℘
سوار های نظامی شبانگاه به کلبه ای که توش زندگی می کرد یورش آوردن. اونجا رو با تمام متعلقاتش به آتش کشیدن... بدون زمزمه ای درباره ی تقصیر مردی که با چشم های خیس و فریاد های دلخراش تقلا میکرد تا قبل از خاکستر شدن زندگی محقرش، که شیشه ی عمرش پسِ چشم های وحشت زده ای که از لا به لای درها، پنجره ها، و پشت درخت ها تصویری از عبرت رو می دیدن شکسته شده بود؛ تنها پیانوی پوسیده و کاغذ های کاهی ای رو که نت های صدای قلب بی گناهش رو روی تن خشک و شکننده ی اونها حک کرده بود به آغوش بکشه و بیرون بیاره...
هر چند شب به اندازه ای بلند و سیاه بود که تا زمانی که جونمیون به پشت دیوارهای سنگی و نفوذناپذیر اَشلند برسه، تب خاکستر زندگیش از بین بره.
پادشاه ییفان به جسم نیمه جونی که مقابلش روی زمین کشیده میشد چشم دوخت، لحظه ای که اون جسم مفلوک چند قدمی تخت سلطنتی بی روحش به زانو در اومد، به چهره ی رنگ پریده ای که با موهای نرم و آشفته ای به سیاهی قلب خودش پوشیده شده بود نگاهی پر غرور انداخت و غرید.
_ میدونی چرا اینجایی؟
_ چون صدای زندگی رو به گوش اَشلند رسوندم...
༅ #au
༅ #TuneOfDeath
༅ ℬ𝓎 ℳ𝒷𝓎ℯℴ𝓁
سوار های نظامی شبانگاه به کلبه ای که توش زندگی می کرد یورش آوردن. اونجا رو با تمام متعلقاتش به آتش کشیدن... بدون زمزمه ای درباره ی تقصیر مردی که با چشم های خیس و فریاد های دلخراش تقلا میکرد تا قبل از خاکستر شدن زندگی محقرش، که شیشه ی عمرش پسِ چشم های وحشت زده ای که از لا به لای درها، پنجره ها، و پشت درخت ها تصویری از عبرت رو می دیدن شکسته شده بود؛ تنها پیانوی پوسیده و کاغذ های کاهی ای رو که نت های صدای قلب بی گناهش رو روی تن خشک و شکننده ی اونها حک کرده بود به آغوش بکشه و بیرون بیاره...
هر چند شب به اندازه ای بلند و سیاه بود که تا زمانی که جونمیون به پشت دیوارهای سنگی و نفوذناپذیر اَشلند برسه، تب خاکستر زندگیش از بین بره.
پادشاه ییفان به جسم نیمه جونی که مقابلش روی زمین کشیده میشد چشم دوخت، لحظه ای که اون جسم مفلوک چند قدمی تخت سلطنتی بی روحش به زانو در اومد، به چهره ی رنگ پریده ای که با موهای نرم و آشفته ای به سیاهی قلب خودش پوشیده شده بود نگاهی پر غرور انداخت و غرید.
_ میدونی چرا اینجایی؟
_ چون صدای زندگی رو به گوش اَشلند رسوندم...
༅ #au
༅ #TuneOfDeath
༅ ℬ𝓎 ℳ𝒷𝓎ℯℴ𝓁