Posts filter


وقتی میری کافه و میبینی همه دخترا دوست پسرشون براشون گل گرفتن
بعد من😂💔


رنج دانستن
دمار از جانِ انسان می‌کشد
خوش‌به‌حال بی‌خیالان، جاهلان، خوش‌باوران


یه‌سری وقتا گریه‌های یه‌شب تا صبح ختم می‌شه به یه تلفن ناگهانی و تبدیل اون گریه به لبخند😊


جهانی که شادی‌آفرین بود
به چشم من غم‌آفرین شد


به دخترى تبديل شدم
كه از تنهايى لذت ميبره،
زندگی كم حاشيه و خصوصى داره،
با قاطعيت آدمارو از زندگیش حذف ميكنه، و واسش مهم نيس كه كى از زندگیش ميره


ارغوان این چه رازیست که هر بار
بهار با عزای دل ما می‌آید
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوارست


جوری که این‌چند‌روز
هر وقت چشمم به گل‌هام که گوشه اتاقم هستند میوفته حالم خوبِ خوب میشه🫠


هیچ هم زیبا نبودی،من تورا زیبا کشیدم
بی‌جهت اغراق کردم،دلبر و رعنا کشیدم
از لئوناردو داوینچی عذرخواهی می‌کنم که اینهمه عکس تورا مثل مونالیزا کشیدم
تو نمی‌دانستی اصلا شهرزاد قصه ها چیست.....


اولین هدیه‌ی روز دختر و شروع یک مسیر سبز و زیبا🌱


تو اگه رنگ بودی میشدی سفید
تو اگه میوه بودی میشدی گیلاس
تو اگه حیوون بودی میشدی اسب
تو اگه خوراکی بودی میشدی بستنی و آب‌نبات
تو اگه خواننده بودی میشدی مهیار
تو اگه غذا بودی میشدی پیتزا
تو اگه فصل بودی میشدی پاییز
تو اگه شیرینی بودی میشدی باقلوا
تو اگه گل بودی میشدی لاله سفید
تو اگه آهنگ بودی میشدی قطار خالی حیدو هدایتی
تو اگه توصیف زیبایی بودی میشدی آسمون شب
تو اگه نیاز بودی میشدی بغل
تو اگه صدا بودی میشدی صدای سکوت و موج دریا
تو اگه حس بودی میشدی حس اولین بوسه:)


یه‌سری‌ کارا جوری تو رُ از تهِ‌قلب خوشحال می‌کنه که به خودت میای می‌گی چقدر خوبه که این آدم حواسش به من هست.


من شخصی هستم که خودم به بخت خودم لگد میزنم عین این اسکولا💔😔
(حتی مامان هم این داستان تایید میکنه)


این روزا وجودِ من پر شده از دل‌تنگی
دل‌تنگی که هیچ راه فراری هم نمی‌تونم براش پیدا کنم‌.
دل‌تنگی که هیچ‌جوره از بین نمی‌ره


یه لایه‌ی دیگه غم روم بشینه، سقوط می‌کنم


درسته من گفتم: “نه‌بابا،اشکال نداره،فداسرت،اصلا چیز مهمی نبود”اما هم مشکل داشت،هم ناراحت شدم، هم خیلی چیز مهمی بود


و در انتها فقط یک بوی ادکلن می‌مونه 🫠


نمی‌دونم این مستقل‌بودنُ کی انداخت توی سرم که الان دردسر شده😂🫠


دوست دارم همه ی اکانتامو پاک کنم، سیم کارتمو در بیارم بشکونم، برم توی جنگل تو یه کلبه چوبی ادامه زندگیمو از همه ی انسان ها دور باشم، دغدغم مطالعه کتابام و جمع کردن هیزم برای شام شب باشه، دیگه نباشم. برم و محو و فراموش شم. انگار که از اول نبودم.


وَمَنی که میانِ دَردهایَم تورادَرمان دیدَم🤍


اون حسی که:
خودتو مجبور میکنی هیچ حسی به آدما نداشته باشی چون واسه ناراحت کردنت همه راه هارو امتحان کردن...
بنظرم بدترین جای داستان.

20 last posts shown.