Forward from: قشقایی، انتشارات دژنپشت
وده، در عین حال زندگی او زندگی حکیمانه بوده است. جمله معروف "السلامة فی العزلة" (سلامت در تنهایی است) از جملات اوست. وی صوفی نبود، چون در قرن اوّل تصوّفی هنوز شکل نگرفته بود. وی فیلسوف هم نبود. چون در قرن اول مسلمانان فلسفه ای نداشتند. وی حتّی معتزلی و جهمی نیز به شمار نمی آید چون این دو مذهب کلامی هنوز شکل نگرفته بودند. مذهبی که وی به آن منسوب گشته است مذهب قدریه است، قدریه نخستین عقل گرایان اسلامی بودند. در عین حال مکحول اهل حدیث بود و در اینجا و آنجا حدیثی یا خبری از وی نقل کرده اند و بدین ترتیب او را در زمره تابعان و سلف صالح به شمار آورده اند.
این اجمالاً شخصیّتی است که از برای مکحول ساخته اند. و امّا یک جمله هم هست که باید درباره گذشته این عالم بزرگ قرن اول ذکر کنم و آن این است که وی اصلاً عجم بوده و اهل کابل بوده و وقتی مسلمین کابل را در سال.... فتح کردند او را اسیر کردند و به عنوان برده یا مولی به یکی از زنان مشخص عرب، از طایفه قریش یا .... بخشیدند، و او را مکحول نامیدند. این زن پس از چندی برده خود، مکحول، را آزاد کرد و مکحول پس از سفرهائی عاقبت به دمشق که پایتخت خلافت اموی بود آمد و در آنجا مقیم شد.
حال بیائیم و این عالم بزرگوار را از ورای نقاب نگاه کنیم. مکحول همان طور که گفتم ایرانی بود، امّا نه یک ایرانی ساده. او یک شاهزاده ایرانی بود که پدرش و اجدادش همه از پادشاهان کابل بودند. نام پدر مکحول سهراب بوده و جدّش.... امّا متأسفانه نام ایرانی مکحول در هیچ منبعی ذکر نشده است. مکحول دوازده سیزده ساله بود که سپاهیان عرب به کابل حمله ور شدند و زدند و کشتند و غارت کردند و شهر را به آتش کشیدند. تمام خانواده مکحول را از دم تیغ گذراندند و فقط این پسربچه دوازده سیزده ساله و شاید مثلاً خواهری از وی را امان دادند. خواهر را مثلاً به یک سردار عرب بخشیدند و پسربچه را که بعداً مکحول نامیده شد به مدینه آوردند به یکی از زنان طایفه قریش دادند تا برده او باشد.
مکحول یک بچه معمولی نبود و اربابش هم این مطلب را از ابتدا درک کرد. او وارث فرهنگ و ادب و راه و رسم زندگی خردمندانه ایرانی بود. اصولی که بر مبنای آن این شاهزاده خردسال تربیت شده بود کم و بیش همان است که در قابوس نامه شرح داده است. او نه تنها ادب و فرهنگ ایرانی را آموخته بود، بلکه در همة فنون رزمی و ورزشها نیز آموزش یافته بود. زبان مکحول پارسی بود و تا آخر عمر تازی را درست نمی توانست حرف بزند. می گویند لکنت زبان داشت، ولی شاید هم منظور این است که لهجه ایرانی و زبان پارسی داشته است. ابونعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء نوشته است که مکحول تکیه کلامی داشت به پارسی، و وقتی از او سؤالی می کردند و او جوابی نداشت که بدهد می گفت: ندانم. احتمالاً این "ندانم" از نوع ندانمهای سقراطی بود. سقراط به یک چیز افتخار می کرد و آن نادانی بود، مکحول را ابتدا به مدینه بردند و در آنجا وی با صحابه پیغمبر(ص)، از جمله ایوذر و احتمالا علی بن ابیطالب از نزدیک آشنا شد. نزاعهای شیعه و سنّی در سرگذشت مکحول دیده نمی شود، شاید به خاطر این که مسئله شیعه و سنی هنوز به صورت حادّ درنیامده بود. مکحول اگرچه احادیثی از صحابه شنیده بود، و به عنوان راوی آنها را نقل می کرد، ولی او همانطور که گفتم قدری بود، یعنی اهل خردورزی، چیزی که در کودکی آموخته بود. فلسفه و آداب و اصول تربیتی در ایران قدیم در کتابهایی منعکس شده است که برای پادشاهان نوشته اند. پادشاه در ایران فقط نقش حاکم و رئیس و سرور جامعه را نداشته است. پادشاهی که می خواستند تربیت کنند در حقیقت یک انسان کامل اجتماعی بود. هر چیزی که یک انسان کامل باید بیاموزد به شاه آموزش می دادند. و این آموزشی بود که مکحول دیده بود. یک شاهزاده کامل که قرار بود شاه شود ولی بعد سرنوشت دیگری پیدا کرد و برده زنی عرب شد، کسی که از فرهنگ و ادب و هنری که وی آموخته بود بوئی نبرده بود. از مکحول تفاسیری هم از برخی از آیات قرآن به جا مانده و این تفاسیر کلاً نشان می دهد که در قرن اول مومنان در باره مسائل چگونه فکر می کردند. در باره این تفاسیر بعدا خواهم نوشت ولی در اینجا همین قدر می گویم که آنها رنگ عرفانی ندارند. محکول در کتابهای صوفیه به عنوان شخصیتی گوشه گیر و انزوا طلب و غمگین معرفی شده است. جملاتی هم در این مورد از او به جا مانده است. جملاتی که دقیقا معرف روحیه شخصی است که اصلا خانواده دار ، با تربیت، اهل فرهنگ و ادب و زندگی کردن ، یزرگ شده ولی بعد به خاک مذلت کشانده شده است. هرکس دیگری به جای او بود اگر خودش را نمی کشت از غم و اندوه دق می کرد. اساسا دو قرن اول و دوم در تاریخ اسلام دو قرنی است که حزن و اندوه بر روحیۀ اکثر مردم سایه افکنده و آخرت جوئی و دنیا گریزی و آرزوی مرگ کردن یکی از ارزشهای مهم دینی به شمار می آید. علت این روحیه سرد و مرگ طلبی غیر از این است که بسیاری از مؤمنان قرار
این اجمالاً شخصیّتی است که از برای مکحول ساخته اند. و امّا یک جمله هم هست که باید درباره گذشته این عالم بزرگ قرن اول ذکر کنم و آن این است که وی اصلاً عجم بوده و اهل کابل بوده و وقتی مسلمین کابل را در سال.... فتح کردند او را اسیر کردند و به عنوان برده یا مولی به یکی از زنان مشخص عرب، از طایفه قریش یا .... بخشیدند، و او را مکحول نامیدند. این زن پس از چندی برده خود، مکحول، را آزاد کرد و مکحول پس از سفرهائی عاقبت به دمشق که پایتخت خلافت اموی بود آمد و در آنجا مقیم شد.
حال بیائیم و این عالم بزرگوار را از ورای نقاب نگاه کنیم. مکحول همان طور که گفتم ایرانی بود، امّا نه یک ایرانی ساده. او یک شاهزاده ایرانی بود که پدرش و اجدادش همه از پادشاهان کابل بودند. نام پدر مکحول سهراب بوده و جدّش.... امّا متأسفانه نام ایرانی مکحول در هیچ منبعی ذکر نشده است. مکحول دوازده سیزده ساله بود که سپاهیان عرب به کابل حمله ور شدند و زدند و کشتند و غارت کردند و شهر را به آتش کشیدند. تمام خانواده مکحول را از دم تیغ گذراندند و فقط این پسربچه دوازده سیزده ساله و شاید مثلاً خواهری از وی را امان دادند. خواهر را مثلاً به یک سردار عرب بخشیدند و پسربچه را که بعداً مکحول نامیده شد به مدینه آوردند به یکی از زنان طایفه قریش دادند تا برده او باشد.
مکحول یک بچه معمولی نبود و اربابش هم این مطلب را از ابتدا درک کرد. او وارث فرهنگ و ادب و راه و رسم زندگی خردمندانه ایرانی بود. اصولی که بر مبنای آن این شاهزاده خردسال تربیت شده بود کم و بیش همان است که در قابوس نامه شرح داده است. او نه تنها ادب و فرهنگ ایرانی را آموخته بود، بلکه در همة فنون رزمی و ورزشها نیز آموزش یافته بود. زبان مکحول پارسی بود و تا آخر عمر تازی را درست نمی توانست حرف بزند. می گویند لکنت زبان داشت، ولی شاید هم منظور این است که لهجه ایرانی و زبان پارسی داشته است. ابونعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء نوشته است که مکحول تکیه کلامی داشت به پارسی، و وقتی از او سؤالی می کردند و او جوابی نداشت که بدهد می گفت: ندانم. احتمالاً این "ندانم" از نوع ندانمهای سقراطی بود. سقراط به یک چیز افتخار می کرد و آن نادانی بود، مکحول را ابتدا به مدینه بردند و در آنجا وی با صحابه پیغمبر(ص)، از جمله ایوذر و احتمالا علی بن ابیطالب از نزدیک آشنا شد. نزاعهای شیعه و سنّی در سرگذشت مکحول دیده نمی شود، شاید به خاطر این که مسئله شیعه و سنی هنوز به صورت حادّ درنیامده بود. مکحول اگرچه احادیثی از صحابه شنیده بود، و به عنوان راوی آنها را نقل می کرد، ولی او همانطور که گفتم قدری بود، یعنی اهل خردورزی، چیزی که در کودکی آموخته بود. فلسفه و آداب و اصول تربیتی در ایران قدیم در کتابهایی منعکس شده است که برای پادشاهان نوشته اند. پادشاه در ایران فقط نقش حاکم و رئیس و سرور جامعه را نداشته است. پادشاهی که می خواستند تربیت کنند در حقیقت یک انسان کامل اجتماعی بود. هر چیزی که یک انسان کامل باید بیاموزد به شاه آموزش می دادند. و این آموزشی بود که مکحول دیده بود. یک شاهزاده کامل که قرار بود شاه شود ولی بعد سرنوشت دیگری پیدا کرد و برده زنی عرب شد، کسی که از فرهنگ و ادب و هنری که وی آموخته بود بوئی نبرده بود. از مکحول تفاسیری هم از برخی از آیات قرآن به جا مانده و این تفاسیر کلاً نشان می دهد که در قرن اول مومنان در باره مسائل چگونه فکر می کردند. در باره این تفاسیر بعدا خواهم نوشت ولی در اینجا همین قدر می گویم که آنها رنگ عرفانی ندارند. محکول در کتابهای صوفیه به عنوان شخصیتی گوشه گیر و انزوا طلب و غمگین معرفی شده است. جملاتی هم در این مورد از او به جا مانده است. جملاتی که دقیقا معرف روحیه شخصی است که اصلا خانواده دار ، با تربیت، اهل فرهنگ و ادب و زندگی کردن ، یزرگ شده ولی بعد به خاک مذلت کشانده شده است. هرکس دیگری به جای او بود اگر خودش را نمی کشت از غم و اندوه دق می کرد. اساسا دو قرن اول و دوم در تاریخ اسلام دو قرنی است که حزن و اندوه بر روحیۀ اکثر مردم سایه افکنده و آخرت جوئی و دنیا گریزی و آرزوی مرگ کردن یکی از ارزشهای مهم دینی به شمار می آید. علت این روحیه سرد و مرگ طلبی غیر از این است که بسیاری از مؤمنان قرار