آرزوی مرگ
این روزھا خیلی به یاد ابوالحسن نجفی می افتم، بخصوص به یاد گفت وگوئی که یک
روز درباره خودکشی روشنفکران اروپائی کردیم. نمی دانم چه شد که این گفت وگو
پیش آمد. درباره پل کراوس صحبت می کردیم، یکی از بزرگترین اسلام شناسان نیمه
اوّل قرن بیستم. به نجفی گفتم یک جا خواندم که پل کراوس در حین جنگ دوم جھانی
خودکشی کرد. ظاھراً طاقتش طاق شد و دیگر نمی توانست اینھمه ویرانی و خونریزی
و جنایت را در دنیا تحمل کند. نجفی گفت: خیلی ھا این کار را کردند. جنگ احساس
یأس و سرخوردگی عمیقی در اھل علم و فرھنگ اروپا بھ وجود آورد. می دیدند ھمه
چیز در حال ویرانی و نابودی است و جلویش را ھم نمی توانند بگیرند. از دست ھیچ
کس کاری ساخته نبود. به خودکشی پناه آوردند چون کار دیگری از دستشان برنمی آمد.
این گفت وگو را با نجفی در زمان جنگ ایران و عراقی می کردیم، جنگی کھ خیلی از
اھل علم و فرھنگ ما را پاک سرخورده و افسرده کرد. دوست و ھمگاری داشتم در
مرکز نشر دانشگاھی، ھر روز می آمد و می گفت: آبادان را امروز زدند، خرمشھر را
زدند، ھمه جا را دارند خراب می کنند. می گفت نمی توانم تحمل کنم. نمی توانم ببینم
کشور ایران در حال نابودی باشد. یک روز آمد و گفت: تصمیم گرفته ام از کشور
بروم. چند روز بعد ھم رفت. من درد او را می فھمیدم. سخت است که آدم ببیند خانه اش
را خراب می کنند و او کاری از دستش ساخته نیست.
یکی دو ماه پیش با یکی از دوستان درباره اوضاع بھم ریخته کشور صحبت
می کردیم. سخت افسرده و مأیوس بود. می گفت نمی توانم ببینم که ایران در حال
نابودشدن باشد. کارخانه ھا و صنایع به جای خود، محیط زیست، آب و خاک و ھوای
کشور را نابود کرده اند. جنگلھا را بیابان کرده اند. دریاچه ھا و رودخانه ھا را خشک
کرده اند. دریای مازندران را ھم بخشیده اند، تمدن چند ھزارساله را در ظرف چند سال
از بین برده اند. و آن وقت از دست کسی ھم کاری ساخته نیست. گفتم: ھیچ فکر
کرده ای از کشور بروی، به جائی که دیگر نبینی چه بر سر کشورمان می آید؟ گفت:
نه، سنّ من بالاتر از آن است که بتوانم جلای وطن کنم. ولی یک آرزو دارم، گفتم: چی؟
گفت: این که زودتر بمیرم تا نبینم.
این روزھا خیلی به یاد ابوالحسن نجفی می افتم، بخصوص به یاد گفت وگوئی که یک
روز درباره خودکشی روشنفکران اروپائی کردیم. نمی دانم چه شد که این گفت وگو
پیش آمد. درباره پل کراوس صحبت می کردیم، یکی از بزرگترین اسلام شناسان نیمه
اوّل قرن بیستم. به نجفی گفتم یک جا خواندم که پل کراوس در حین جنگ دوم جھانی
خودکشی کرد. ظاھراً طاقتش طاق شد و دیگر نمی توانست اینھمه ویرانی و خونریزی
و جنایت را در دنیا تحمل کند. نجفی گفت: خیلی ھا این کار را کردند. جنگ احساس
یأس و سرخوردگی عمیقی در اھل علم و فرھنگ اروپا بھ وجود آورد. می دیدند ھمه
چیز در حال ویرانی و نابودی است و جلویش را ھم نمی توانند بگیرند. از دست ھیچ
کس کاری ساخته نبود. به خودکشی پناه آوردند چون کار دیگری از دستشان برنمی آمد.
این گفت وگو را با نجفی در زمان جنگ ایران و عراقی می کردیم، جنگی کھ خیلی از
اھل علم و فرھنگ ما را پاک سرخورده و افسرده کرد. دوست و ھمگاری داشتم در
مرکز نشر دانشگاھی، ھر روز می آمد و می گفت: آبادان را امروز زدند، خرمشھر را
زدند، ھمه جا را دارند خراب می کنند. می گفت نمی توانم تحمل کنم. نمی توانم ببینم
کشور ایران در حال نابودی باشد. یک روز آمد و گفت: تصمیم گرفته ام از کشور
بروم. چند روز بعد ھم رفت. من درد او را می فھمیدم. سخت است که آدم ببیند خانه اش
را خراب می کنند و او کاری از دستش ساخته نیست.
یکی دو ماه پیش با یکی از دوستان درباره اوضاع بھم ریخته کشور صحبت
می کردیم. سخت افسرده و مأیوس بود. می گفت نمی توانم ببینم که ایران در حال
نابودشدن باشد. کارخانه ھا و صنایع به جای خود، محیط زیست، آب و خاک و ھوای
کشور را نابود کرده اند. جنگلھا را بیابان کرده اند. دریاچه ھا و رودخانه ھا را خشک
کرده اند. دریای مازندران را ھم بخشیده اند، تمدن چند ھزارساله را در ظرف چند سال
از بین برده اند. و آن وقت از دست کسی ھم کاری ساخته نیست. گفتم: ھیچ فکر
کرده ای از کشور بروی، به جائی که دیگر نبینی چه بر سر کشورمان می آید؟ گفت:
نه، سنّ من بالاتر از آن است که بتوانم جلای وطن کنم. ولی یک آرزو دارم، گفتم: چی؟
گفت: این که زودتر بمیرم تا نبینم.