Posts filter


🌷نوروزتان پیروز🌷

🌷هر روزتان نوروز🌷


#سال_نو_مبارک
#سال_۱۴۰۴

❤️❤️❤️


#سیاوش_قیمیشی

#مروری_بر_خاطرات


دمی همنشین حافظ باش؛


خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم

اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم
به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم

امید در شب زلفت به روز عمر نبستم
طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم

به شوق چشمه نوشت چه قطره‌ها که فشاندم
ز لعل باده فروشت چه عشوه‌ها که خریدم

ز غمزه بر دل ریشم چه تیرها که گشادی
ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم

ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری
که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم

گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه
که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم

چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی
که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم

به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ
که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم


آرتوش
سنگ قبر آرزو

#موسیقی

#مروری_بر_خاطرات


بسیار آموزنده و خواندنی:
می گویند: عارفی ۴۰ شبانه روز چله گرفته بود تا خدا را زیارت کند ، تمام روزها روزه بود. در حال اعتکاف. از خلق الله بریده بود. صبح به صیام و شب به قیام. زاری و تضرع به درگاه او... شب سی و ششم ندایی در خود شنید که می‌گفت: ساعت ۶ بعد از ظهر، بازار مسگران، دکان فلان مسگر برو خدا را زیارت خواهی کرد عارف از ساعت ۵ در بازار مسگران حاضر شد و در کوچه‌های بازار از پی دکان می گشت...
می‌گوید: پیرزنی را دیدم دیگ مسی به دست داشت و به مسگران نشان می داد، قصد فروش آن‌را داشت... به هر مسگری نشان می داد، وزن می کرد و می گفت: ۴ ریال و ۲۰ شاهی، پیرزن می گفت: نمی‌شود ۶ ریال بخرید؟ مسگران می‌گفتند: خیر مادر، برای ما بیش از این مبلغ نمی‌صرفد. پیرزن دیگ را روی سر نهاده و در بازار می چرخید و همه همین قیمت را می دادند. بالاخره به مسگری رسید که دکان مورد نظر من بود. مسگر به کار خود مشغول بود که پیرزن گفت: این دیگ را برای فروش آوردم به ۶ ریال می‌فروشم، خرید دارید؟ مسگر پرسید چرا به ۶ ریال؟؟ پیر زن سفره‌ی دل خود را باز کرد و گفت: پسری مریض دارم، دکتر نسخه‌ای برای او نوشته است که پول آن ۶ ریال می شود! مسگر دیگ را گرفت و گفت: این دیگ سالم و بسیار قیمتی است. حیف است بفروشی، امّا اگر اصرار داری، من آن‌را به ۲۵ ریال می‌خرم!!! پیر زن گفت: مرا مسخره می‌کنی؟!!! مسگر گفت: ابدا"! دیگ را گرفت و ۲۵ ریال در دست پیرزن گذاشت!!! پیرزن که شدیداً متعجب شده بود؛ دعا کنان دکان مسگر را ترک کرد و دوان دوان راهی خانه خود شد. من که ناظر ماجرا بودم و وقت ملاقات فراموشم شده بود، در دکان مسگر خزیدم و گفتم: عمو انگار تو کاسبی بلد نیستی؟!!! اکثر مسگران بازار این دیگ را وزن کردند و بیش از ۴ ریال و ۲۰ شاهی ندادند آنگاه تو به ۲۵ ریال می خری؟!!! مسگر پیر گفت: من دیگ نخریدم!!! من پول دادم نسخه فرزندش را بخرد، پول دادم یک هفته از فرزندش نگهداری کند، پول دادم بقیه وسایل خانه اش را نفروشد، من دیگ نخریدم...
از حرفی که زدم بسیار شرمسار شدم در فکر فرو رفته بودم که ندایی با صدای بلند گفت: با چله گرفتن و عبادت کردن کسی به زیارت ما نخواهد آمد!!! دستِ افتاده ای را بگیر و بلند کن، ما خود به زیارت تو خواهیم آمد ! گر دست فتاده‌ای بگیری...

#نرگس_صرافیان_طوفان

@narges_sarrafian_toofan


💫#شب_شعر

خم ابروی تو
سرمشق کدام استاد است
ک خرابات دلم
در پی او آباد است

👤#شهریار


محمد معتمدی
کویر

#موسیقی

#مروری_بر_خاطرات

❤️❤️❤️


🌙#شعر_شب

با کس ار بد کرده‌اي حاشا مکن
هیچکس را هیچ‌ جا رسوا مکن.

زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن.

پیرو خورشید یا آیینه باش
هرچه‌ عریان دیده‌اي افشا مکن.

#مولانا


بابا لنگ دراز عزیزم
بعضی آدم‌ها را نمی‌شود داشت
فقط می‌شود يک جور خاصی دوستشان داشت؛
بعضی آدم‌ها اصلا برای اين نيستند
که برای تو باشند يا تو برای آن‌ها ...

اصلا به آخرش فکر نمی‌کنی
آن‌ها برای اينند که دوستشان بداری!
آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق؛
يک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نيست.
اين آدم‌ها حتی وقتی که ديگر نيستند هم در کنج دلت تا ابد يه جور خاص دوست داشته خواهند شد ...

#بابا_لنگ_دراز
✍🏻 #جین_وبست


دمی همنشین حافظ باش؛

درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد....


درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی‌شمار آرد

چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

عماری دار لیلی را که مهد ماه در حکم است
خدا را در دل اندازش که بر مجنون گذار آرد

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال
چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

خدا را چون دل ریشم قراری بست با زلفت
بفرما لعل نوشین را که زودش با قرار آرد

در این باغ از خدا خواهد دگر پیرانه سر حافظ
نشیند بر لب جویی و سروی در کنار آرد

❤️❤️❤️


💫#شب_شعر

خوش‌تر از نقش توام نیست در آیینهٔ چشم
چشم بد دور، زهی نقش و زهی نقش‌پسند

👤#هوشنگ_ابتهاج


💞امروز یکشنبه 2 دی 1403




💫✨روز مادر تبریک......



مادر یعنی زندگی، مادر یعنی عشق، مادر یعنی مهر

مادر یعنی فرشته‌ای که با اشکت‌، اشک می‌ریزد و با خنده‌هایت می‌خندد. مادر یعنی فرشته‌ای که نگاهش به تو است و با هر لبخندت، زندگی می‌کند. مادر یعنی فرشته‌ای که موهایش برای بزرگ کردنت سفید می‌شود و به تو می‌گوید: «پیر شوی مادر، درد و بلایت به جانم…» مادر یعنی فرشته‌ای که صبح که خوابی آرام میز صبحانه را می‌چیند تا وقتی بلند شدی زندگی را لمس کنی. مادر یعنی فرشته‌ای که شب‌هایی که غم داری یا مریضی تا صبح بالای سرت می‌نشیند و نگران است. مادر یعنی فرشته‌ای که وقتی موقع کار می‌گویی خسته شدم؛ با اینکه پاهایش درد می‌کند می‌گوید: «تو بشین مادر من انجام میدهم…». مادر یعنی فرشته‌ای که هیچ‌وقت باور نمی‌کنی مریض شود یا پیر شود چون همیشه و توی هر حالتی به روی تو لبخند می‌زند. مادر یعنی همه زندگی


❤️❤️❤️




درود به اعضای کانال

🍉🍇 شب چله، شبی که بلندترین شب سال است، شبی که نماد روشنایی و امید است، شبی که فرصتی است برای دور هم جمع شدن و شاد بودن.

از صمیم قلب شب یلدا را به شما شادباش می‌گویم و آرزو می‌کنم که در کنار خانواده و عزیزانتان شبی سرشار از شادی و خوشی داشته باشید.

❤️❤️❤️


💫#شب_شعر

دلتنگی‌های آدمی را
باد ترانه‌ای می‌خواند
رویاهایش را
آسمان پر ستاره نادیده می‌گیرد
و هر دانه برفی
به اشكی نریخته می‌ماند

👤#شاملو


💫#شب_شعر

مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی
که دل گم کرده‌ام آنجا و می‌جویم نشانش را

👤#فروغی_بسطامی


آن که بی‌باده کند جان مرا مست کجاست
وان که بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

وان که سوگند خورم جز به سر او نخورم
وان که سوگند من و توبه‌ام اشکست کجاست

وان که جان‌ها به سحر نعره زنانند از او
وان که ما را غمش از جای ببرده‌ست کجاست

جان جان ‌ست وگر جای ندارد چه عجب
این که جا می‌طلبد در تن ما هست کجاست


👤 غزل مولانا

❤️❤️❤️


عادت کرده‌ایم هر روز دوش بگیریم، اما یادمان می‌رود که ذهنمان هم به دوش نیاز دارد. گاهی با یک غزل حافظ می‌توان دوش ذهنی گرفت و خوابید.

یک شعر از فروغ، تکه‌ای از بیهقی، صفحه‌ای از مزامیر، عبارتی از گراهام گرین، جمله‌ای از شکسپیر، خطی از نیما... ولی غافلیم!

شبانه‌روز چقدر خبر و گزارش و مطلب آشغال می‌تپانیم توی کله‌مان؟! بعد هم با همان کله‌ی بادکرده به رختخواب می‌رویم و توقع داریم در خواب پدربزرگمان را ببینیم که یک گلابی پوست‌ کنده و با لبخند می‌گوید: بفرما!

📚 #سمفونی_مردگان
✍🏻 #عباس_معروفی


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
مست آمدم اي پير كه مستانه بميرم

مستـــانه در این گـــوشـــه ی میـــخانه بمیـرم

درویشــــــــم و بگــــذار قلـنـــــدر منـشــــانه

کاکل همه افشان به ســـر شــانه بمیــــرم

میخانه به دور ســـــــر من چــــرخد و اینـــم

پیـــمــان که به چــرخیــــــدن پیمانه بمیــرم

من بلبــــل عشـــاق به دامی نشـــــوم رام

در دام تو هــــم بی طــمــــع دانه بمیـــــــرم

شمعی و طواف حرمی بود که می خواست

پروانـه بــزایــم مــن و پــروانـه بمیــــــــــــــرم

مــن در یتیــمـــــم صدفـــم سیــنه دریاست

بگذار یتـیـــمانه و دردانــه بمیــــــــــــــــــــرم

بیـگانـه شــمـــردند مـــرا در وطن خـــویــش

تا بی وطن و از هـمـــه بیــــگانه بمیــــــــرم


#استادشهریار


❤️❤️❤️


💫 #شب_شعر

زنهار از آن تبسم شیرین که می‌کنی
کز خنده‌ٔ شکوفه‌ٔ سیراب خوشترست

#سعدی

20 last posts shown.