.
❥ღ🕸❥ღ🕸❥ღ🕸❥ღ
❥ #عشق_و_جنون ❥
" پارت 190 "
پرتش کردم که با شدت روی زمین پرت شد و با صورتی جمع شده دستی روی شکمش قرار داد . بهتر این تخم حرومش اگه سقط میشد میخواست اینطور لجنی رو بدنیا بیاره چکار کنه .
همون بچه رو بدبخت کرده بود به اندازه کافی بس بود . خان اونقدر محمد رو زد تا اینکه بیهوش شد
خان از جاش بلند شد اشک توی چشماش جمع شده بود دلم براش سوخت بد صحنهای رو دیده بود... هر کسی هم جای اون بود کمرش میشکست...
از کسی که انتظار نداشته بود ضربه خورده بود ، درد اصلی اون بود !!!
خان رفت سمت پریسیما . پریسیما توی خودش جمع شد . با داد دستش رو بلند کرد خواست سیلی به پریسیما بزنه ولی دستش توی هوا موند . دستش رو مشت کرد و پایین آورد :
_ تو اینقدر کثیف و لجنی که حتی لیاقت همین مشت منو هم نداری . دستم بهت بخوره نجاستش تا اخر عمرم پاک نمیشه...تو لیاقت من و بچهی منو هم نداری البته اگه اون بچهی من باشه !
با این کارت بعید نیست قبل من یا بعد من با کسی خوابیده باشی و این بچه از اون باشه .
پریسیما سرش رو بلند کرد :
_ اون گناهی نداره . سالار پسر خودته اونو توی این کار شریک نکن اون بچه گناهی نداره .
خان نیشخندی زد همون موقعها بود که سیمین خانم سراسیمه از راه رسید و گفت :
_چی شده !؟ اینجا چه خبره !؟
سعید خودش رو بالا کشید و با حالتی به شدت عصبی سمت مادرش رفت با دست اشاره کرد و با ریشخندی گفت :
_ تحویل بگیر این همون دختر اشغالی بود که با آوردنش به زندگی من هم زندگی منو خراب کردی هم بچمو
ببین چقدر لجنه با کسی که سالها بهش اعتماد داشتم ریخته رو هم و بهم خیانت کرده .
در حال کثافت کاری گرفتمشون تو بغل هم اه و ناله میکردند تازه مژده هم بهت بدم، خانم دوباره حامله اس !! زنه منه ها ولی از رفیقم حاملهاس .
سیمین خانم با حالت ناباوری گفت :
_نه این امکان نداره .
-همه چی توی این خراب شده امکان داره مامان . برای اولین بار تو زندگیم خیانت دیدم ، با یه تیر دو جا از قلبم رو نشونه گرفتن یکی غیرتم رو ، یکی رفاقتم .
زلیخا همین جا باش تا یوقت جایی نرن تا برم چند نفر رو با خودم بیارم این لجنا رو از اینجا ببرند
-باشه سعید جان .
سیمین خانم رفت سمت پریسیما . توی شوک بدی فرو رفته بود :
_چه غلطی کردی پری !؟ با یه خدمتکار به پسرم خیانت کردی !! چی کم داشتی که این غلط اضافه رو کردی ؟!هان؟!
کمر پسرمو شکستی دختره ی خراب
جیغی کشید و بعد سمتش حمله ور شد و عین دیوونهها به جونش افتاد و تا خورد کتکش زد ...
منم ریلکس وایسادم و نگاه کردم نمیدونم چرا اما از حرص خوردنش لذت میبردم این زن بیشتر از این ها حقش بود . چه بدیها که به ناحق در حق من نکرده بود ..
****
" سیمین "
زینب اومد شونهام رو گرفت و منو عقب کشید :
_خانم بسه این کثافت مستحق این نیست که دست شما به خونش آلوده بشه . این زنا کار باید تنبیه بشه .
تف تو روت دختر هم من هم خانم چقدر بهت محبت کردیم این بود جواب محبتمون !؟
پریسیما به سختی چشمهاش رو باز کرد و به ما زل زد نیشخندی زد و گفت :
_چه محبتی !! زندگی که برام ساختید لجن تر از هرچیزی بود من با محمد خوشحال بودم . از کارم هم اصلا پشیمون نیستم .
با حرص سیلی محکم دیگهای بهش زدم و گفتم :
_ خفه شو دخترهی هرزه خفه شو ...ببر اون صدای نحست رو !
زینب بزور منو از اتاق بیرون کشید زلیخا فقط توی سکوت بهمون خیره شده بود هیچی نمیگفت !!
الان میفهمیدم که سعید چرا این همه این دختر رو دوست داشت من واقعا اشتباه کرده بودم
زینب دستم رو فشار داد و گفت :
_بریم خانم اینجا بودن چندان براتون خوب نیست .
اشک از چشمام اومد . برق پیروزی رو بوضوح توی چشمهای زلیخا دیدم و این واقعا برام عذاب آور بود .
زینب منو بزور از اتاق پریسیما کشید بیرون و برد سمت اتاق خودم . وارد اتاق که شدم صدای گریهام بلند شد
زینب با حالت زاری گفت :
_خانم چرا دارید گریه میکنید دیگه !! اون خطا کرده شما چرا اخه دارید گریه میکنید !!
-تقصیر من بود زینب من اون زنیکه رو اوردم اینجا . من پسرم رو نابود کردم
غرورش رو شکستم اون عوضی بیهمه چیز ...
بغض نگذاشت ادامه بدم . لبام روی هم فشرده شد و با بغض بیشتری شروع کردم به گریه کردن
این رمان مختص چنل #پریچهر بوده و خواندن آن هر جا غیر از چنل پریچهر #حرام است. #کپی و #نشر پیگرد قانونی دارد.
❥ღ🕸❥ღ🕸❥ღ🕸❥ღ
❥ #عشق_و_جنون ❥
" پارت 190 "
پرتش کردم که با شدت روی زمین پرت شد و با صورتی جمع شده دستی روی شکمش قرار داد . بهتر این تخم حرومش اگه سقط میشد میخواست اینطور لجنی رو بدنیا بیاره چکار کنه .
همون بچه رو بدبخت کرده بود به اندازه کافی بس بود . خان اونقدر محمد رو زد تا اینکه بیهوش شد
خان از جاش بلند شد اشک توی چشماش جمع شده بود دلم براش سوخت بد صحنهای رو دیده بود... هر کسی هم جای اون بود کمرش میشکست...
از کسی که انتظار نداشته بود ضربه خورده بود ، درد اصلی اون بود !!!
خان رفت سمت پریسیما . پریسیما توی خودش جمع شد . با داد دستش رو بلند کرد خواست سیلی به پریسیما بزنه ولی دستش توی هوا موند . دستش رو مشت کرد و پایین آورد :
_ تو اینقدر کثیف و لجنی که حتی لیاقت همین مشت منو هم نداری . دستم بهت بخوره نجاستش تا اخر عمرم پاک نمیشه...تو لیاقت من و بچهی منو هم نداری البته اگه اون بچهی من باشه !
با این کارت بعید نیست قبل من یا بعد من با کسی خوابیده باشی و این بچه از اون باشه .
پریسیما سرش رو بلند کرد :
_ اون گناهی نداره . سالار پسر خودته اونو توی این کار شریک نکن اون بچه گناهی نداره .
خان نیشخندی زد همون موقعها بود که سیمین خانم سراسیمه از راه رسید و گفت :
_چی شده !؟ اینجا چه خبره !؟
سعید خودش رو بالا کشید و با حالتی به شدت عصبی سمت مادرش رفت با دست اشاره کرد و با ریشخندی گفت :
_ تحویل بگیر این همون دختر اشغالی بود که با آوردنش به زندگی من هم زندگی منو خراب کردی هم بچمو
ببین چقدر لجنه با کسی که سالها بهش اعتماد داشتم ریخته رو هم و بهم خیانت کرده .
در حال کثافت کاری گرفتمشون تو بغل هم اه و ناله میکردند تازه مژده هم بهت بدم، خانم دوباره حامله اس !! زنه منه ها ولی از رفیقم حاملهاس .
سیمین خانم با حالت ناباوری گفت :
_نه این امکان نداره .
-همه چی توی این خراب شده امکان داره مامان . برای اولین بار تو زندگیم خیانت دیدم ، با یه تیر دو جا از قلبم رو نشونه گرفتن یکی غیرتم رو ، یکی رفاقتم .
زلیخا همین جا باش تا یوقت جایی نرن تا برم چند نفر رو با خودم بیارم این لجنا رو از اینجا ببرند
-باشه سعید جان .
سیمین خانم رفت سمت پریسیما . توی شوک بدی فرو رفته بود :
_چه غلطی کردی پری !؟ با یه خدمتکار به پسرم خیانت کردی !! چی کم داشتی که این غلط اضافه رو کردی ؟!هان؟!
کمر پسرمو شکستی دختره ی خراب
جیغی کشید و بعد سمتش حمله ور شد و عین دیوونهها به جونش افتاد و تا خورد کتکش زد ...
منم ریلکس وایسادم و نگاه کردم نمیدونم چرا اما از حرص خوردنش لذت میبردم این زن بیشتر از این ها حقش بود . چه بدیها که به ناحق در حق من نکرده بود ..
****
" سیمین "
زینب اومد شونهام رو گرفت و منو عقب کشید :
_خانم بسه این کثافت مستحق این نیست که دست شما به خونش آلوده بشه . این زنا کار باید تنبیه بشه .
تف تو روت دختر هم من هم خانم چقدر بهت محبت کردیم این بود جواب محبتمون !؟
پریسیما به سختی چشمهاش رو باز کرد و به ما زل زد نیشخندی زد و گفت :
_چه محبتی !! زندگی که برام ساختید لجن تر از هرچیزی بود من با محمد خوشحال بودم . از کارم هم اصلا پشیمون نیستم .
با حرص سیلی محکم دیگهای بهش زدم و گفتم :
_ خفه شو دخترهی هرزه خفه شو ...ببر اون صدای نحست رو !
زینب بزور منو از اتاق بیرون کشید زلیخا فقط توی سکوت بهمون خیره شده بود هیچی نمیگفت !!
الان میفهمیدم که سعید چرا این همه این دختر رو دوست داشت من واقعا اشتباه کرده بودم
زینب دستم رو فشار داد و گفت :
_بریم خانم اینجا بودن چندان براتون خوب نیست .
اشک از چشمام اومد . برق پیروزی رو بوضوح توی چشمهای زلیخا دیدم و این واقعا برام عذاب آور بود .
زینب منو بزور از اتاق پریسیما کشید بیرون و برد سمت اتاق خودم . وارد اتاق که شدم صدای گریهام بلند شد
زینب با حالت زاری گفت :
_خانم چرا دارید گریه میکنید دیگه !! اون خطا کرده شما چرا اخه دارید گریه میکنید !!
-تقصیر من بود زینب من اون زنیکه رو اوردم اینجا . من پسرم رو نابود کردم
غرورش رو شکستم اون عوضی بیهمه چیز ...
بغض نگذاشت ادامه بدم . لبام روی هم فشرده شد و با بغض بیشتری شروع کردم به گریه کردن
این رمان مختص چنل #پریچهر بوده و خواندن آن هر جا غیر از چنل پریچهر #حرام است. #کپی و #نشر پیگرد قانونی دارد.