دولا راست میشد جواب داد:
- سفارش خانومه!
اخمام و توهم کردم و تو آنی از دقیقه با دست چپم یقهی دنیل و گرفتم و توی صورتش غریدم:
- حرف دهنت و بفهم پسرهی بی سر و پا، به من میگن آنا من نه از اون خانومت میترسم نه از این پیری که تو جلوش دیسک کمرت و به خاک میدی، آنا تا خودش نخواد نه جایی پا میزاره نه کسی میتونه بهش بگه کجا بره، افتاد؟
دنیل که سعی میکرد یقهاش و از دستم بیرون بکشه با تته پته گفت:
- فهمیدم ول کن یقهام و...
یقهاش و یه ضرب ول کردم که یه قدم سمت عقب رفت و به سرفه افتاد و درحال که ازم وور میشد زمزمه کرد:
- دخترهی روانی!
پوزخندی زدم و با غیض برگشتم سمت پیرمرد و زل زدم تو چشماش.
پر استرس خندید و کاپیتان و مخاطب قرار داد:
- اون درست لنگهی توعه ساشا!
فقط خودش به این حرف بلند خندید، نگاهم و ریز برگردوندم سمت ساشا که دیدم اونم نگاهش روی منه.
#Gheir_Adi
@Rohamiiiir_macan