☯ حقیقت متافیزیک 𝗠𝗘𝗧𝗔𝗣𝗛𝗬𝗦𝗜𝗖𝗦 𝗙𝗔𝗖𝗧 ☯️


Channel's geo and language: Iran, Persian
Category: Other


☯️META PHYSICS FACT 𝐜𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥☯️
Welcome to #MPF zone

To increase awareness
تابع قوانین کائنات ✨
گروه اصلی تخصصی :
@metaphysics_fact_group
گروه چت صحبت های خارج موضوع :
@chat_metaphysics_fact
سازنده :
@Leader_m_p_f_Channel_and_group

Related channels  |  Similar channels

Channel's geo and language
Iran, Persian
Category
Other
Statistics
Posts filter


زیرا راه دیگری نیست تا پیدا کنی که طول موج تو دقیقا با امواج ارتعاش دیگری همخوانی دارد و با هم مرتعش میشوند یا نه. هیچ راه دیگری برای شناخت این وجود ندارد.

طالع بینی، خانواده و اعتبار فرد دیگر، هیچ کمکی نمیکنند. نه...، هیچ چیز دیگر اهمیت ندارد. فقط یک چیز مهم است، که دو نفر باهم چنان مرتعش باشند که ارتعاشات آنان یک الگوی هماهنگ بشود. فقط ارتعاشها تعیین کننده هستند

در دنیایی بهتر، مردم مجاز خواهند بود تا با هر تعداد از مردم دیگر بیامیزند و دیدار کنند، تا درنهایت کسی را پیدا کنند که باهم دقیقاً سازگاری ارتعاشی داشته باشند کسی که ویژگیها او با تو سازگار باشد و تو را تکمیل و ارضاء کند.

اگر جامعه قدری سالم تر و قدری کمتر مانع باشد، عشق ممکن است، در یک جامعه ی خوب و سالم، عشق باید طبیعی باشد. در یک جامعه ی بیمار و منحرف و سرکوب شده، عشق ناممکن شده است، فقط امکان سکس باقی مانده است. ولی مهر فقط وقتی ممکن میشود که تو تمام تلاشهایت را برای مراقبه گون شدن انجام داده باشی؛ وگرنه امکان ندارد.

من آخرین مرحله (مهر) را مقدس میخوانم. نخستین مرحله ( سکس) را ناسالم و بیمار میخوانم. دومین مرحله یا عشق را سالم و معمولی میخوانم. جامعه میتواند به دومین مرحله دست پیدا کند. فقط وقتی که جامعه در زندگی فردی دخالت میکند و سعی دارد افراد را دستکاری کند و برآنان سلطه داشته باشد نخستین مرحله شایع میشود.

من سومین مرحله را مقدس میخوانم زیرا شامل تمامیت وجود انسان است. این فقط با تلاش فردی ممکن است مراقبه تو را به مهر هدایت کند. بودا گفته است اگر مراقبه کنی مهر بطور خودکار طلوع خواهد کرد.


اوشو

پایان

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


سکس پدیده ای گذرا و موقتی است، عشق دوره ای طولانی تر دارد، آهسته است و درنگ می.کند. و مهر جاودانه و بیزمان است. در این وضعیت( مهر) چه کسی وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، اهمیتی ندارد. انسانی که مهربان است، مهر است.بودا که زیر درخت خودش نشسته، همانقدر عشق دارد که وقتی توسط سانیاسین هایش احاطه شده. وقتی در جمعیت حرکت میکند همانقدر مهربان است که وقتی که تنهاست. اینک عشق و مهر برایش یک وضعیت شده است.

اگر بخواهی از سکس به عشق تغییر کنی، سعی کن جنسیت( سکس) خودت را درک کنی، آن را تماشا کن، مکانیکی بودن آن را تماشا کن.، تمام بیهودگی و مسخره بودن آن را ببین، به هیچ کجا راه نمیبرد.

قدری بیشتر پالایش بشو، قدری ظریفتر باش، به بدن دیگری نگاه نکن، بلکه وجودش را ببین، تماشا كن، كشف كن،. دیر یا زود کسی را خواهی یافت که با تو سازگار باشد. حتی میتواند در اولین نگاه باشد، زیرا وقتی انرژیها سازگار باشند، جور میشوند.

اگر سازگار نباشند، سازگار نیستند. می توانی تمام زندگیت را تقلا کنی، جور نمیشود! اگر سازگار باشند، فوری جور میشوند، ازدواج سبب شده تا عشق ناپدید شود و از روی زمین محو گردد!

زیرا ازدواج برای مقاصد دیگری ترتیب یافته است. پول، اقتصاد، خانواده، اعتبار، طالع بینی، همگی مسخره هستند. اینها هیچ ربطی به قلب دو انسان که باهم ازدواج میکنند ندارند.

بنابراین ازدواج تقریباً یک شکست بوده است؛ فقط در موارد استثنایی چنین نیست. ولی این موارد نادر و استثنایی هستند؛ نمیتوانند به حساب بیایند ازدواج همیشه شکست خورده است زیرا دلایل آن اشتباه بوده است. پایه و اساس ازدواج فقط میتواند عشق باشد، راه دیگری وجود ندارد.

ادامه دارد....

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


در وضعیت مهر، سکس کاملاً ناپدید میشود. در وضعیت عشق، سكس باقیست ولی درجه دوم میشود. در وضعیت سکس، جنسیت تنها چیز و مهمترین است. در دومین وضعیت، در عشق، سکس در مرتبه ی دوم و مانند سایه ای به دنبال می آید. وجود دارد و سکس مانند دود آن است.

در مرحله ی اول، در سکس، فقط دود وجود دارد؛ شعله ای وجود ندارد؛ فقط دود و دود و دود! در وضعیت دوم( عشق) شعله هست ولی بازهم قدری دود اطراف شعله را فراگرفته، آن شعله توسط دود ابرآلوده شده.

در سومین وضعیت یا مهر، فقط شعله وجود دارد، بدون دود، شعله ای بی دود است، خلوص مطلق به دست آمده است.

در لایهی نخست( لایه بدن _ سکس)، میتوانی با هر تعدادی از افراد که بخواهی سکس داشته باشی، زیرا تمایزی وجود ندارد؛ عملی حیوانی است. در وضعیت دوم در (عشق) تمایز وجود دارد

عشق بسیار فردگرا و انتخابگر است. در وضعیت مهر تمام فردیتها از بین رفته است؛ جهان شمول است. تو فقط مهر هستی، عشق هستی، عشق پیوسته جاری است: هرکسی که به تو نزدیک شود از آن بهره میبرد هر کس که جرات کند و به تو نزدیک شود، شعله ور میشود. درخششی دیگر پیدا میکند.

در مهر رابطه ی بین تو و دیگری وجود ندارد تو نیستی و دیگری نیز وجود ندارد، فقط یک انرژی هست یک انرژی عظیم از جهان هستی در حال رقصيدن. یک ناتاراج Nataraj وجود دارد شیوای رقصان، انرژی عاشق خودش شده است.
و این بسیار شعف انگیز و شاد است. بدون هیچ دلیلی بالا آمده است ولخرج است چنان زیاد دارد که پیوسته آن را پخش میکند؛ یک بازی است.

سكس مانند کار است، خیلی نگران آن هستی، میخواهی انجامش بدهی و به نوعی تمام شود. مانند یک بار سنگین است. عشق مانند یک بار سنگین نیست، لذت بخش است، آن را عزیز میداری و میچشی. مانند کسی که شراب را مزه مزه میکند. عجله ای وجود ندارد تا تمام شود، مایلی در آن درنگ کنی، آهسته حرکت میکنی بدون شتاب و صبورانه.


ادامه دارد....

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


ولی عشق برای بسیاری ممکن است.  قدری درک بیشتر از زندگی، قدری هشیاری بیشتر در مورد زندگی به خیلی ها کمک میکند تا عاشق باشند.

ولی اگر کاملاً ناهشیار باشی، آنوقت مجبور هستی که زندگی فاسد سكس را زندگی کنی. در مهر، انرژی خالصترین است؛ عشق کاملاً عمیق شده است. درواقع، در مهر، عشق دیگر یک رابطه نیست یک وضعیت است.

وقتی در سکسگرایی زندگی میکنی زیاد اهمیتی نمیدهی که با چه کسی رابطه داری، هر بدنی کفایت میکند. فقط نیاز به یک زن یا مرد هست، هر بدنی کفایت میکند؛ تو فقط نیازمند بدن دیگری هستی.

اما در عشق، هر بدنی کفایت نمیکند، بدن هر کسی کافی نیست. نیاز به کسی داری که عمیقاً عاشق تو باشد، کسی که نزدیکی و هماهنگی مشخصی‌با تو داشته باشد، کسی که در حضورش قلب تو شروع به ترانه خوانی کند، زنگی عمیق به صدا درآید؛ کسی که در حضورش احساس برکت و سعادت کنی.

فقط آنوقت است که برایت ممکن است تا با آن شخص معاشقه داشته باشی. معاشقه فقط در یک دیدار درونی رخ میدهد. در غیر اینصورت، ممکن نیست فکر کنی و حتی قابل تصور نیست که با کسی که دوستش نداشته باشی معاشقه کنی.

ادامه دارد....

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


ولی هنوز یک عمق و لایه ی عمیقتر وجود دارد که آن را "مهر" میخوانم. وقتی بدن، ذهن و روح با یکدیگر دیدار کنند، آنگاه یک وحدت عظیم، یک تثلیث مقدس خواهی شد.

آنگاه هر آنچه در تو هست، از سطحی ترین تا عمیقترین، در یک دیدار حضور دارند. روح تو نیز بخشی از عشق توست، البته، مهر فقط توسط مراقبه ی عمیق ممکن است.

سكس، بدون هیچ ادراکی و بدون هیچ مراقبه ای ممکن هست. عشق فقط با ادراک ممکن است، اما  مهر فقط با ادراک و مراقبه ممکن است.

ادراک و هشیاری. در این وضعیت نه تنها دیگری را درک میکنی و به او احترام میگذاری، بلکه به عمیقترین هسته وجودت رسیده ای. با دیدن عمیقترین هسته وجود خودت، قادر شده ای که عمیقترین هسته ی وجود دیگری را نیز ببینی.

اینک دیگری همچون یک بدن یا یک ذهن وجود ندارد،بلکه دیگری همچون یک روح وجود دارد. و روحها ازهم جدا نیستند. روح تو و روح من یکی هستند وقتی دو بدن دیدار کنند جدا هستند. وقتی دو بدن و ذهن دیدار کنند، مرزهایشان همدیگر را پوشش میدهد.

اما وقتی دو روح باهم دیدار کنند.... آنگاه آن مهر.... والاترين شکل از عشق است. مهرورزی فقط برای یک بودا ، یا یک مسیح یا یک کریشنا ممکن هست


ادامه دارد....

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


عشق رمانتیک طرف دیگر سکس جسمانی است، طرف سرکوب شده ی آن، این عشق نیست، هر دو بیمار هستند. آنچه شما سکس و عشق رمانتیک میخوانید هر دو وضعیت بیمارگونه هستند.

وقتی بدن و ذهن با هم دیدار کنند، عشق وجود دارد. آنگاه آن عشق سالم است. در سکس فقط بدن وجود دارد، در عشق رمانتیک فقط سر و ذهن و تخیلات وجود دارد. هر دو ناقص هستند.

در عشق بدن و ذهن با هم دیدار میکنند، یک وحدت و یکپارچه میشوی تو عاشق آن فرد هستی و سکس همچون سایه ی آن وارد میشود.

برعکس نیست. تو بسیار به آن فرد عشق میورزی، انرژیهای شما عمیقاً با هم ملاقات میکنند، از حضور دیگری بسیار خوشنود هستی و حضورش بسیار راضی کننده است. او تو را تکمیل میکند و سکس همچون سایه ای وارد این رابطه میشود.

در چنین وضعیتی سکس مرکز نیست، عشق مرکز است. سکس چیزی در پیرامون میشود. آری...، گاهی مایلی با دیگری در سطح بدن دیدار کنی، ولی اشتیاق بیمارگونه برای آن نداری. یک وسواس نیست، فقط سهیم شدن انرژی است. آن چیز اساسی در عمق رخ میدهد.

پیرامون( بدن) خوب است، پیرامون که مرکزی داشته باشد خوب است؛ ولی بدون مركز فقط شهوت است. بدون پیرامون( بدون بدن) اگر فقط در مرکز باشد، آنوقت عشق رمانتیک میشود. وقتی پیرامون و مرکز هردو باهم باشند، یک پیوند از بدن و ذهن وجود دارد.

در چنین وضعیتی چنین نیست که تو فقط خواهان و در هوس بدن دیگری باشی، بلکه خواهان وجود او هستی، آنوقت عشق وجود دارد.

عشق سالم است. سکسگرایی و عشق رمانتیک بیمار و ناسالم هستند. نوعی عصبیت هستند، زیرا در شما تولید شکاف شخصیت میکنند.

عشق هماهنگ است، فقط بدن دیگری نیست، بلکه وجودش و حضورش است که دوست داشته میشود. از وجود دیگری برای تخلیه خودت استفاده نمیکنی، عاشق او هستی. او یک وسیله نیست، بلکه برای خودش یک هدف است. عشق سالم است.


ادامه دارد....

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


خوب است که درک کرده ای سکسِ بدون عشق چیست. افراد بسیاری، میلیونها نفر از مردم  هنوز این را در نیافته اند و حتی این را نمی پذیرند. آنان به این پندار ادامه میدهند و باور دارند که عشق میورزند.

این آگاهی تو خوب است؛ از اینجا امکاناتی باز میشوند. زیرا وقتی این را دریابی که فقط یک لایه از وجودت ( بدن) را لمس کرده ای، آنگاه دومین لایه میتواند باز شود و میتوانی به آن نفوذ کنی.

اگر بگویی نه و باور کنی که عشق را کاملاً میشناسی، آنگاه کمک به تو بسیار دشوار است. پس خوب است. سکس بدون عشق مصیبت بار است، فقط یک تخلیه مکانیکی به تو میدهد.

میتوانی به آن معتاد شوی، آنگاه دیگر از آن لذت نمیبری، ولی دلتنگ آن میشوی. اگر به آن نرسی احساس بیقرای میکنی و اگر واردش شوی، چیزی برایت نخواهد داشت.


در مورد "عشق رمانتیک" هم تفاوت چندانی نیست. عشق رمانتیک هم عشق نیست، بلکه سکس سرکوب شده است. وقتی امکان این را نداری که تماس جنسی برقرار کنی، آن انرژی سرکوب شده به تخیلات عاشقانه تبدیل میشود.

آنگاه آن انرژی به غشاء مغزی میرسد و شروع میکند به حرکت به سوی سر. وقتی سکس از اندام جنسی به سر حرکت کند، به عشقهای تخیلی و رمانتیک تبدیل میشود. عشق رمانتیک عشق واقعی نیست، شبیه آن است، یک سکه ی تقلبی است. بازهم همان سکس است که فرصتی برایش وجود نداشته.

ادامه دارد....

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


پرم چینمایا یک داستان زیبا برایم فرستاده است.

کشاورزی بود که با مرغ هایش خیلی مشکل داشت. در روزنامه یک آگهی پیدا کرده بود در مورد یک “سوپرخروس”

نوشته بود: "با پانصد دلار ما زادو ولد مرغهایتان را تضمین میکنیم!" پانصد دلار پانصد دلار است؛ پس چندین روز طول کشید تا کشاورز محاسبه کند که این خرید ارزشش را دارد؟ عاقبت پس از یک هفته برای خرید آن خروس چکی را امضا کرد و فرستاد.

کامیونی رسید و درهای عقب آن باز شدند و راننده قفسی بزرگ را بیرون کشید، که دور تا دور قفس با سه رنگ قرمز و سفید و آبی نوشته شده بود: “سوپرخروس!” به محضی که کشاورز در قفس را باز کرد آن سوپرخروس" بیرون پرید و فریاد زد، مرغدانی کجاست....؟”

کشاورز که حیرت کرده بود با انگشت پله ها را نشان داد و “سوپرخروس” گرانقیمت به سرعت از پله ها بالا رفته و در مرغدانی گم شد! پانزده دقیقه بعد “سوپرخروس” پیروزمندانه بیرون آمد

کشاورز گفت، حیرت انگیز بود؛ من تاکنون چنین چیزی در عمرم ندیده بودم. حالا بنشین و این ظرف گندم تازه را بخور. سوپرخروس گفت، نه نه. آیا اردک هم داری؟ من عاشق اردکها هم هستم"

کشاورز سعی کرد تا این سوپرخروس قدری استراحت کند، زیرا میدانست که بزودی خسته و فرسوده خواهد شد. هرچه باشد پانصد دلار برای او پرداخت کرده بود!

پانزده دقیقه بعد “سوپرخروس” از نهر کوچکی که کشاورز اردکهایش را در آن نگه میداشت و با اکراه آدرس آن را به او داده بود بازگشت.

حالا کشاورز واقعاً از رفتار سوپر خروس خشمگین شده بود و به او گفت که باید استراحت کند و گرنه خودش را هلاک خواهد کرد. ولی در عوض “سوپرخروس به او گفت باید بوقلمون هم داشته باشی. کجا پیدایشان کنم؟"

کشاورز که خشمگین شده بود محل بوقلمونها را نشان داد و از آنجا دور شد. از گوشه ی چشم دید که “سوپرخروس" در آن جهت به سمت لانه ی بوقلمونها میدود.

یک ساعت بعد کشاورز نگاهی به آسمان انداخت و دید که لاشخورهایی در مرزعه اش در هوا چرخ میزنند. او با فحش و ناسزا به آنجا رفت و دید که خروس پانصد دلاری اش با پاهای رو به هوا به پشت روی زمین افتاده و مرده است.

درست وقتی که کشاورز میخواست پای او را بگیرد، “سوپرخروس” یک چشم خودش را باز کرد و آهسته گفت برو کنار دور شو!... آنها  دارند نزدیکتر میشوند.!!!

آری.... مردی که زندگی را در سطح سکس و بدن زندگی میکند چیزی جز یک “سوپرخروس نیست. او زندگی میکند و میمیرد و فقط یک کار میکند و هرچیز دیگر حول این مرکز جریان دارد.

و این یک زندگی بیهوده است و تغذیه کننده نیست. در این سطح، سکس تغذیه کننده نیست، بلکه نابود کننده است. تا زمانیکه سکس به عشق تبدیل نشود، هیچ انرژی خلاقانه ای در آن نیست.


ادامه دارد....

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


پرسش
شما در مورد سكس، عشق و مهر صحبت کرده اید. من سكس بدون عشق را شناخته ام؛ و عشق رمانتیک را که براساس خواسته های ارضاء نشده است نیز شناخته ام. ولی این عشق واقعیِ بدون سکس که از آن سخن میگویید چیست؟ مهر چیست؟



پاسخ

انسان سه لایه دارد. بدن، ذهن و روح.
پس هر کاری که انجام دهی، میتوانی در سه لایه انجام بدهی. هر عمل میتواند فقط در سطح بدن باشد یا از ذهن باشد، یا که از روح باشد. پس هر عملی از سوی تو میتواند سه ویژگی داشته باشد.

"سکس" همان عشق است که در سطح بدن است. "عشق رومانتیک" همان سكس است که توسط ذهن انجام شده
"مهر" توسط روح صورت میگیرد
.

اینها سه بُعد تجلی یک لنرژی هستند. انرژی همان است. با عمیق تر شدن آگاهی، کیفیت عوض میشود، ولی انرژی یکی است.

اگر عشق خودت را فقط توسط بدن زندگی کنی، یک زندگی عاشقانه بسیار فقیرانه خواهی داشت. زیرا بسیار سطحی زندگی میکنی. سكس، فقط در سطح بدن حتی سکس هم نیست، شهوت حیوانی است. قدری زشت و وقیح و موهن میشود، زیرا هیچ عمقی در آن وجود ندارد. آنگاه فقط یک تخلیه فیزیکی انرژی بیش نیست.

شاید کمکت کند قدری کمتر تنش داشته باشی، ولی آنگاه برای داشتن تنش کمتر، مقدار زیادی انرژی بسیار ارزشمند حیاتی را هدر میدهی.

اگر این انرژی بتواند به عشق تبدیل شود، آن را تلف نخواهی کرد. با همان عمل سکس میتوانی چیزی هم به دست بیاوری. در سطح بدن فقط اتلاف انرژی است.  سكس فقط تخليه و از دست دادن انرژی است. سکس یک سوپاپ اطمینان در بدن است.

وقتی انرژی خیلی زیاد شود و ندانی با آن چه کنی، آن را به بیرون پرتاب میکنی. آنگاه احساس آسودگی میکنی، زیرا از انرژی خالی شده ای، نوعی استراحت میآید، زیرا انرژی بیقرار بیرون ریخته شده، ولی اینگونه  از قبل فقیر تر شده ای خالی تر از پیش هستی.

و این بارها و بارها اتفاق میافتد. آنگاه تمام زندگیت میشود فقط یک دوره از جمع آوری انرژی توسط خوراک و تنفس و ورزش، و سپس پرتاب آن به بیرون.... این به نظر مسخره میآید اول میخوری و نفس میکشی و تولید انرژی میکنی؛
وسيس نگران این هستی که با آن چه کنی.....

آنوقت در سکس آن را به بیرون پرتاب میکنی، این بی معنی و مسخره است. پس خیلی زود سکس چیزی بی معنی میشود و کسی که فقط سکس را  در سطح بدن شناخته باشد و بُعد عمیقتر عشق را نشناخته باشد، فردی مکانیکی میشود. سکس او فقط یک تکرار دوباره و دوباره از همان عمل است.


ادامه دارد....

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
یک کودک ۶ ساله در آلمان در مراحل end stage سرطان است. از پدرش می خواهد ۳ موتور سیکلت هارلی از جلوی خانه ما رد شوند، ببینم. پدر این درخواست را در شبکه های اجتماعی اعلام می کند. روز بعد پس از شنیدن این خبر، ۲۰۰۰۰ موتورسیکلت سوار از کنار خانه عبور می کنند و به کودک سلام می کنند. انسان‌ها  می توانند بمیرند، مهم این است که انسانیت نمی میرد.🌺👌😍

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


حضور داشته باش...
در همین لحظه ....


☯ " کانال حقیقت متافیزیک " ☯

channel : @METAPHYSICS_FACT 🧘🧘‍♀


مادر گفته بود، "پسر عزیزم، موکوندا، بگذار این سخنان، واپسین تبرک من به تو باشد. هنگام آن فرا رسیده است که من شرحی از وقایع فوق العادهای که در پی تولد تو رخ داده است برایت بازگویم. نوزادی بیش در آغوش من نبودی که من به سرنوشت تو آگاه شدم. آنگاه بود که تو را با خود به منزل گورویم در بنارس بردم. در پشت انبوهی از جمعیت به سختی می شد لهیری ماهاشایا را دید که در مراقبه عمیق نشسته بود.
"در حین نوازش تو در دل دعا میکردم که گوروی بزرگ متوجه تو بشود و تبرکی نثارت کند. با شدت گرفتن این تقاضای خاموش و صادقانه در دلم، او چشمانش را گشود و مرا به خود خواند. دیگران راه را برایم باز کردند؛ به درگاه مقدسش سجده کردم. لهیری ماهاشایا تو را روی زانوان خود نشاند و دستش را به حالت تبرک یا غسل معنوی به پیشانیت کشانید.

"'ای مادر کوچک، پسرت یک یوگی خواهد شد. حاملی معنوی که روحهای بسیاری را به ملکوت خداوند خواهد رساند.از اینکه گوروی همه دانای من دعای پنهان مرا برآورده کرده بود از شادی در خود نمیگنجیدم. او پیش از زاده شدنت به من گفته بود که تو راه وی را دنبال خواهی کرد

زندگینامه یک‌ یوگی فصل ۲
╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


صبر تنها عصبانی نشدن نیست!
صبر یعنی اینکه قادر باشید هفت احساس : تنفر، علاقه، لذت، اضطراب، خشم، غم و ترس را در خود کنترل، مدیریت و مهار کنید.

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


سوال: من میخواهم به نیروانا برسم، چه باید بکنم؟

پاسخ:
می توانی به سانیاسینهای( مریدان) من نگاه کنی، هیچکس نگران نیروانا نیست، آنها پیشاپیش در آن هستند. سانیاسین بودن یعنی در نیروانا بودن.

سانياسين نیازی ندارد که وارد نیروانا شود، نیروانا وارد او میشود، پس هرکجا که او باشد، نیروانا آنجاست.

میتوانی او را به جهنم پرتاب کنی، ولی در نیروانا خواهد بود، ابداً تفاوتی نخواهد داشت. اگر نیروانای تو به شرایط خاصی وابسته باشد، خیلی هم نیروانا نیست.

نیروانا وضعیت پذیرش بی قید و شرط امور است. هر کجا که باشی اگر زندگیت را در تمامیتش با شادی و سپاسگزاری بپذیری، اگر بتوانی زندگیت را مانند یک هدیه ببینی، آنوقت نیروانا هرگز یک مشکل نخواهد بود.

مشكل فقط وقتی برمی خیزد که تو زندگیت را آنگونه که هست نپذیری و آن را طرد کنی. و لحظه ای که زندگی را طرد کنی شروع میکنی به گشتن به دنبال یک زندگی دیگر... و نگران میشوی که آیا آن زندگی از این زندگی که داری بهتر خواهد بود یا نه؟

شاید بدتر باشد، جهنم یعنی همین.... ترس از یک زندگی بدتر از این....! و نیروانا یعنی طمع برای یک زندگی بهتر از این... ولی زندگی دیگری وجود ندارد، جهنم و بهشتی وجود ندارد، فقط احمقها به این چیزها علاقمند هستند.

اوشو

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


انسان نامرئی

به ظاهر نابخردانه می‌آید اگر انسان خود را نامرئی تصور کند ، ما در قالب جسم فیزیکی برای خود کاملاً قابل حس و لمس هستیم. ولی موارد بی‌شماری وجود دارد که ما نامرئی بودن اساسی خود را آشکار می‌سازیم. برای نمونه ، چشم‌هایتان را ببندید ، شکل ظاهری‌تان بر شما ناپیدا خواهد شد. چگونه متوجه می‌شوید که وجود دارید ؟ شما از وزن بدنتان آگاهید ، شما می‌توانید بشنوید ، بو کنید و حس نمایید. با وجود این شما صرفاً برحسب عقایدی که دارید ، از نظر خودتان واقعی هستید. شما اتم‌های ناپیدایی هستید که بر گردتان افکار بی‌شماری در گردش است. حالا چشم‌هایتان را باز کنید. آیا شما شکل و شمایلی هستید که مشاهده می‌کنید ، یا آن هستی درونی ، که با بستن چشم‌هایتان از حضورش آگاه بودید.

انسان مرئی از اهمیت اندکی برخوردار است. « خود » نامریی یا روح ، اهمیتی بسیار بالاتر دارد. در مدت خواب ، شما از خود مرئی‌تان آگاه نمی‌باشید. ولی از اینکه وجود دارید ، آگاه هستید چون وقتی بیدار می‌شوید می‌دانید که خوب خوابیدید یا بد . بنابراین این « خود » نامریی است که واقعی است. اگر این « خود » را از شما بگیرند ، مرئی درونی ، انسان واقعی است. جای تعجب و شگفتی است که انسان هیچگاه سعی نمی‌کند ان خود نامریی را تجزیه و تحلیل کند. او به قدری به شکل و شمایلی که می‌بیند دلبستگی پیدا می‌کند و به قدری تمام مدت به ظاهر و سلامت خود فکر می‌کند ، که یک لحظه تامل نمی‌نماید تا به این نتیجه برسد که خود درونیِ نامرئی ، واقعیت دارد.

در درون جسم فیزیکی ، جسم مشابهی وجود دارد که از نور ساخته شده و قفس سماوی زوح است؛ این جسم با چشمان فیزیکی ، قابل مشاهده نیست. اگر یکی از انگشتان شما قطع شود ، شما هنوز هم وجود آن را حس می‌کنید. هرکسی که عضوی را از دست داده است ، این احساس را می‌شناسد. یک همتای نامرئی مثالی ، برای همه‌ی بدن‌های فیزیکی وجود دارد. در پس قلب فیزیکیِ شما ، قلبی نامرئی در تپش است. بدون آن ، قلب مرئی شما تپشی نخواهد داشت. شما ارگان‌های بصری و سمعی نامرئی ، مغزی نامرئی ، استخوان‌های نامرئی و اعصاب نامرئی دارید. این قسمت‌ها - بافت‌هایی از نور و انرژی - بدن مثالی انسان نامرئی را تشکیل می‌دهند. بدن مثالی دقیقاً به شکل بدن فیزیکی است ، با این تفاوت که به علت ساخته‌شدن از نور و انرژی ، بی‌نهایت لطیف و ظریف است.

اگر از نظر فیزیکی به شما صدمه‌ای وارد شود ، نباید بگویید: « دیدم را از دست داده‌ام » ، یا « دستم را از دست داده‌ام » . چشم‌ها و دست‌های شما برسر جای خود باقی هستند. اگرچه دست فیزیکی شما ممکن است فلج شود ، دست نامرئی شما به هیچ‌وجه فلج نیست. هرگز تصور نکنید که ارگان‌های نامرئی شما از بیماری‌هایی که جسم فیزیکی به آن مبتلا می‌شود آسیب می‌بینند. چون فکر منفی ، مانع از جریان هوش انرژی حیات به اجزای بدن فیزیکی می‌گردد.

جریان برق از یک سیم عبور می‌کند. کدام یک مهم است،‌ سیم یا برق ؟ سیم صرفاً وجود دارد تا جریان برق از آن عبور نماید ، ولی برق به‌خاطر سیم وجود ندارد. به همین‌ترتیب ، بدن برای استفاده انسان نامرئی ( که همان روح است ) ، وجود دارد ، و نه روح برای بدن . با وجود این ، جسم فیزیکی باید در شرایط خاصی باشد تا خودِ نامرئی باقی بماند.

جای تاسف است که این خود نامرئی ، از بدن جدا نیست، وگرنه ما می‌توانستیم روی آب راه برویم ، در آسمان به پرواز درآییم و مجدداً به جسم فیزیکی باز گردیم. جسم مثالی خودِ ناپیدا ، ادراکات حسیِ به مراتب قوی‌تری از همتای فیزیکی خود دارد. انسان ماشین‌هایی را اختراع کرده است که از جهاتی بهتر از جسم فیزیکی هستند ، جسمی که محدودیت‌های بی‌شمار دارد. وقتی هوشیاری جسم مثالی ، رشد و توسعه پیدا می‌کند ، متوجه می‌شوید که او چیزهایی را می‌شنود که گوش‌های فیزیکی قادر به شنیدن آن نیست ،چیزهایی را می‌بینید که چشم فیزیکی نمی‌تواند ببیند و همچنین چیزهایی را می‌تواند بو کند. بچشد و لمس کند که فراسوی حیطه و حوزه‌ی حواس فیزیکی است . و شما قادر هستید به‌طور ارادی آنها را کوچک و بزرگ کنید ، همانگونه که فردی در پشت دوربین فیلم‌برداری می‌تواند تصاویر روی صحنه را بزرگ و کوچک نماید.


پاراماهانسا یوگاناندا
کتاب انسان در جستجوی جاودانگی



⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


شخصی كه پیله پروانه را با بخار دهانش گرم کرد، تا آن پروانه زیبا سریع‌تر پر بگشاید، نیکوس کازانتزاکیس نویسنده کتاب معروف زوربای یونانی بود!

و او این داستان غمناک را از روزگار کودکی خودش، چنین تعریف کرد. “چون خروج پروانه از پیله طول میکشد، پس تصمیم گرفتم به این فرآیند شتاب ببخشم. با حرارت دهانم پیله را گرم کردم، اما مدتی بعد از بیرون آمدن، پروانه که بال‌هایش هنوز بسته بود تاب نیاورد و مُرد. بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود، اما من انتظار کشیدن نمی‌دانستم.

آن جنازه کوچک، تا به امروز یکی از سنگین‌ترین بارها بر روی وجدانم بوده، اما باعث شد بفهمم که فقط یک گناه بزرگ در این دنیا وجود دارد، و آن فشار آوردن بر قوانین کیهان و طبیعت است. بردباری لازم است و صبر، و نیز انتظار کشیدن و با اعتماد راهی را دنبال کردن که کائنات برای زندگی هریک از ما برگزیده است. اگر صبر کردن ندانیم، هزینه سنگینی خواهیم پرداخت…

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


Video is unavailable for watching
Show in Telegram
هرگز به کسی که برای "احساس تو"
ارزش قائل نیست، دل نبند!
به خودت بیاموز "هرکسی"
ارزش ماندن در "قلب" تو را ندارد...

خورخه لوئیس‌ بورخس

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


اگر برای بدست آوردن پول مجبوری دروغ بگویی و
فریبکاری کنی،فقیر و تهیدست بمان!

اگر برای بدست آوردن جاه و مقامی لازم است چاپلوسی
کنی و تملق بگویی،از آن چشم پوشی کن!

و اگر برای آنکه مشهور شوی لازم است جنایت کنی،
در گمنامی زندگی کن!

بگذار دیگران در پیش چشمانت
با دروغ گویی ثروتمند شوند،با چاپلوسی و تملق به پست و
مقام برسندو با خیانت مشهور شوند
و تو همچنان گمنام و تهیدست بمان!

زیـرا اگر چنین کنی تـو سـرمایه ای را که آنهـا از دسـت
داده انـد ، به دست آورده ای و آن شرافت است.

دکتر شریعتی

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


سوال:
منظور شما از اینکه به ما میگویید مراقبه کنیم چیست؟ برای مایی که تماما در ذهن هستیم مراقبه چگونه میتواند رخ دهد؟

پاسخ:

در سکوت استراحت کن...
افکار میگذرند...
نیازی نیست نگران باشی
چه می توانی بکنی....؟
خواسته ها میآیند و میروند، آنها را تماشا کن که میآیند و میروند، هیچ ارزشگذاری نکن، نگو این خوب است، این بد است!

نگو آهااا؛ این چیزی عالی و روحانی است، بسیار خوب است! کمی احساس در ستون مهره ها( اشاره به احساس حرکت انرژی در چاکراه ها) شاید مورچه ای از پشتت بالا میرود و تو فکر میکنی که کندالینی ات بیدار شده، یا فقط تخیلات....، شاید نوری در درونت ببینی، که کار سختی نیست....میتوانی نور ببینی، میتوانی رنگهایی ببینی، رنگهای روان گردانی، میتوانی چیزهای زیبایی احساس کنی، ولی تمامش تخیلات و بازی ذهن توست. هر چقدر هم رنگی و زیبا باشند توهمی است.

شروع نکن به گفتن اینکه مسیح، يا كريشنا يا بودا روبروی تو ایستاده است، و اینک تو به آن بینش غایی نزدیکتر و نزدیکتر شده ای.

آگاه باش که هر چیزی که در مراقبه ات رخ میدهد فقط یک فکر است، پس بدون هیچ انتخاب و ارزشگذاری آن را تماشا کن.

اگر بتوانی هشیارانه از هر آنچه در درون و بیرون رخ میدهد آگاه باشی و  بی انتخاب بمانی، مراقبه روزی اتفاق خواهد افتاد، مراقبه چیزی نیست که تو باید انجامش بدهى.

فقط میتوانی یک کار بکنی، و آن آموختن هنر مشاهده گری و تماشا کردن است، بدون هیچ قضاوتی.... آنگاه یک روز فقط آسوده هستی و در آن آسودگی هشیاری خالص وجود دارد.

تمام افکار ناپدید شده اند، تمام خواسته ها از بین رفته اند، ذهن در جایی یافت نمیشود، وقتی ذهن پیدا نشود آنوقت مراقبه وجود دارد. وضعیت بی ذهنی همان مراقبه است.

پس تو مرا سوءتفاهم کرده بودی، وقتی میگویم مراقبه کن منظورم تماشا کن است. وقتی میگویم روی آواز پرندگان مراقبه کن، فقط منظورم این است که آن را تماشا کن، نمیگویم تمركز كن یا در مورد آن فکر کن، اینگونه ذهن وارد میشود. من با تمرکز مخالف هستم و چون طرفدار تماشا کردن هستم میتوانی هر چیزی را مشاهده کنی.

میتوانی در بازار بنشینی و مردم را تماشا کنی و این مراقبه خواهد بود.( البته این تماشاگری باید خالی از هر گونه ارزشگذاری و قضاوت باشد) میتوانی در ایستگاه قطار بنشینی و انواع صداها را بشنوی و  آنچه رخ میدهد را "فقط" تماشا کنی.

قطارهایی که می آیند و مسافرانی که پیاده میشوند و صدا زدن باربرها و دستفروشان.... و سپس قطار دور میشود و سکوتی بر آن ایستگاه حاکم میشود، و تو "فقط" تماشا میکنی، هیچ کاری نمیکنی...

و آهسته آهسته شروع میکنی به آسوده شدن. تنشهایت از بین میروند. آنگاه بینش در تو مانند غنچه ای باز میشود و به یک گل تبدیل میگردد. عطری خوشایند و عالی آزاد می.شود. در آن سکوت، حقیقت هست، برکت هست، سعادت هست.


اوشو


⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯


همه‌ی ما تنها آمده‌ایم و تنها می‌رویم.

در بین این دو تنهایی، توهم بودن با کسی به ما دست می‌دهد.

اما باز تنهاییم.

چون زمانی که در آغاز و انتها تنها باشی،
چگونه در میانه‌ی مسیر با کسی خواهی بود؟

زن، شوهر، دوست، اجتماع و همه توهمی بیش نیستند. تنها می‌مانی، تنهایی طبیعت توست.

تو فقط اغفال می‌شوی، همین.

می‌توانی خیال کنی، و دیگری همیشه دیگری است و هیچ نقطه‌ی مشترکی نیست.

این اساسی‌ترین آموزه‌ی بودایی است تا انسان را رها و آزاد کند.

اشو

⚜ " کانال حقیقت متافیزیک "

╭─═ঊঈ👁ঊঈ═─╮
@metaphysics_fact
╰─═ঊঈ🦋ঊঈ═─╯

20 last posts shown.