رنجهايتان، لباس جاودانگى شما خواهند بود. رنجهايتان مايهٔ رشک من است، چون دستكم شما يک نفر بهراستى زندهايد! نيروهايتان را عرضه خواهيد داشت، به پيروزى اميد خواهيد بست! هنگامى كه به حيطهٔ شاهوارى كه در آن اذهان بزرگ بر تخت مىنشينند رسيديد، مردم بيچارهاى را به ياد آوريد كه دست سرنوشت از عطاياى طبيعى محرومشان كرده، كسانى كه هوششان زير فشار يک مادهٔ حياتى اخلاقى محو شده و پس از دريافتن معناى زندگى، بىآنكه بتوانند زندگى كنند از بين مىروند، چشمان نافذى داشتهاند اما چيزى نديدهاند، شامهشان تيز بوده اما تنها بوى گلهاى متعفن را حس كردهاند. آنگاه دربارهٔ گياهى شعر بسراييد كه در اعماق جنگل مىپژمرد، بىآنكه خورشيد نوازشش كرده باشد، پيچكها و گياهان هرزه و پرپشت، خفهاش مىسازند و در بستر مرگ مىآرامد، بىآنكه شكوفا شود! آيا اين شعرى سرشار از سوداهاى نفرتانگيز و مضمونى كاملاً بكر نخواهد بود؟
از کتابِ «آرزوهای بربادرفته»
اونوره دو بالزاک
ترجمهٔ محمدجعفر پوینده
رنجهايتان، لباس جاودانگى شما خواهند بود. رنجهايتان مايهٔ رشک من است، چون دستكم شما يک نفر بهراستى زندهايد! نيروهايتان را عرضه خواهيد داشت، به پيروزى اميد خواهيد بست! هنگامى كه به حيطهٔ شاهوارى كه در آن اذهان بزرگ بر تخت مىنشينند رسيديد، مردم بيچارهاى را به ياد آوريد كه دست سرنوشت از عطاياى طبيعى محرومشان كرده، كسانى كه هوششان زير فشار يک مادهٔ حياتى اخلاقى محو شده و پس از دريافتن معناى زندگى، بىآنكه بتوانند زندگى كنند از بين مىروند، چشمان نافذى داشتهاند اما چيزى نديدهاند، شامهشان تيز بوده اما تنها بوى گلهاى متعفن را حس كردهاند. آنگاه دربارهٔ گياهى شعر بسراييد كه در اعماق جنگل مىپژمرد، بىآنكه خورشيد نوازشش كرده باشد، پيچكها و گياهان هرزه و پرپشت، خفهاش مىسازند و در بستر مرگ مىآرامد، بىآنكه شكوفا شود! آيا اين شعرى سرشار از سوداهاى نفرتانگيز و مضمونى كاملاً بكر نخواهد بود؟
از کتابِ «آرزوهای بربادرفته»
اونوره دو بالزاک
ترجمهٔ محمدجعفر پوینده