#۳۶۵روزباپیامبرﷺ
روز ۷۵ - شخصی که در گوشهایش پنبه گذاشته بود
طُفَيل، اهلِ مکه نبود؛ اما به خاطرِ کارش پیوسته به مکه میآمد. دوباره برای کاری در راهِ مکه بود. پیش از رسیدن به مکه، گروهی از مشرکان به او گفتند:
"محمد، جادوگر است. مواظب باش به حرفهایش گوش ندهی! اگر به او گوش بدهی، جادویت میکند!"
این حرفها ذهنِ طفیل را درگیر کرده بود. آیا واقعاً او جادوگر بود؟!
طفیل همیشه در سفرِ مکه، کعبه را زیارت میکرد. به محضِ رسیدن به سمتِ کعبه رفت. چون میترسید حضرت محمد ﷺ جادویش کند، در گوشهایش پنبه گذاشته بود. این گونه سخنانش را نمیشنید و تحت تأثیرش قرار نمیگرفت.
پیامبرمان ﷺ در جای همیشگیاش نشسته بود، با صدایِ خوشش قرآن تلاوت میکرد. طفیل ناخواسته صدایش را شنید. آیاتِ قرآن، لرزهای در اصول و ارزشهای او افکند. آنچه میشنید، بسیار خوشایند بود. با خودش کلنجار میرفت و سرانجام با خود گفت:
"من انسانِ عاقلی هستم، درست و نادرست را تشخیص میدهم. پس چرا سخنان این مرد را - که میگویند جادوگر است - گوش نکنم؟"
طفیل با این افکار به گوشهای رفت و به تماشای پیامبرمان ﷺ نشست. پیامبر عزیزمان ﷺ پس از انجامِ عبادت در کعبه، به سمتِ خانهاش در حرکت بود. طفیل به آرامی به دنبال او رفت. درست در لحظه ورود به خانه، طفیل جلویش را گرفت و گفت:
"ای محمد ! همشهریانِ مکیات به من گفتند که تو جادوگر هستی. من هم آن قدر ترسیده بودم که پنبه در گوشهایم کردم که حرفهای تو را نشنوم؛ اما آنچه را که تلاوت میکردی چنان زیبا بود که الله آنها را به گوش من رساند. لطفاً به من بگو که هستی و چه میکنی؟"
پیامبرمان ﷺ طفیل را به خانهاش دعوت کرد. برای او گفت که پیامبر خداست، و از سوی الله برای هدایت انسانها مأموریت یافته، و او را به دینِ اسلام دعوت فرمود. طفیل از سخنانِ پیامبرمان ﷺ بسیار خوشش آمد. و از صمیم قلب ایمان آورد که او نه تنها جادوگر نیست؛ بلکه پیامبریست از سوی خدا. پس کلمه شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد.
#ویژه_کودکان_و_نوجوانان
💞┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈💞
روز ۷۵ - شخصی که در گوشهایش پنبه گذاشته بود
طُفَيل، اهلِ مکه نبود؛ اما به خاطرِ کارش پیوسته به مکه میآمد. دوباره برای کاری در راهِ مکه بود. پیش از رسیدن به مکه، گروهی از مشرکان به او گفتند:
"محمد، جادوگر است. مواظب باش به حرفهایش گوش ندهی! اگر به او گوش بدهی، جادویت میکند!"
این حرفها ذهنِ طفیل را درگیر کرده بود. آیا واقعاً او جادوگر بود؟!
طفیل همیشه در سفرِ مکه، کعبه را زیارت میکرد. به محضِ رسیدن به سمتِ کعبه رفت. چون میترسید حضرت محمد ﷺ جادویش کند، در گوشهایش پنبه گذاشته بود. این گونه سخنانش را نمیشنید و تحت تأثیرش قرار نمیگرفت.
پیامبرمان ﷺ در جای همیشگیاش نشسته بود، با صدایِ خوشش قرآن تلاوت میکرد. طفیل ناخواسته صدایش را شنید. آیاتِ قرآن، لرزهای در اصول و ارزشهای او افکند. آنچه میشنید، بسیار خوشایند بود. با خودش کلنجار میرفت و سرانجام با خود گفت:
"من انسانِ عاقلی هستم، درست و نادرست را تشخیص میدهم. پس چرا سخنان این مرد را - که میگویند جادوگر است - گوش نکنم؟"
طفیل با این افکار به گوشهای رفت و به تماشای پیامبرمان ﷺ نشست. پیامبر عزیزمان ﷺ پس از انجامِ عبادت در کعبه، به سمتِ خانهاش در حرکت بود. طفیل به آرامی به دنبال او رفت. درست در لحظه ورود به خانه، طفیل جلویش را گرفت و گفت:
"ای محمد ! همشهریانِ مکیات به من گفتند که تو جادوگر هستی. من هم آن قدر ترسیده بودم که پنبه در گوشهایم کردم که حرفهای تو را نشنوم؛ اما آنچه را که تلاوت میکردی چنان زیبا بود که الله آنها را به گوش من رساند. لطفاً به من بگو که هستی و چه میکنی؟"
پیامبرمان ﷺ طفیل را به خانهاش دعوت کرد. برای او گفت که پیامبر خداست، و از سوی الله برای هدایت انسانها مأموریت یافته، و او را به دینِ اسلام دعوت فرمود. طفیل از سخنانِ پیامبرمان ﷺ بسیار خوشش آمد. و از صمیم قلب ایمان آورد که او نه تنها جادوگر نیست؛ بلکه پیامبریست از سوی خدا. پس کلمه شهادتین را بر زبان آورد و مسلمان شد.
#ویژه_کودکان_و_نوجوانان
💞┈••✾•🍃🌺🍃•✾••┈💞