پادشاهی، درویشی را به زندان انداخت.
نیمه شب خواب دید که بی گناه است، پس او را آزاد کرد.
پادشاه گفت حاجتی بخواه.
درویش گفت وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار می کند تا مرا از بند رها کنی، بیدصفتی است که از دیگری حاجت بخواهم .
☘
نیمه شب خواب دید که بی گناه است، پس او را آزاد کرد.
پادشاه گفت حاجتی بخواه.
درویش گفت وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار می کند تا مرا از بند رها کنی، بیدصفتی است که از دیگری حاجت بخواهم .
☘