صبحانه با زرافهها/۱
📽️آنچه در پایان است
📽️بهتازگی با یکی از هنرجوهای دوره آموزشی «سروش صحت» درباره محتوا و روشهای کار و تدریساش حرف میزدم.
راستش نه اشتیاقی آنچنان از او دیدم، نه احساس غبن و ناراحتی؛ یکجور "نمیتوانم وصف کنمی" در بیانش موج میزد، خرسند بود، و نبود!؟ معلوم نبود حال و روزگارش!
(البته شاید این یک حس کلی برای همه ما باشد که وقتی بیرون از جریانیم، میخواهیم داخلش باشیم و وقتی داخلیم، نمیدانیم چه حسی باید داشت!)
میتوان همین حس را عموما درباره «صحت»، سروش صحت و آثارش داشت، البته من هنوز نظرم را نگفتهام ها!
آنسالها که جلسات شبهای فیلمنامه و شبهای نقد فیلم را در حوزه هنری، برگزار میکردم و برنامههایی داشتم، سروش صحت تقریبا پای ثابت جلسات بود. گاهی شرمندهاش میشدم و احوالپرسی و تشکر، او هم متقابلا ادب را به سر منزل مقصود میرساند.
بیشوکم از هنرمندان میآمدند، اما صحت پای ثابت نشستها بود
آنسالها موجی از برنامه تلویزیونی «ساعت خوش» و برنامههای بعدیاش در جامعه جریان داشت و کسانی که در آن برنامههای جُنگ شناخته شده بودند، تکریم میشدند. البته الان همهی ساعتخوشیها اوضاعشان بهمراتب بهتر از آن روزگار است، تقریبا همهجا هستند و بهفراخور خدمت و حضورشان از تنعم صداوسیما بهرهمندند، هرچند که گپی بزرگ بین مردم و اهالی متخصص نقد هم افتاده باشد و...
صحت بعدا دست بهقلم شد و داستانکها و قصههای مینیمال و مدرن در مطبوعات مینوشت، و خودش را از بدنه نحیف فکری و لوده ساعت خوش جدا کرد. ولی هنوز «نشده» بود و خودش هم تا حدی در همان منطقه «گس» حیاتش تنفس میکرد و ادامه میداد...
نقش معلم عبوس در فیلم مورد علاقه آن روزگار ما، گاو خونی آنهم کنار دست استاد عزتااله انتظامی ارجمند و سایه علی معلم بزرگ و عزیزمان، تصویر صحت را حداقل برای ما، خیلی ارتقا بخشید، دیگر دوستش داشتیم و نگاهی دیگر... اما شما حس الان را کمی تشدید کنید، تقریبا در نزد عموم همان بود.
از میانه دهه ۱۳۸۰ تا میانه ۱۳۹۰ و سایر کارهایش اطلاع چندانی ندارم، اما برنامه کتابباز در دوران بیخبری و تعطیلی تلویزیون (البته الان را باید گفت دوران بیتاریخی!)، بهرغم مشکلات سلبریتیهایش، برنامهای خوب بود که با فاصلهای زیاد از صحت و کارهایش میایستاد و کلا او را محبوب بخشی خاصتر از مردم میکرد.
واقعا نمیدانم آیا باید خوشحال باشم یا نه، گاهی هم همین مردم نازنین، مرا با او اشتباه میگرفتند، باز هم طعمی گس...
یکبار هم در همین کتابباز با هم نشستیم و درباره نقد سینمایی حرف زدیم، اما از بس داستانهای عامیانه و رفقای راهبردی نقش و چربش داشتند، آن برنامه اصلا دیده نشد و...
بعد هم سیاستپیشگان بیمعاد، تردید و تعارف را کنار گذاشتند و در کتابباز را بستند. دیگر حتی راهبرد هم ارضایشان نمیکرد! و صحت نجات پیدا کرد از این منجلاب.
میرسیم...
ادامه دارد...
@r_dorost
📽️آنچه در پایان است
📽️بهتازگی با یکی از هنرجوهای دوره آموزشی «سروش صحت» درباره محتوا و روشهای کار و تدریساش حرف میزدم.
راستش نه اشتیاقی آنچنان از او دیدم، نه احساس غبن و ناراحتی؛ یکجور "نمیتوانم وصف کنمی" در بیانش موج میزد، خرسند بود، و نبود!؟ معلوم نبود حال و روزگارش!
(البته شاید این یک حس کلی برای همه ما باشد که وقتی بیرون از جریانیم، میخواهیم داخلش باشیم و وقتی داخلیم، نمیدانیم چه حسی باید داشت!)
میتوان همین حس را عموما درباره «صحت»، سروش صحت و آثارش داشت، البته من هنوز نظرم را نگفتهام ها!
آنسالها که جلسات شبهای فیلمنامه و شبهای نقد فیلم را در حوزه هنری، برگزار میکردم و برنامههایی داشتم، سروش صحت تقریبا پای ثابت جلسات بود. گاهی شرمندهاش میشدم و احوالپرسی و تشکر، او هم متقابلا ادب را به سر منزل مقصود میرساند.
بیشوکم از هنرمندان میآمدند، اما صحت پای ثابت نشستها بود
آنسالها موجی از برنامه تلویزیونی «ساعت خوش» و برنامههای بعدیاش در جامعه جریان داشت و کسانی که در آن برنامههای جُنگ شناخته شده بودند، تکریم میشدند. البته الان همهی ساعتخوشیها اوضاعشان بهمراتب بهتر از آن روزگار است، تقریبا همهجا هستند و بهفراخور خدمت و حضورشان از تنعم صداوسیما بهرهمندند، هرچند که گپی بزرگ بین مردم و اهالی متخصص نقد هم افتاده باشد و...
صحت بعدا دست بهقلم شد و داستانکها و قصههای مینیمال و مدرن در مطبوعات مینوشت، و خودش را از بدنه نحیف فکری و لوده ساعت خوش جدا کرد. ولی هنوز «نشده» بود و خودش هم تا حدی در همان منطقه «گس» حیاتش تنفس میکرد و ادامه میداد...
نقش معلم عبوس در فیلم مورد علاقه آن روزگار ما، گاو خونی آنهم کنار دست استاد عزتااله انتظامی ارجمند و سایه علی معلم بزرگ و عزیزمان، تصویر صحت را حداقل برای ما، خیلی ارتقا بخشید، دیگر دوستش داشتیم و نگاهی دیگر... اما شما حس الان را کمی تشدید کنید، تقریبا در نزد عموم همان بود.
از میانه دهه ۱۳۸۰ تا میانه ۱۳۹۰ و سایر کارهایش اطلاع چندانی ندارم، اما برنامه کتابباز در دوران بیخبری و تعطیلی تلویزیون (البته الان را باید گفت دوران بیتاریخی!)، بهرغم مشکلات سلبریتیهایش، برنامهای خوب بود که با فاصلهای زیاد از صحت و کارهایش میایستاد و کلا او را محبوب بخشی خاصتر از مردم میکرد.
واقعا نمیدانم آیا باید خوشحال باشم یا نه، گاهی هم همین مردم نازنین، مرا با او اشتباه میگرفتند، باز هم طعمی گس...
یکبار هم در همین کتابباز با هم نشستیم و درباره نقد سینمایی حرف زدیم، اما از بس داستانهای عامیانه و رفقای راهبردی نقش و چربش داشتند، آن برنامه اصلا دیده نشد و...
بعد هم سیاستپیشگان بیمعاد، تردید و تعارف را کنار گذاشتند و در کتابباز را بستند. دیگر حتی راهبرد هم ارضایشان نمیکرد! و صحت نجات پیدا کرد از این منجلاب.
میرسیم...
ادامه دارد...
@r_dorost