Forward from: ༺ڪـهـربـا༻
- حولتو بپوش بیا بیرون کاری باهات ندارم!
هق هقش از درد بلند شده بود، پشت در حمام نالید:
- برو بیرون تا بیام درد امونمو بریده!
صدای کلافهی مرد زیادی مغرور در گوشش پیچید:
- نمیخورمت بیا بیرون...ببینم پات چیشده بعد میرم...بیا دیگه!
با خجالت یقهی حوله تنی را بهم نزدیک کرد و همینش کم مانده بود لخت و عور جلوی بادیگاردش ظاهر شود. در حمام را باز کرد و با چشمانی پر شده پایش را بیرون گذاشت که از شدت در هیسی کشید.
سامیار بیقرار جلو آمد و تن اویِ بیحواس را به آغوش کشید که صدای جیغش از این حرکت یکهویی به هوا رفت.
- آروم دختر چته؟
صورتش را در سینهاش قایم کرد و با خجالت لب زد:
- خجالت میکشم...علاوه بر این محرمم نیستی!
- من تو این چند سال کم جورِ جنابعالی رو از لحاظ کول کردن و ور داشتنت از استخر با اون مایوی نیم وجبی نکشیدم که الان برای من خجالت بکشی!
تنش را روی تخت نشاند و پای تخت زانو زده پای دردناکش را از نظر گذراند.
- و اینکه راجع به محرم بودن...هنوز تایم اون صیغهای که حاج آقا تو روستا خونده بود تا بتونیم تو اون اتاق با هم بخوابیم مونده!
سرش را پایین انداخت که سامیار بلند شد و دست زیر بازویش انداخت.
- بلند شو کمکت کنم بری لباس بپوشی ببرمت بیمارستان!
با زور از جایش بلند شد که یکهو سرش به قفسهی سینهی مرد برخورد کرد. با همان چشمان درشت دلربایش سر بالا گرفت که صورت مرد را در چند میلی متری صورت خودش دید.
- تو چرا انقدر خوشگلی دختر؟ چرا تاب و توانمو تو این پنج سال گرفتی؟
صدای مرد بم شده بود و او مسخ شده فقط نگاهش میکرد. لب سامیار که گوشهی لبش نشست به آرامی پلک بست و زمزمهاش را شنید:
- بهت رحم نمیکنم خانم رئیس...چند ماهه که خونمو با اون لباسای دست و دلبازت تو شیشه کردی! دیگه ازت نمیگذرم ماهلین ستوده!
https://t.me/+mZLmkEHcQxY4YTk0
https://t.me/+mZLmkEHcQxY4YTk0
ماهلین ستوده❌
دختر سردی که رئیس یکی از بزرگترین هولدینگای ایرانه و به دلیل پیشرفت چشمگیرش رقبا قصد از بین بردنش رو دارن و اون مدت هاست که به دنبال بادیگارد میگرده🤌🏻
ولی بالاخره پیدا میکنه، سامیار راد❌
پسری که برای زیر دست بودن ماهلین زیادی بیپرواست که با همین کاراش باعث میشه دل رئیس زیادی زیباش...🥹❤️🔥
https://t.me/+mZLmkEHcQxY4YTk0
هق هقش از درد بلند شده بود، پشت در حمام نالید:
- برو بیرون تا بیام درد امونمو بریده!
صدای کلافهی مرد زیادی مغرور در گوشش پیچید:
- نمیخورمت بیا بیرون...ببینم پات چیشده بعد میرم...بیا دیگه!
با خجالت یقهی حوله تنی را بهم نزدیک کرد و همینش کم مانده بود لخت و عور جلوی بادیگاردش ظاهر شود. در حمام را باز کرد و با چشمانی پر شده پایش را بیرون گذاشت که از شدت در هیسی کشید.
سامیار بیقرار جلو آمد و تن اویِ بیحواس را به آغوش کشید که صدای جیغش از این حرکت یکهویی به هوا رفت.
- آروم دختر چته؟
صورتش را در سینهاش قایم کرد و با خجالت لب زد:
- خجالت میکشم...علاوه بر این محرمم نیستی!
- من تو این چند سال کم جورِ جنابعالی رو از لحاظ کول کردن و ور داشتنت از استخر با اون مایوی نیم وجبی نکشیدم که الان برای من خجالت بکشی!
تنش را روی تخت نشاند و پای تخت زانو زده پای دردناکش را از نظر گذراند.
- و اینکه راجع به محرم بودن...هنوز تایم اون صیغهای که حاج آقا تو روستا خونده بود تا بتونیم تو اون اتاق با هم بخوابیم مونده!
سرش را پایین انداخت که سامیار بلند شد و دست زیر بازویش انداخت.
- بلند شو کمکت کنم بری لباس بپوشی ببرمت بیمارستان!
با زور از جایش بلند شد که یکهو سرش به قفسهی سینهی مرد برخورد کرد. با همان چشمان درشت دلربایش سر بالا گرفت که صورت مرد را در چند میلی متری صورت خودش دید.
- تو چرا انقدر خوشگلی دختر؟ چرا تاب و توانمو تو این پنج سال گرفتی؟
صدای مرد بم شده بود و او مسخ شده فقط نگاهش میکرد. لب سامیار که گوشهی لبش نشست به آرامی پلک بست و زمزمهاش را شنید:
- بهت رحم نمیکنم خانم رئیس...چند ماهه که خونمو با اون لباسای دست و دلبازت تو شیشه کردی! دیگه ازت نمیگذرم ماهلین ستوده!
https://t.me/+mZLmkEHcQxY4YTk0
https://t.me/+mZLmkEHcQxY4YTk0
ماهلین ستوده❌
دختر سردی که رئیس یکی از بزرگترین هولدینگای ایرانه و به دلیل پیشرفت چشمگیرش رقبا قصد از بین بردنش رو دارن و اون مدت هاست که به دنبال بادیگارد میگرده🤌🏻
ولی بالاخره پیدا میکنه، سامیار راد❌
پسری که برای زیر دست بودن ماهلین زیادی بیپرواست که با همین کاراش باعث میشه دل رئیس زیادی زیباش...🥹❤️🔥
https://t.me/+mZLmkEHcQxY4YTk0