بیا به چند دههٔ قبل برگردیم.
به روزهایی که فقط محبت تَوَرُم می کرد و
مهربانی شهرهٔ شهر بود.
همان روزهای بی دغدغه ای که ما
دور از اخبار بد
پایِ قصه های خوب می نشستیم و
تمام آوازهایش را یک صدا می خواندیم.
اصلا ولش کن بیا باز عقب تر برویم
به روزهایی که حتی خودمان هم نبودیم
اما ای کاش مردمانش بودند.
بیا برویم به سالهای چراغ نفتی وعلاءالدین
که کنارش چشم هایشان می سوخت
اما لبهایشان می خندید.
بیا برویم به سالهای دورِ خوشبختی
جایی که از کوچه هایش
به جای بوق پر استرس ماشین ،
صدای آب می آمد.
بیا به یک نسل عقب تر برگردیم
نسلی که نه درهای ضد سرقت و
چند هزار لایه داشتند
نه تصویری پنهان از مهمان ناخوانده.
آنجا درهای آهنی پر صدایی داشت
که صادقانه تر باز می شدند.
بیا سفر کنیم به عصری که زمستان هایش
به جای سوز ،فقط برف می آمد.
کرسی و سماور زغالی داشت،
و شب هایش سرد اما خوش نام بود.
بیا به روزهایی برویم که خبری از
عشق مدرن و هزاران استیکر عاشقانه نبود،
روزگاری که بزرگترین احساسِ گناه عاشقانش
یک نامه بود و
یک نگاهِ سرسری و
یک لبخند واقعیِ پر دلهره.
آن روزها یک زمین داشت و یک آسمان و
مردمانی که زندگی می کردند نه روزمرگی.
✅
@Oldonya